از روزگار قابیل به مرداب می نگری غمگنانه
به مردابزیان که می زیند و می زایند شادمانه
و سیمایت به نیلی سوگیانه
که می لغزد بر اندام خسته ات
●
باری
جایی نخوانده ام اما
پندارم این مرداب
از روزگار آدم درین پهنه بوده است
از روزگار قابیل
که به خون برادرش
یعنی نخست زاده ی حوا دست آلود
و زاغی که قابیا را خاکسپاری هابیل وانمود
هم، کنار این مرداب بود
●
صبحگاهان که لُجَه فرونشیند
چشمانم تو می بیند
انبوه پشته پشته خرچنگ ها
شکم واداده بر گرمای خرسنگ ها
و کرم های خون آشام
که می لولند در سنگور صیادان بی اندام
●
گاهی اگر لطافت باران و بادی،
[ به دمی پوسته ی مرداب را بپالایند
مردابزیان به بازدمی آنرا می آلایند
و این مرداب
این پلشت
بوده ست و تا قیام قیامت خواهد بود .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)