یاران
اما
در روزگار ما
آنان که درد را تنها نقابی
بر چهره داشتند
بر عشق
راهی نیافتند .
شمشیر باورم
دویار این نباید و ُ هرگز را
چندان شکافت تا
یاران سرنوشت
از آن گذر کنند .
●
من
تاریخ این قبیله را، باری
زان پیشتر که نامی شایسته برگزیند
از بَر می دانستم
در این قبیله آیین قربانی را
در مسلخ بزرگ گرامی می دارند
صف های سجده انبوهست و
فواره ها رنگین
●
وقتی که خنجر
خم شد در استخوانم ، گفتم
پس مرزهای حنجره ات اینک
تا دورهای دور گذر کرده ست
و فریادت
در سرزمین باور ناباوران
سفر
●
در معبر زمان
یاران چراغ بیفروزید
تا مردی که در خیال پناهیده
راهی به سوی نور گشاید
و زندگی
زن را و عشق را
همراه زندگان بسراید .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)