گربه شب
شب گربه ی منست که خمیازه می کشد
و چون
بر دامن سپید زنم خواب می رود
شیر سحر
بر شیشه های پنجره تبخیر می شود
گربه شب
شب گربه ی منست که خمیازه می کشد
و چون
بر دامن سپید زنم خواب می رود
شیر سحر
بر شیشه های پنجره تبخیر می شود
صید سرخ
منقار نیمه باز ماهیخوار
وقتی که برکه را
از « صاد » صید سرخ خبر داد
خط گریز ، سکه ی سیمین ماه را
در ژرف آب برد
تاریخ مرگ من
در کولبار زندگی تلخ
از رودها ، پیام پیوستن
و ز بادها ، پیام بگسستن
آوردم ارمغان
در بی کران حشمت پندار
در قله ی رفیع قلبم
یک عمر
تنها نشستن با خویش
آنجا
در خون
در آتش
آموختم
راز بزرگ بودن را
آموختم چگونه بودن را
آموختم چگونه بمیرم .
آموختم
با دست خویشتن بنویسم
تاریخ مرگ زندگیم را .
افسوس ای مخاطب دیرین
در تنگ این قفس
بیدار نیستی
قلب تو
در مشت های بسته بیگانه می تپد
بیدار نیستی که بگویم :
باید کجا چگونه بمیری .
دیدار تو
از شکوه خیمه لیلا می آیی
تا در حریق واحه ی عاشق
گامی به درد بسپاری .
بر خارها رطوبت پای برهنه است
از برکه های بادیه پیغام می برد .
زنگ کدام قافله در بانگ پای توست
کاین بی شکیب
درد سیاه را
همچون حضور دوست
در استخوان خسته ی خود ، بار می دهد .
تکرار کن
تکرار کن مرا
تا شعر من رها شود از تنگنای نای .
آوای تو بشارت آزادیست .
و
لالایی بلند مژگانت
پلک مرا
تا بی گزند رخوت شبگیر می برد .
تا
فصل بزرگ دیدن و ماندن
از مشرق حضور تو برتابد
تکرار می کنم :
نام تو را .
تو
از شکوه خیمه لیلا می آیی.
بانوی من شکوه غریبت شکفته باد .
عاشقانه 1بخوان به نام عشق
از گفته ها
تنها کلام توست که می ماند .
ازین پنجره
شامگاه را پیشباز می کنم .
می گفتی :
« لالایی بلند مژگانت را دوباره خواهم شنید »
آغاز کن
که
شبی به بلندی انتظار یافته ام
عاشقانه 2تا این عقیق انگشت مرا شاید
نام تو را نشاندم بر آن
می بینمت
با خدنگ قامت
و کلام پر بار
در هفت شهر
شب همه شب هفت بار
مهر مهر تو را به تماشا می نشینم
مرا به چنین روزی بار دادی
هان !
درنگم چیست که تکیه بر این خاتم دارم
عاشقانه 3سلام ای مه سپید
چه زود می گذری .
من از کویری می آیم که به هنگام مهرگان
خواب باران می بیند
و گیاهی در آن می روید
که در وهم
از تیره ی گیاهان آبزی است .
سلام ای مه سپید
آوند این نبات تشنه ، تو را می خواند .
عاشقانه 4تا تو را تکرار کنم
من ادامه می یابم
از نسل من فرزندی به جای خواهد ماند
همنام تو .
در کوچه ها اگر سیمای مرا دیدی
به نوازش درنگی کن
همنام تو
قسم به نام تو
که
نوازش تو را بر خاکم خواهد نشاند
عاشقانه 5 شب اگر درون من سقوط کند
و شط خونم سیاهی پذیرد
بادبان به سوی تو خواهم گشود
ای سپیده ی شبگیر
من هنوز نه چندان مغرورم که لنگر بر نگیرم
و درین تیرگی بمیرم .
من
آن ستاره ای را می جویم که به قطب دوستم رهنمون شود .
نه آنکه سر سیر و سفرم هست
که حدیث زندگی تلخم را مرور می کنم
زنجیری گردنم را می فشرد
بی که بدانم به کجا پیوسته
و هر لحظه کوتاهتر
و کوتاهتر می شود .
من هنوز نه چندان مغرورم که لنگر بر نگیرم
و درین تیرگی بمیرم
عاشقانه 6 من همان عاشق دیرینم
و عصر های دیدار همانگونه دلپذیر و خاکسترین .
اگر هوای دوباره آمدنت هست
دامن بلند بپوش و سندل به پای کن .
که در گذرگه متروک
تمشک های وحشی گسترانیده اند .
از بانگ سگ ها آشفته مشو .
دیریست که بوی تو را می جویند
این وفاداران
حضور دوست را بر من مژده می دهند .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)