دیدار تو
از شکوه خیمه لیلا می آیی
تا در حریق واحه ی عاشق
گامی به درد بسپاری .
بر خارها رطوبت پای برهنه است
از برکه های بادیه پیغام می برد .

زنگ کدام قافله در بانگ پای توست
کاین بی شکیب
درد سیاه را
همچون حضور دوست
در استخوان خسته ی خود ، بار می دهد .

تکرار کن
تکرار کن مرا
تا شعر من رها شود از تنگنای نای .

آوای تو بشارت آزادیست .
و
لالایی بلند مژگانت
پلک مرا
تا بی گزند رخوت شبگیر می برد .

تا
فصل بزرگ دیدن و ماندن
از مشرق حضور تو برتابد
تکرار می کنم :
نام تو را .
تو
از شکوه خیمه لیلا می آیی.
بانوی من شکوه غریبت شکفته باد .