هسته
در کاوش عظیم نهایت ،
ماندیم
ماندیم و تجربه کردیم .
در ارتفاع هسته
آغاز را به شک نسپردیم .
آغاز آن نهایت
در بعد هسته گردش بودن داشت .
و تو
و تو
در هاله ی شکسته چشمانت
در انحنای خط کبودی
نابودی غم آور یک مرد را - هم او که رفت -
فریاد می زدی



و باد
و باد
ارواح سبز محتشمی را
با نفرتی بزرگ
در آشیان پلک کبودت کاشت
و آشیانه
روح پرندگان مسلول شهر شد
و آن پرنده
جفت تو شد
- هم او که رفت -
و تو
و تو
با میله های یک قفس بی در
در چشم نیم خفته ی باد پیامبر
بس چشمه ها گشودی و در خود گریستی .

ما
از شعر وال ها
بی بهره مانده ایم
غواص ها
بیگانه با گرامر آنها
با پنجه های وحشی خون آلود
کشتار شاعران دریا را
فریاد می زنند .
افسوس
از دود پیپ
سیگار
باروت
هر صیقلی
زنگار بسته سخت
و روزگار
بیمار جاودانه نسیانست .

ای جست و جوی هستی
................... ای هستی
.................... ای هست
.................... ای هسته
در انجماد سبز گیاهی
یک لحظه کشف کن
- او را که .....-
او ..... نیست می شود
او .......
ای جست و جوی نیستی
.................. ای نیستی
................... ای نیست
.................. ای نیسته
در کاوش عظیم نهایت
با من به تجربه برخیز.