طرح
سکوت آشنایی در اتاق ما ، شناور بود ؛
چو ، مه ، در بامداد دره های جنگل گرگان .

سرم ، چون قایق تن بسته اندر ماسه های گرم .
فرو افتاد روی دامن خاکستری رنگش .
لب فنجان بخار قهوه می ماسید
به روی گردنم ابریشم گیسویش می لرزید