سر عشق از خرد برون باشد

عشق را پیشرو جنون باشد


چند گویی که: عشق بدبختیست؟

پس تو پنداشتی که چون باشد؟


گر تو بر خوان عشق خواهی بود

خورشت خاک و باده خون باشد


رقت چشم آرزومندان

اثر حرقت درون باشد


به نصیحت قرار کی گیرد؟

دل ، که از عشق بی‌سکون باشد


کی به شاخ غمش رسد دستی؟

که نه در زیر این ستون باشد


اوحدی، گر تو صد زبان داری

عاشق بی‌درم زبون باشد