صفحه 20 از 46 نخستنخست ... 1016171819202122232430 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 191 تا 200 , از مجموع 454

موضوع: دیوان اشعار اوحدی

  1. #191
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    حدیث آرزومندی قلم دشوار بنویسد

    ز بهر آنکه اندک باشد، از بسیار بنویسد

    ز کاردوست بسیارست گفتن قصه با دشمن

    به کار افتاده گویم: کز میان کار بنویسد


    دلیل حرقت این سینهٔ رنجور بنماید

    حدیث رقت این دیدهٔ بیدار بنویسد


    زمین بوس و سلام و اشتیاق و خدمتم یکسر

    بدان ابرو و چشم و قامت و رفتار بنویسد


    حکایت ریزه‌ای زین عاشق دلخسته بر گوید

    شکایت گونه‌ای زان طرهٔ طرار بنویسد


    کند در نامه یاد از عهد و از پیمان و من در پی

    نهم زنهار بر جانش، که صد زنهار بنویسد


    سیاهی گر نماند در دوات، از خون چشم من

    به سرخی آنچه باقی مانده از طومار بنویسد


    سخن‌هایی، که دارم از جفای چرخ، بنگارد

    ستم‌هایی، که دیدم از فراق یار،بنویسد


    ازین بیچارگی شرحی دهد در نامه، کان دلبر

    چه برخواند جواب اوحدی ناچار بنویسد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #192
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد

    صید ندیدم ز بند او، که رها شد

    با دگران سرکشی نمود و تکبر

    سرکش و بیدادگر به طالع ما شد


    رنج که بردیم باد برد و تلف گشت

    سعی که کردیم هرزه بود و هبا شد


    نوبت آن وصل را که وعده همی داد

    هیچ به فرصت نگه کرد و قضا شد


    دل ز برم برد و زهره نیست که گویم:

    آن دل سرگشته را که برد و کجا شد؟


    گر کندم قصد جان دریغ ندارم

    کام من آمد چو کام دوست روا شد


    با همه جوری دلم نداد که گویم:

    اوحدی از هجر او شکسته چرا شد؟



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #193
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد

    عشق ترا مشکل کاری به نوا باشد

    شمشماد همی لرزد چون بید ز بالایت

    بالای چنین، رعنا در شهر بلا باشد


    زین‌سان که گریبانم بگرفت غم عشقت

    این خرقه که می‌بینی یک روز قبا باشد


    من میکنم آن طاعت کز بنده سزد، لیکن

    شرطست که نگریزی، گر روز جزا باشد


    خلقی ز پیت پویان، مهر تو به جان جویان

    زین جمله دعا گویان تا بخت کرا باشد؟


    آب غم عشق تو بگذشت ز سر ما را

    وآنگه تو ز بی‌رحمی بگذاشته تا: باشد


    لعلت نکند سعیی در چارهٔ کار من

    بیچاره کسی کو را کاری به شما باشد


    غم را که بها نبود در شهر کسان هرگز

    آن روز که من جویم شهریش بها باشد


    گر خوب شود کاری، از طلعت خود گیری

    ور زشت شود، تاوان بر طالع ما باشد


    گفتی که: روا گردد از من همه حاجت‌ها

    مرد اوحدی از عشقت، آخر چه روا باشد؟



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #194
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    پرسش خسته‌ای روا باشد

    که درین درد بی‌دوا باشد

    بنماید ترا، چنانکه تویی

    اگر آیینه را صفا باشد


    بی‌قفا روی نیست در خارج

    وندر آیینه بی‌قفا باشد


    اندر آیینه هیچ ننماید

    که نه آیین شهر ما باشد


    در صفا نیست صورت دوری

    دوری از ظلمت هوا باشد


    این جدایی ز کندی روشست

    روش عارفان جدا باشد


    از ختایی خطت اگر دویی است

    این دوبینی ازین خطا باشد


    نشود اوحدی ز مهرش دور

    تا ازو ذره‌ای بجا باشد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #195
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دلی که با سر زلف تو آشنا باشد

    گمان مبر که ز خاک درت جدا باشد

    اگر تو همچو جهان خرمی،ولیک جهان

    تو خود معاینه دانی که بی‌وفا باشد


    به گوشهٔ نظری کار خستگان فراق

    بساز، از آنکه ترا نیز کارها باشد


    در آرزوی نسیمی ز زلف تو جانم

    همیشه منتظر موکب صبا باشد


    ولیک زلف ترا، با همه پریشانی

    نظر به حال پریشان ما کجا باشد؟


    چه طالعست دل اوحدی مسکین را؟

    که دایما به غم عشق، مبتلا باشد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #196
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    نمی‌بینم بت خود را، نمی‌دانم کجا باشد؟

    دلم آرام چون گیرد؟ که جان از وی جدا باشد

    کسی حال دل مجروح من داندکه: همچون من

    به سودایی گرفتار و به دردی مبتلا باشد


    من اندر مذهب عشقش بزرگین طاعت آن دانم

    که سر بر آستان او و دستم بر دعا باشد


    چو روی او نمی‌بینم نباشد دیده را سودی

    وگر خود خاک کوی او سراسر توتیا باشد


    به گرد دانهٔ خالش کسی گردد که روز و شب

    در آب دیده سرگردان بسان آسیا باشد


    نگارا، از وصال خویش ما را شادمان گردان

    اگر چه منصب وصل تو بیش از حدما باشد


    مراد اوحدی یکشب ز وصل خود روا گردان

    وزان پس گر دل او را برنجانی روا باشد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #197
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد

    ناله و زاری من بر در و بامت باشد

    در قیامت همه را چشم بسویی و مرا

    چشم سوی تو و گوشم به سلامت باشد


    وصل روی تو جهانی ز خدا میخواهند

    تا کرا خواهی و پروای کدامت باشد؟


    تو، که از ناز و تکبر بر خود خاصان را

    ندهی بار، کجا میل به عامت باشد؟


    بر من خسته چو وصل تو بگردید حلال

    مرو اندر پی خونم، که حرامت باشد


    ز آتش و آب مکن چشم و دلم را ویران

    تا چو تشریف دهی جا و مقامت باشد


    رایگان بنده بسی داری و چاکر بیحد

    اوحدی، نیز رها کن، که غلامت باشد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #198
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    بهار و بوستان ما سر کوی تو بس باشد

    چراغ مجلس ما پرتو روی تو بس باشد

    برای نزهت ار وقتی بیارایند جنت را

    مرا از هر که در جنت نظر سوی تو بس باشد


    به خون خوردن میموزان دل ما را به خوان غم

    که ما را خود جگر خوردن ز پهلوی تو بس باشد


    اگر خواهی که: جفت غم کنی خلق جهانی را

    اشارت گونه‌ای از طاق ابروی تو بس باشد


    گرت سودای آن دارد که: که ملک چین به دست آری

    سوادی از سر آن زلف هندوی تو بس باشد


    ز شوق کعبه گو: حاجی، بیابان گیر و زحمت کش

    طواف عاشقان گرد سر کوی تو بس باشد


    به خون اوحدی دست نگارین را چه رنجانی؟

    که او را شیوه‌ای از چشم جادوی تو بس باشد


    progress clear پاسخ با نقل قول


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #199
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    هر که آن قامت و بالای بلندش باشد

    چه نظر بر دل بیمار نژندش باشد؟

    اندر آیینهٔ او روی کسی ننماید

    مگر آن روی که بر پای سمندش باشد


    مجمر سینه به عود جگر آراسته‌ام

    تا چو آتش کند از عشق سپندش باشد


    پسته از لب همه کس خواهد و بادام از چشم

    خاصه آن پسته و بادام که قندش باشد


    روی در خاک درش کرده جهانی زن و مرد

    تا که در خورد بود؟ یا که پسندش باشد؟


    دل من صبر به هر حال تواند، لیکن

    دور ازو صبر پدیدست که چندش باشد؟


    از دلم در عجبی: کین همه غم دید و نرفت

    چون رود پای دل خسته؟ که بندش باشد


    اوحدی پند نکو خواه شنیدی، لیکن

    پیش آن رخ عجب ار گوش به پندش باشد!



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #200
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    بهار و باغ با ترکان گل رخسار خوش باشد

    شراب تلخ با خوبان شیرین کار خوش باشد


    برون شهر، با یاران، شب مهتاب در صحرا

    قدح در دست و مطرب مست و ساقی یار خوش باشد


    میان باغ و طرف جوی و پای سرو و پیش گل

    طرب در جان و می در جام و گل بر بار خوش باشد


    سماع مطرب اندر گوش و دست یار در گردن

    چمان اندر چمن مستانه فرزین‌وار خوش باشد


    دمادم بادهای لعل کردن نوش و نقلش را

    پیاپی بوسهازان لعل شکر بار خوش باشد


    چنین شب ، گر مجال افتد که با دلدار بنشینی

    شب قدرست و شبهای چنین بیدار خوش باشد


    رفیقانم به صحرا می‌برند از شهر و می‌دانم

    که صحرا نیز هم با یاد آن دلدار خوش باشد


    چو باشد باده و مطرب، پریرویی به دست آور

    که هر جایی که این حاضر بود ناچار خوش باشد


    کرا پروای باغ امروز؟ بی‌دیدار روی او

    که فردا باغ جنت نیز با دیدار خوش باشد


    مگو، ای اوحدی، جز وصف عشق و قصهٔ مستی

    که هر کو شعر میگوید بدین هنجار خوش باشد


    می و معشوقه و گل را چه داند قدر؟ هر خامی

    که این معنی به چشم عاشقان زار خوش باشد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 20 از 46 نخستنخست ... 1016171819202122232430 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/