صفحه 18 از 46 نخستنخست ... 814151617181920212228 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 171 تا 180 , از مجموع 454

موضوع: دیوان اشعار اوحدی

  1. #171
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    عشق بی‌علت ترنج دوستی بار آورد

    گر به علت عشق ورزی رنج و تیمار آورد

    چیست پیش پاکبازان کام دل جستن؟ غرض

    وین غرض در دوستی نقصان بسیار آورد


    در میان مهربانان مهر دار و گو مباش

    همت ارباب دل خود سنگ در کار آورد


    جذب مغناطیس بین کاهن به خود چون می‌کشد؟

    کم ز سنگی نیستی کاهن به رفتار آورد


    گر دل اندر کافری بندد جوانی پاکباز

    در نهان او مسلمانی پدیدار آورد


    یار گردن کش ز دامت گر چه سر بیرون برد

    این کمند آخر همش روزی گرفتار آورد


    گر ز خوبان دوستی خواهی، به پاکی میل کن

    میل خوبان جنبش اندر نقش دیوار آورد


    از برای عاشقست این ناز و غنج و چشم و روی

    خواجه بهر مشتری جوهر به بازار آورد


    اوحدی، گر کژ روی انکار دشمن لازمست

    دوستی چون راست ورزی دشمن اقرار آورد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #172
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    پیری که پریرم ز مناجات بر آورد

    دی مست و خرابم به خرابات برآورد

    یک جرعه به ذات خود ازان باده‌ی صافی

    در داد که گرد از من و از ذات بر آورد


    در بتکده‌ای برد مرا مست و بدیدم

    رویی، که خروش از جگر لات بر آورد


    خورشید جبینی، که فروع رخش از دور

    چون شعله زد، آشوب ز ذرات بر آورد


    چون در شدم، آن قامت رعنا به قیامی

    دل را ز مقام و ز مقامات برآورد


    چون جان رخ او دید، پس دست گزیدن

    انگشت شهادت به تحیات برآورد


    با اوحدی از راه کرامت سخنی گفت

    وز بحر دلش موج کرامات برآورد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #173
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    هر کس که در محبت او دم برآورد

    پای دل از کمند بلاکم برآورد

    خون جگر به حلق رسیدست وز هره نه

    دل را، که پیش عارض او دم برآورد


    دل در جهان به حلقه ربایی علم شود

    گر سر در آن دو زلف چو پرچم بر آورد


    گر دود زلف از آتش رویش جدا شود

    آتش ز خلق و دود ز عالم بر آورد


    جان و دل مرا، که به هم انس یافتند

    هجرت، بسی نماند، که از هم برآورد


    بعد از وفات بر سر خاکم چو بگذرد

    خاک لحد ز گریه‌ی من غم برآورد


    روزی که زد ز نقطه‌ی خالش دم اوحدی

    گفتم که: سر به دایره‌ی نم بر آورد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #174
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    سوز تو شبی بسازم آورد

    وندر سخنی درازم آورد

    زان دم که تو روی باز کردی

    از هر چه بجز تو بازم آورد


    گر تیغ زنند رخ نپیچیم

    زین قبله که در نمازم آورد


    اقبال به کعبه‌ی وصالت

    بی‌درد سر مجازم آورد


    چون توبه‌ی منزل امانی

    با بدرقه و جوازم آورد


    لطف تو به مکه‌ی حقیقت

    از بادیه‌ی حجازم آورد


    آن بخت که دل به خواب می‌جست

    بیدار ز در فرازم آورد


    این قاعده‌ی نیازمندی

    در عهد تو بی‌نیازم آورد


    چون دید که: شمع جمع عشقم

    اندوه تو در گدازم آورد


    گستاخی اوحدی برتو

    در غارت و ترکتازم آورد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #175
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    بی تو دل من دمی قرار نگیرد

    پند نصیحت کنان به کار نگیرد

    هر چه در امکان عقل بود بگفتیم

    این دل شوریده اعتبار نگیرد


    داد من امروز ده، که روز ضرورت

    یار نباشد که دست یار نگیرد


    صید توام، ترک من مگیر، که دیگر

    صید چنین کس به روزگار نگیرد


    روز نباشد که در فراق رخ تو

    روی من از خون دل نگار نگیرد


    بر سر من گر تو خاک راه ببیزی

    از تو دلم ذره‌ای غبار نگیرد


    هر چه بخواهی بکن، که بنده‌ی منقاد

    حکم خداوند خویش خوار نگیرد


    رنج کش، ای اوحدی، که بی‌المی کس

    آرزوی خویش در کنار نگیرد


    طالب وصلی، که بردبار نباشد

    بوسه از آن لعل قند بار نگیرد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #176
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    صفات قلندر نشان برنگیرد

    صفات تجرد بیان برنگیرد

    عدم خانه‌ی نیستی راست گنجی

    که وصلش وجود جهان برنگیرد


    گشاد از دل تنگ درویش یابد

    خدنگی که هیچش کمان برنگیرد


    من آن خاکسارم، که گر برگذاری

    بیفتم، کسم رایگان برنگیرد


    به بالای من بر کشیدند دلقی

    که پهنای هفت آسمان برنگیرد


    دل دین طلب تنگ تن برنتابد

    تن راهرو بار جان برنگیرد


    مکن یاد دنیا، که اندیشه‌ی ما

    هماییست کین استخوان برنگیرد


    به ما گوهری داد دست عنایت

    که اندازه‌ی بحر و کان برنگیرد


    تو سرمایه بسیار گردان، که دل را

    چو سرمایه پر شد زیان برنگیرد


    زبان درکش،ای اوحدی، زین حکایت

    که ناگه سرت با زبان برنگیرد


    ازان یار بیگانگی دارد آن کس

    که پندار خویش از میان برنگیرد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #177
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    چو دل شد زان او هرگز نمیرد

    چو خورد از خوان او هرگ نمیرد

    به سر می‌گردم از عشقش، چو دانم

    که سرگردان او هرگز نمیرد


    تن عاشق بمیرد در جدایی

    ولیکن جان او هرگز نمیرد


    به دردش گر دلم زین پیش می‌مرد

    پس از درمان او هرگز نمیرد


    تنم را پر شود پیمانه‌ی عمر

    ولی پیمان او هرگز نمیرد


    به زندان عزیزی در شد این دل

    که در زندان او هرگز نمیرد


    روان اوحدی را هست حکمی

    که بی‌فرمان او هرگز نمیرد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #178
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    تیر از کمان به من اندازد

    عشق از کمین چو برون تازد

    درکس نیوفتد این آتش

    کو را چو موم بنگدازد


    چون شاه ما سپه انگیزد

    چون ماه ما علم افرازد


    از دست بنده چه کار آید؟

    جز سرکه در قدمش بازد؟


    آن کس که غیر او داند

    هرگز بغیر نپردازد


    در پرده راه ندارد کس

    و آنگاه پرده که او سازد


    بنوازدم چو بخواهد زد

    پس بهتر آنکه بننوازد


    بس فتنها که برانگیزد

    آن رخ چو پرده براندازد


    با اوحدی غم او هر دم

    از گونه‌ی دگر آغازد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #179
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد

    که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد

    ز ذره بیشترندش کنون هواداران

    سزا بود که دل از مهر ما بپردازد


    چه پردها بدرانید عشق او برما!

    نگه کنیم دگر تا: چه پرده میسازد؟


    به دست کوته ما این گرو نشاید برد

    ز زلف او که درازست وتیر دریازد


    میان ما سخنی چند اندرونی رفت

    زبان چو شمع ببر، تا برون نیندازد


    بسی که از دهن او شکر شود در تنگ

    ز شرم او نه عجب گر نبات بگدازد


    چه کم شود ز درخت بلند قامت دوست؟

    به کار اوحدی ار سایه‌ای بر اندازد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #180
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    چون گره بر سر آن زلف دو تاه اندازد

    مشک را خوارتر از خاک به راه اندازد

    اگر آن چاه زنخدان به سر کوچه برد

    ای بسا دل! که در آن کوچه به جاه اندازد


    نظر زهره کند، خنجر مریخ زند

    نور خورشید دهد، پرتو ماه اندازد


    چشم آن ترک سپاهی به هزیمت ببرد

    ناوک غمزه چو در قلب سپاه اندازد


    گر گواهیش بیارم که: مرا زلف تو کشت

    حسن او لرزه بر اندام گواه اندازد


    تیر هجرم به جگر در زد و اندیشه نکرد

    که دلم در پی او ناوک آه اندازد


    اوحدی، دیده مدوز از رخ او، عیبی نیست

    گر گدایی نظری بر رخ شاه اندازد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 18 از 46 نخستنخست ... 814151617181920212228 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/