صفحه 14 از 46 نخستنخست ... 410111213141516171824 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 131 تا 140 , از مجموع 454

موضوع: دیوان اشعار اوحدی

  1. #131
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دوش چون چشم او کمان برداشت

    دلم از درد او فغان برداشت

    حیرت او زبان من در بست

    غیرتش بندم از زبان برداشت


    بنشینم به ذکر او تا صبح

    صبح چون ظلمت از جهان برداشت


    مطرب آن نغمه‌ی سبک برزد

    ساقی آن ساغر گران برداشت


    می و مطرب چو در میان آمد

    بت من پرده از میان برداشت


    چون بدید این تن روان رفته

    بنشست و قلم روان برداشت


    از تنم رسم آن کمر برزد

    وز دلم نسخه‌ی دهان برداشت


    جان و جانان چو هر دو دوست شدند

    تن آشفته دل ز جان برداشت


    بر گرفت از لبش به زور و بزر

    همه کامی که می‌توان برداشت


    اوحدی را چو زور و زر کم بود

    دست زاری بر آسمان برداشت



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #132
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    مگر پیر سجاده حالی نداشت؟

    کزین خلق و کثرت ملالی نداشت؟

    ازین دام نام و ازین چاه جاه

    به بالا نیامد، که بالی نداشت


    به آخر بداند خداوند لاف

    که: در سر بغیر از خیالی نداشت


    چه گویی که: صوفی نخوردست می؟

    که از بیم مردم مجالی نداشت


    خوشا! وقت آزاده‌ی فارغی

    که با کس جواب و سؤالی نداشت


    شکم بنده حال دهن بستگان

    چه داند؟ چو این روزه سالی نداشت


    ز درد جدایی چه نالد کسی؟

    که با نازنینی وصالی نداشت


    کمال خود آن کو ز صورت شناخت

    بر اهل معنی کمالی نداشت


    دلی یافت خط نجات از بلا

    که بر چهره زین رنگ خالی نداشت


    درین ملک مردی نشد پای بند

    که چون اوحدی ملک و مالی نداشت


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #133
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    نگر: مگرد گر آن سر و سیم بر بگذشت؟

    که: آب دیده‌ی نظارگان ز سر بگذشت

    ز من چو زان رخ همچون قمر نشان پرسید

    رسید بر فلکم آه و از قمر بگذشت


    تو بخت بین که: نخفتم شبی جزین ساعت

    که خفته بودم و دولت ز پیش در بگذشت


    کدام پرده بماند درست و پوشیده؟

    بدین طریق که آن ترک پرده در بگذشت


    دگر به پند پدر گوش برنکرد کسی

    که از مقابل او روی آن پسر بگذشت


    مسافری، که به شهر آمد و بدید او را

    ندیده‌ایم کز آن آستان در بگذشت


    چو دید آن سر زلف دراز در کمرش

    سرشک دیده‌ی خونریزم از کمر بگذشت


    ز من بپرس گزند جراحت دل ریش

    که چند نوبتم این ناوک از جگر بگذشت


    چو اوحدی نشدش دل به هیچ نوع درست

    هر آن شکسته که این تیرش از سپر بگذشت



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #134
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت

    باور مکن که: هیچ دلی گرد هوش گشت

    برخاستی که: زهر جدایی دهی بما

    بنشین، که آن به یاد تو خوردیم و نوش گشت


    دل خود تمام سوخته شد، جان خسته بود

    او نیز هم به آتش دل نیم جوش گشت


    دیشب در اشتیاق تو، ای آفتاب رخ

    از غلغلم رواق فلک پر خروش گشت


    از آب دیده راز دلم خواست فاش شد

    شب تیره بود، ظلمت او پرده پوش گشت


    در آرزوی آنکه حدیث تو بشنود

    چشمی، که بی‌تو گریه همی کرد، گوش گشت


    گر اوحدی به هوش نیاید، عجب مدار

    بلبل چو گل بدید نخواهد خموش گشت



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #135
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ای حلقه کرده دلها در حلقهای گوشت

    چون موی گشته خلقی ز آن موی تا به دوشت

    بر سر زند چلیپا از زلف پای بندت

    دم در کشد مسیحا از شکر خموشت


    بگدازد از خجالت، حال، نبات مصری

    چون پسته گر بخندد لعل شکر فروشت


    جان هزار بیدل در لعل آبدارت

    خون هزار عاشق در جزع فتنه کوشت


    دلهای عاشقان را در حلقه‌ی لب تو

    نیکو مفرحی شد ترکیب لعل نوشت


    با عشقت اوحدی را دیدم حکایتی خوش

    لیکن حکایت او خود کی رسد به گوشت؟


    فریاد دردناکش از سوز سینه می‌دان

    تا آتشی نباشد چون آورد به جوشت؟



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #136
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دیگر آن حلقه و آن دانه‌ی در در گوشت

    که ببیند، که نبخشد دل و دین و هوشت؟

    پای بر گردن گردون نهم از روی شرف

    گر چو زلف تو شبی سر بنهم بر دوشت


    طوطی چرب زبان، با همه شیرین سخنی

    دم نیارد که زند پیش لب خاموشت


    شهر پر شور شد از پسته‌ی شکر پاشت

    دهر پر فتنه شد از سنبل نسرین پوشت


    ای بسا! نیش کزان غمزه فروشد به دلم

    خود به کامی نرسید از دهن چون نوشت


    دارم اندیشه که: یک بوسه بخواهم ز لبت

    باز می‌ترسم از آن خوی ملامت کوشت


    سخن اوحدی، از خود همه مرواریدست

    هیچ شک نیست که: بی‌زر نرود در گوشت



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #137
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح

    بیا، که زنده به بوی تو می‌شوند ارواح

    تویی، که وصل تو هر درد را بود درمان

    تویی، که نام تو هر بند را بود مفتاح


    فروغ روی تو بر جان چنان تجلی کرد

    که بر سواد شب تیره پرتو مصباح


    به راستی که: نظیرت کجا به دست آرد؟

    هزار سال گر افاق طی کند سیاح


    من از شریعت عشق تو دارم این فتوی

    که: می پرستی و رندی و عاشقیست مباح


    صلاح ما همه در گوشه‌ی خراباتست

    چرا ملامت ما می‌کنند اهل صلاح؟


    سزد که: خار خورند از رخ تو گل رویان

    که بلبلیست ترا همچو اوحدی مداح



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #138
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    روزم خجسته بود، که دیدم ز بامداد

    آن ماه سرو قامت بر من سلام داد

    ماهی فکند سایه؟ اقبال بر سرم

    کز نور روی خویش به خورشید وام داد


    حوری که در مششدر خوبی جمال او

    نه خصل و پنج مهره به ماه تمام داد


    چشمش مرا بکشت، چه آرم به زلف دست؟

    سلطان گناه کرد، چه خواهم ز عام داد؟


    جایی که دام و دانه شود خال و زلف او

    آن مرغ زیرکست که خود را به دام داد


    هر کس که کرد با سر زلفش تعلقی

    زحمت کشد ز دل، که به سودای خام داد


    خاک کسی شدیم که بر خاک کوی خویش

    ما را رها نکرد و سگان را مقام داد


    گفتم که: کام دل ز لبانش طلب کنم

    عقل این سخن شنید و برمن پیام داد:


    کای اوحدی، به گرد چنین آرزو مگرد

    کان سنگدل بکس نشنیدم که: کام داد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #139
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    باز بالای تو ما را در بلا خواهد نهاد

    دود زلفت آتشی در جان ما خواهد نهاد

    دامنم پر خون دل گردد ز دست روزگار

    کان سزا در دامن هر ناسزا خواهد نهاد


    از سر زلف دلاویز و لب شیرین تو

    آنکه بر گیرد دل خود در کجا خواهد نهاد؟


    دست صبح از چین زلف عنبرآمیزت به لطف

    نافها در دامن باد صبا خواهد نهاد


    چرخ را شرم آمدی کوکب نمایی با رخت

    گر بدانستی که: پروین درسها خواهد نهاد


    گر سر زلف ترا دیگر جفایی در دلست

    گو: بیاور، کاوحدی تن در قضا خواهد نهاد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #140
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    هیچ اربه صید دلها در زلف تابت افتد

    اول بکشتن من عزم شتابت افتد

    بسیار وعده دادی ما را به روز وصلی

    چون روز وصل باشد، ترسم که خوابت افتد


    چشمت خطا بسی کرد، ای ماهرخ چه باشد؟

    گر بعد ازین خطاها رای صوابت افتد


    یک ذره گر دل تو میلی بما نماید

    از ذره‌ای چه نقصان در آفتابت افتد؟


    در خواب اگر ببینی، ای مدعی، شب ما

    زود آن قصب که داری بر ماهتابت افتد


    بس خون فرو چکانی از دیده در غم او

    مانند این نمکها گر در کبابت افتد


    ای دل، مکن تو زان لب دیگر سال بوسه

    زیرا که آن نیرزی کو در جوابت افتد


    جانا، مگر نبیند فردا عذاب دوزخ

    دل خسته‌ای که امروز اندر عذابت افتد


    من قدر سگ ندارم، پیش تو، خرم آن کس

    کوهم نشینت آید، یا هم شرابت افتد


    بار اوفتادگان را در سرزنش نگیری

    ناگاه اگر ز عشقی خر در خلابت افتد


    گر اوحدی ازین پس بر خاک آستانت

    زین گونه اشک ریزد، کشتی در آبت افتد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 14 از 46 نخستنخست ... 410111213141516171824 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/