صفحه 11 از 46 نخستنخست ... 78910111213141521 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 110 , از مجموع 454

موضوع: دیوان اشعار اوحدی

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    حسن خوبان عزیز چندانست

    که رخ یوسفم به زندانست

    باش، تا او به تخت مصر آید

    که بخندد لبی که خندانست


    بگذارد ز دل زلیخا را

    گر چه مانند سنگ و سندانست


    گر چه باشد به شهر او راهت

    مرو آنجا، که شهر بندانست


    آن یکی را، که وصف می‌گویم

    گر ببینی هزار چندانست


    یاد آن زلف و یاد آن رخسار

    داروی جان دردمندانست


    طلب او ز ما کنید، که او

    بعد ازین همنشین رندانست


    مپسند آبروی خویش، که دوست

    دشمن خویشتن پسندانست


    از لب دیگری حدیث مگوی

    کاوحدی را لبش بد ندانست



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #2
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    درد دلم را طبیب چاره ندانست

    مرهم این ریش پاره پاره ندانست

    راز دلم را به صبر، گفت: بپوشان

    حال دل غرقه از کناره ندانست


    طالع من خود چه شور بود؟ که هرگز

    هیچ منجم در آن ستاره ندانست


    یار به یک بار میل سوی جفا کرد

    حق وفای هزار باره ندانست


    برد گمانی که: ما به عشق اسیریم

    این که چه نامیم یا چه کاره؟ ندانست


    خال بنا گوش اوز گوشه نشینان

    برد چنان دل، که گوشواره ندانست


    قافله‌ی عقل را به ساعد سیمین

    راه ز جایی بزد که باره ندانست


    دوش به خونی گریستم، که ز موجش

    عقل به اندیشها گذاره ندانست


    سختی ازان دید، اوحدی، که به اول

    قاعده‌ی آن دل چو خاره ندانست



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #3
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    این باغ سراسر همه پر باد وزانست

    جنبیدن این شاخ درخشان همه زانست

    او را نتوان دید، که صورت نپذیرد

    هر چند که صورتگر رخسار رزانست


    بس رنگ بر آرد ز سر این خم پر از نیل

    آن خواجه، که سر جمله‌ی این رنگ رزانست


    آن عقل، که بر هر غلط انگشت نهادی

    در صنعت آن کار که انگشت گزانست


    صد رنگ ببینیم درین باغ به سالی

    کین چیست؟ بهار آمد و این چیست؟ خزانست


    هر لحظه برون آید ازین صفه نباتی

    کندر هوس او شکر انگشت گزانست


    ای اوحدی، انگور خود از سایه نگه‌دار

    تا غوره نماند، که شب میوه پزانست



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #4
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    عشق روی تو نه در خورد دل خام منست

    کاول حسن تو و آخر ایام منست

    از تو دارم هوسی در دل شوریده، ولی

    راه عشقت نه به پای دل در دام منست


    مگرم عقل شکیبی دهد از عشق، ارنه

    بس خرابی کند این جرعه، که در جام منست


    من حذر می‌کنم از عشق، ولی فایده نیست

    حذر از پیش بلایی، که سرانجام منست


    آفت سیل به همسایه رساند روزی

    سخت باریدن این ابر که بر بام منست


    روزگار از دل محنت کش من کم مکناد!

    درد عشق تو، که قوت سحر و شام منست


    تا قبای تو بر اندام تو دیدم، ز حسد

    خارشد هر سر مویی، که بر اندام منست


    نامه سهلست نبشتن به تو، لیکن از کبر

    هرگز آن نامه نخوانی، که درو نام منست


    گرد عاشق شدن و عشق نگردد دیگر

    اوحدی، گر بچشد زهر، که در کام منست



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #5
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    گر به دست آوریم دامن دوست

    همه او را شویم و خود همه اوست

    آنکه او را در آب می‌جویی

    همچو آیینه با تو رو در روست


    تو تویی خود از میان برگیر

    کز تویی تو رشته تو برتوست


    گر شود کوزه کوزه گرنه شگفت

    که بسی کاسه سوده گشت و سبوست


    همه از یک درخت هست این چوب

    که گهی صولجان و گاهی گوست


    ها، که اسم اشارتست از اصل

    الفتش را چو واو کردی هوست


    انقلاب ضرورتست این جا

    تا تو آن مغز بر کشی از پوست


    مدتی توبه داشتیم، اکنون

    که خرابات عشق در پهلوست


    منشین تشنه، اوحدی، که ترا

    پای در آب و جای بر لب جوست



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #6
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    سروی که ازو و حور و پری بار برند اوست

    ماهی که ازو خلق دل زار برند اوست

    گرد دهن چون شکرش گرد، که امروز

    تنگی که ازو قند به خروار برند اوست


    آن حور شکر خنده که از حقه‌ی لعلش

    یک شهر شفای دل بیمار برند اوست


    آن ماه که سجاده نشینان در او

    سجاده و تسبیح به خمار برند اوست


    ترکی که ز چین سر زلف چو کمندش

    عشاق دل شیفته دشوار برند اوست


    شوخی که ز سر پنجه‌ی مستان دو چشمش

    خوبان جهان جور به ناچار برند اوست


    اندر چمن دلبری، ای اوحدی، امروز

    سروی که ز رویش گل بی‌خار برند اوست



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  12. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #7
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست

    و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست

    گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد

    ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست


    سازی ندیده‌ایم و نوایی ازو، مگر

    ساز غمش، که خانه‌ی ما پرنوای اوست


    در دیده کس نیامد و دل یاد کس نگردد

    تا دل مقام او شد و تا دیده جای اوست


    در عشق او چگونه توان داشت زر دریغ؟

    چون سر که می‌کشیم به دوش از برای اوست


    ما را بدان مشاهده میل خطا نرفت

    آن کس که این مشاهده کرد این خطای اوست


    دل رفته را به تیغ چه ترسانی؟ ای رقیب

    دردش پدید کن تو، که این خود دوای اوست


    بگذار تا چو شمع بسوزد وجود من

    زیرا که روشنایی من در فنای اوست


    یارب، مساز منزل او جز کنار من

    کان منزلت نه لایق بند قبای اوست


    هر کس هوای خوبی و رای کسی کند

    ما را نبود رای، و گر بود رای اوست


    تا اوحدی مجال سگ کوی دوست یافت

    در هر محلتی که رود ماجرای اوست



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  14. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #8
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست

    با رخ او جان ما، در دل ما جای اوست


    او همه نورست، از آن شد همه چشمی برو

    او همه جانست، از آن در همه دل جای اوست


    نیست بجز یاد او در دل ما جای گیر

    در سر ما هم مباد هر چه نه سودای اوست


    صورت دست از ترنج فرق نکرد آنکه دید

    یوسف ما را، که مصر پر ز زلیخای اوست


    نیست دلی کو نخورد غوطه به دریای عشق

    وین همه دریا که هست غرقه‌ی دریای اوست


    خواهش ما زان جمال نیست بجز یک نظر

    گر بکند بخت ما، ورنکند رای اوست


    نیست سر و تن دریغ گو: بزن، آن دست تیغ

    کز تن ما دور به سر که نه در پای اوست


    جز ورق ذکر او ورد نخواهیم ساخت

    چون همه طومار ما اسم و مسمای اوست


    شیوه‌ی شوخان شنگ، عربده‌ی رنگ رنگ

    غمزه‌ی چشمان تنگ، جمله تقاضای اوست


    با تو ز یکتا شدن عار ندارد، ولی

    گیر که یکتا شود، کیست که همتای اوست؟


    کام که جست اوحدی از رخ او دور بود

    جامه‌ی این آرزو چون نه به بالای اوست


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  16. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #9
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    مرا سر بلندی ز سودای اوست

    سری دوست دارم که در پای اوست

    مزاج دلم گرم از آن می‌شود

    که بر مهر روی دلارای اوست


    مرا زیبد ار لاف شاهی زنم

    که در سینه گنج تمنای اوست


    نیابی در اجزای من دره‌ای

    که آن ذره خالی ز سودای اوست


    سرم جای شور و تنم جای شوق

    لبم جای ذکر و دلم جای اوست


    که نزدیک لیلی خبر می‌برد؟

    که: مجنون آشفته شیدای اوست


    دل اوحدی کی برآید ز بند؟

    که در بند زلف سمن سای اوست



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  18. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #10
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست

    بر بوی دانها که بدیدم ز خال دوست

    دل را چه قدر و قیمت و جان چیست؟ کین دو رفت

    وندر خجالتیم هنوز از جمال دوست


    جانش چگونه تحفه فرستم؟ کزوست جان

    کس دوست را چگونه فریبد به مال دوست؟


    مالم به دست نیست، که درپای او کنم

    زان زیر دست دشمنم و پایمال دوست


    نی‌نی، ز دست تنگی و بیچارگی چه شک؟

    نقصان ما چه رنگ دهد با کمال دوست؟


    ما را مجال بود بروبر، به دوستی

    دشمن رها نکرد که باشد مجال دوست


    بیگانه را ز راز دل ما چه آگهی؟

    با آشنای دوست توان گفت حال دوست


    زان سو گذر به جانب من کس نمی‌کند

    تا باز پرسمش خبری از مقال دوست


    دانم که: از شکست دل من خجل شود

    کو میل خویش عرضه کند بر ملال دوست


    بختم بخفت و بخت مرا چشم آن نبود

    کندر شود به خواب و ببیند خیال دوست


    آن دوست را به هستی ما التفات نیست

    تا هست و نیست صرف شود بر سؤال دوست


    امیدوارم از شب هجران که: عاقبت

    شادم کند به دولت صبح وصال دوست


    اندر دمی دو عید، که گویند، اشارتیست

    بر دیدن دو ابروی همچون هلال دوست


    آن ماهرخ به سال مرا وعده می‌دهد

    ای من غلام و چاکر آن ماه و سال دوست


    ای اوحدی، مکن طلب او به پای فکر

    کندر تصور تو نگنجد جلال دوست


    وقتی اگر هوای سر کوی او کنی

    گر مرغ زیرکی نپری جز به بال دوست



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  20. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 11 از 46 نخستنخست ... 78910111213141521 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/