كهكشان ها كو زمينم ؟
زمين كو وطنم
وطن كو خانه ام ؟
خانه كو مادرم ؟
مادر كو كبوترانم ؟
....معناي اين همه سكوت چيست ؟
من گم شدم در تو ؟
يا تو گم شدي در من اي زمان ؟
....كاش هرگز آن روز
از درخت انجير پائين نيامده بودم !!
كاش
كهكشان ها كو زمينم ؟
زمين كو وطنم
وطن كو خانه ام ؟
خانه كو مادرم ؟
مادر كو كبوترانم ؟
....معناي اين همه سكوت چيست ؟
من گم شدم در تو ؟
يا تو گم شدي در من اي زمان ؟
....كاش هرگز آن روز
از درخت انجير پائين نيامده بودم !!
كاش
در گهواره از گريه تاسه مي رود
كودك كر و لالي كه منم
هراسان از حقايقي كه چون باريكه اي از نور
از سطح پهن پيشانيم مي گذرد
خواهران و برادران
نعمت اندوه و رنج را شكر گذار باشيد
هميشه فاصله تان را با خوشبختي حفظ كنيد
پنج يا شش ماه
خوشبختي جز رضايت نيست
به آشيانه با دست پر بر مي گردد پرستوي مادر
گمشده در قنديل هاي ايوان خانه اي كه سالهاست
از ياد رفته است
خوشا به حالتان كه مي توانيد گريه كنيد بخنديد
همين است
براي زندگي بيهوده دنبال معناي ديگري نگرديد
براي حفظ رضايت
نعمت انتظار و تلاش را شكرگزار باشيد
پرستوهاي مادر قادر به شكارش بچه هاشان نيستند
همه اينو مي دونن
كه بارون
همه چيز و كسمه
آدمي و بختشه
حالا ديگه وقتشه
كه جوجه ها را بشمارم
چي دارم چي ندارم
بقاله برادرم
مي رسونه به سرم
آخر پاييزه
حسابا لبريزه
يك و دو ! هوشم پريد
يه سياه و يه سفيد
جا جا جا
شكر خدا
شب و روزم بسمه
يكرانه
در انتهاي هر سفر
در آيينه
دار و ندار خويش را مرور مي كنم
اين خاك تيره اين زيمن
پايوش پاي خسته ام
اين سقف كوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خداي دل
در آخرين سفر
در آيينه به حز دو بيكرانه كران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده است
گم گشته ام ‚ كجا
نديده اي مرا ؟
فیلم ها :
گذرگاه ۱۳۶۵
گال ۱۳۶۵
تيرباران ۱۳۶۵
هی جو ۱۳۶۷
نار و نی ۱۳۶۷
در مسير تندباد ۱۳۶۷
ارثيه ۱۳۶۷
راز کوکب ۱۳۶۸
سايه خيال ۱۳۶۹
چاووش ۱۳۶۹
اوينار ۱۳۷۰
هنرپيشه ۱۳۷۱
مهاجران ۱۳۷۱
مرد ناتمام ۱۳۷۱
روز واقعه ۱۳۷۳
آرزوی بزرگ ۱۳۷۳
بلوغ ۱۳۷۷
مريم مقدس ۱۳۷۹
قصه های کيش
( اپيزود اول، کشتی يونانی ) ۱۳۸۰
بابا عزيز ۱۳۸۲
مجموعه های تلویزیونی :
محله بهداشت
گرگها
رعنا
آشپزباشی
کوچک جنگلی
روزی روزگاری
مثل يک لبخند
ايوان مدائن
خوابگردها
هشت بهشت
امام علی
همسايه ها
یحیا و گلابتون
دزدان مادربزرگ
آژانس دوستی
شليک نهايی
آواز مه
کتب :
گوش بزرگ دیوار
یک گل یک بهار
بی بی یون
آسانسور
به سبک آمریکایی
من و نازی
ستاره
چيزی شبيه زندگی
دو مرغابی درمه
گلدان و آفتاب
پيامبر بی کتاب
دل شير
ماجراهای رونالد و مادرش
خاكستر
به من بگوييد
فرزانه گان رنگ بوم و قلم
چگونه
خورشيدي را تصوير مي كنيد
كه ترسيمش
سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟
دل ساده
برگرد و در ازاي يك حبه كشك سياه شور
گنجشك ها را
از دور و بر شلتوك ها كيش كن
كه قند شهر
دروغي بيش نبوده است
پس اين ها همه اسمش زندگي است
دلتنگي ها دل خموشي ها ثانيه ها دقيقه ها
حتي اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمي كه برايت نوشته ام برسد
ما زنده ايم چون بيداريم
ما زنده ايم چون مي خوابيم
و رستگار و سعادتمنديم
زيرا هنوز بر گستره ويرانه هاي وجودمان پانشيني
براي گنجشك عشق باقي گذاشته ايم
خوشبختيم زيرا هنوز صبح هامان آذين ملكوتي بانگ خروس هاست
سرو ها مبلغين بي منت سر سبزي اند
و شقايق ها پيام آوران آيه هاي سرخ عطر و آتش
برگچه هاي پياز ترانه هاي طراوتند
و فكر من
واقعا فكر كن كه چه هولناك مي شد اگر از ميان آواها
بانگ خروس رابر مي داشتند
و همين طور ريگ ها
و ماه
و منظومه ها
ما نيز بايد دوست بداريم ... آري بايد
زيرا دوست داشتن خال با روح ماست
پشت ديوار لحظه ها هميشه كسي مي نالد
چه كسي او؟
زني است در دوردست هاي دور
زني شبيه مادرم
زني با لباس سياه
كه بر رويشان
شكوفه هاي سفيد كوچك نشسته است
رفتم و وارت ديدم چل ورات
چل وار كهنت وبردس بهارت
پشت ديوار لحظه ها هميشه كسي مي نالد
و اين بار زني به ياد سالهاي دور
سالهاي گمم
سالهايي كه در كدورت گذشت
پير و فراموش گشته اند
مي نالد كودكي اش را
ديروز را
ديروز در غبار را
او كوچك بود و شاد
با پيراهني به رنگ گلهاي وحشي
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زني با لباس هاي سياه كه بر رويشان شكوفه هاي سفيد كوچك نشسته
بود
زير همين بلوط پير
باد زورش به پر عقاب نمي رسيد
ياد مي آورد افسانه هاي مادرش را
مادر
اين همه درخت از كجا آمده اند ؟
هر درخت اين كوهسار
حكايتي است دخترم
پس راست مي گفت مادرم
زنان تاوه در جنگل مي ميرند
در لحظه هاي كوه
و سالهاي بعد
دختران تاوه با لباس هاي سياه كه بر رويشان شكوفه هاي سفيد نشسته
است آنها را در آوازهاشان مي خوانند
هر دختري مادرش را
رفتم و وارت ديدم چل وارت
چل وار كهنت وبردس نهارت
خرابي اجاق ها را ديدم در خرابي خانه ها
و ديدم سنگ هاي دست چين تو را
در خرابي كهنه تري
پشت ديوار لحظه ها هميشه كسي مي نالد
و اين بار دختري به ياد مادرش
حيران
سرگردان وگمنام
همچون گمنام ترين سرباز اردوگاه زندگي
همچون قويي غريب ميان قوهها
کم نمو
کم رشد
جان سخت
همچون درخت هاي ولايت
نه نابغه اش مي نويسيم و نه استاد خطابش مي کنيم و نه به معجزة کلمات عنواني را به او نسبت مي دهيم .
به تعبير خود او کلاغي که تابلوي منظر ما را متعادل مي کند .
در بازيها در نوشته ها در هر جايي که او را ببينيد يا بشنويد احساس آرامش عجيبي مي کنيد .
از هر کجاي احساس که با او متقاطع شويد در لحظه هم سفر شما خواهد شد .
معجزة هنر به تعريف او تاثير است تخفيف يک غم يا تشديد يک شادي و به شوخي هاي خاص خود شما را از کنار محالها و ناممکن ها به هيچ بغضي عبور مي دهد ...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)