صفحه 5 از 14 نخستنخست 123456789 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 140

موضوع: .:: اشعار و زندگینامه زنده یاد حسین پناهی ::.

  1. #41
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض منظومه ها

    پس این ها همه اسمش زندگی است
    دلتنگی ها دل خموشی ها ثانیه ها دقیقه ها
    حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
    ما زنده ایم چون بیداریم
    ما زنده ایم چون می خوابیم
    و رستگار و سعادتمندیم
    زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
    برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
    خوشبختیم زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
    سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
    و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
    برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
    و فکر من
    واقعا فکر کن که چه هولناک می شد اگر از میان آواها
    بانگ خروس رابر می داشتند
    و همین طور ریگ ها
    و ماه
    و منظومه ها
    ما نیز باید دوست بداریم ... آری باید
    زیرا دوست داشتن خال با روح ماست

    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. #42
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض سرودی برای مادران

    پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
    چه کسی او؟
    زنی است در دوردست های دور
    زنی شبیه مادرم
    زنی با لباس سیاه
    که بر رویشان
    شکوفه های سفید کوچک نشسته است
    رفتم و وارت دیدم چل ورات
    چل وار کهنت وبردس بهارت
    پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
    و این بار زنی بهیاد سالهای دور
    سالهی گمم
    سالهایی که در کدورت گذشت
    پیر و فراموش گشته اند
    می نالد کودکی اش را
    دیروز را
    دیروز در غبار را
    او کوچک بود و شاد
    با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی
    سبز و سرخ
    و همراه او مادرش
    زنی با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید کوچک نشسته
    بود
    زیر همین بلوط پیر
    باد زورش به پر عقاب نمی رسید
    یاد می آورد افسانه های مادرش را
    مادر
    این همه درخت از کجا آمده اند ؟
    هر درخت این کوهسار
    حکایتی است دخترم
    پس راست می گفت مادرم
    زنان تاوه در جنگل می میرند
    در لحظه های کوه
    و سالهای بعد
    دختران تاوه با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید نشسته
    است آنها را در آوازهاشان می خوانند
    هر دختری مادرش را
    رفتم و وارت دیدم چل وارت
    چل وار کهنت وبردس نهارت
    خرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه ها
    و دیدم سنگ های دست چین تو را
    در خرابی کهنه تری
    پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
    و این بار دختری به یاد مادرش
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  3. #43
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    صدای پای تو که می روی...
    صدای پای مرگ که می اید...
    دیگر چیزی نمی شنوم...!!!!.
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  4. #44
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض خلال

    برهنه برهنه !
    جز کاسه ای سفال به جای کلاه ،
    آذین زنی نازا
    و پوتین کهنه ای بر پینه های پا
    بی بندُ عاصی به دایره ها
    از انسان کسی نمانده بود ...
    جز کاسه ای سفال
    که هزار بار ،
    از کنار دیگِ پُر
    خالی گذشته بود
    و پوتینی کهنه که از هزار راه بی برگشت،
    بی خود خواهِ خود
    او از شعاع آشنائی ،
    به شعاع آشناتری می رساند !
    بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
    چون من که آفریده ام از عشق
    جهانی برای تو !
    این بود سوتِ ناسوته اش ،
    آن دَم که پُشت بر جهان خو ساخته ،
    چشم در هیچُ پوچ
    بابونه خشک می خورد
    و خلال می نمود !
    روباهِ باد
    از خرابه های هم جوار
    وهق می زدُ می گذشت
    با جاروی بلند دُمش
    که هزار تار ِ یال ،
    از هزار اسب شهید تشنه هزار جنگ بود
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  5. #45
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض این بود زندگی؟؟؟؟

    میزی برای کار
    کاری برای تخت
    تختی برای خواب
    خوابی برای جان
    جانی برای مرگ
    مرگی برای یاد
    یادی برای سنگ
    این بود زندگی؟؟؟
    32c52dbb31d90aaa8970c69cc33ae1db85432d08
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  6. #46
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    نترس کافر نمی شوم هرگز
    زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم
    انسان و بی تضاد؟!

    شک دارم به ترانه ای که

    زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند!!
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  7. #47
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    .:: اشعار و زندگینامه زنده یاد حسین پناهی ::.

    حسين پناهی دژکوه در ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهرستان سوق در استان کهکيلويه و بويراحمد متولد شد. پس از اتمام تحصيل در بهبهان برای گذراندن تحصيلات حوزوی به مدرسه آيت الله گلپايگانی رفت. پس از انقلاب طلبگی را رها کرد و چهارسال در موسسه آناهيتا دوره بازيگری و نمايشنامه نويسی را گذراند.

    پناهی بازيگری را نخست از مجموعه تلويزيونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمايش تلويزيونی با استفاده از نمايشنامه های خودش ساخت که مدت ها در محاق ماند.

    با پخش نمايش دو مرغابی درمه از تلويزيون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نيز در آن بازی می کرد، خوش درخشيد و با پخش نمايش های تلويزيونی ديگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.

    نمايش های دو مرغابی درمه و يک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلويزيون پخش شد.

    در دهه شصت و اوايل دهه هفتاد او يکی از پرکارترين و خلاق ترين نويسندگان و کارگردانان تلويزيون بود.

    به دليل فيزيک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می باريد و طنز تلخش بازيگر نقش های خاصی بود.

    پناهی در سال ۶۷ برای بازی در فيلم درمسيرتندباد کانديد جايزه بهترين بازيگر نقش دوم، در سال ۶۹ برای بازی در فيلم سايه خيال که بر مبنای شخصيت او نوشته شده بود، نامزد دريافت جايزه بهترين بازيگر مرد و درسال ۷۱ برای بازی در فيلم مهاجران نامزد دريافت بهترين بازيگر نقش دوم شد و ديپلم افتخار جشنواره نهم فجر را برای بازی در فيلم سايه خيال دريافت کرد.

    اما حسين پناهی بيشتر شاعربود و اين شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت




    پناهی در شعری گفته بود که در مرداد می ميرد :


    07412147769731157273



    "ما بدهکاريم
    به کسانی که صميمانه ز ما پرسيدند
    معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟
    و نگفتيم
    چون که مرداد
    گور عشق گل خون رنگ دل ما بود . "


    او گفته بود که اول گم می شود و در حين گم گشتگی سفر، می خواهد که مقابل آينه دار و ندار خويش را مرور کند:


    "در انتهای هر سفر
    در آينه
    دار و ندار خويش را مرور می کنم
    اين خاک تيره اين زمين
    پاپوش پای خسته ام
    اين سقف کوتاه آسمان
    سرپوش چشم بسته ام
    اما خدای دل
    در آخرين سفر
    در آينه به جز دو بيکرانه ی کران
    به جز زمين و آسمان
    چيزی نمانده است
    گم گشته ام، کجا
    نديده ای مرا؟"


    او شاعر بازی ها بود، گويش و حرکاتی داشت سخت کودکانه. به قول خودش پاپتی ايلياتی بود که در هياهوی شهر، دست بند "نظر کردگی مادر بزرگ" را گم می کند، آنچنانی که راه حوزه علميه را نيز.



    "مادر بزرگ
    گم کرده ام در هياهوی شهر
    آن نظر بند سبز را
    که در کودکی بسته بودی به بازوی من
    در اولين حمله ناگهانی تاتار عشق
    خمره دلم بر ايوان سنگ و سنگ شکست
    دستم به دست دوست ماند
    پايم به پای راه رفت
    من چشم خورده ام
    من چشم خورده ام
    من تکه تکه از دست رفته ام
    در روز روز زندگانی ام"


    پناهی در جايی گفت که:« بعد از مرگم ديگران متوجه خواهند شد که چرا به بازی در نقش ها و گويش های کودکانه علاقه نشان می دهم و چرا اين لهجه را برای خود بر گزيده ام.»





    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #48
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    من حسینم ... پناهیم .

    خودمو میبینم ، خودمو میشنوم ، خودمو فکر میکنم
    تا هستم جهان ارثیه ی بابامه
    سلاماش، همه ی عشقاش، همه ی درداش، تنهاییاش ...
    وقتیم نبودم ، مال شما .

    اگه دوست داری با من ببین
    یا بذار باهات ببینم
    با من بگو ، یا بذار با تو بگم
    سلامامونو ، عشقامونو ، دردامونو ، تنهاییامونو ...


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #49
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    بي تو
    نه بوي خاك نجاتم داد
    نه شمارش ستاره ها تسكينم
    چرا صدايم كردي
    چرا ؟
    سراسيمه و مشتاق
    سي سال بيهوده در انتظار تو ماندم و نيامدي
    نشان به آن نشان
    كه دو هزار سال از ميلاد مسيح مي گذشت
    و عصر
    عصر واليوم بود
    و فلسفه بود
    و ساندويچ دل وجگر


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  12. 2 کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  13. #50
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ده دقيقه سكوت به احترام دوستان و نياكانم
    غژ و غژ گهواره هاي كهنه و جرينگ جرينگ زنگوله ها
    دوست خوب من
    وقتي مادري بميرد قسمتي از فرزندانش را با خود زير گل خواهد برد
    ما بايد مادرانمان را دوست بداريم
    وقتي اخم مي كنند و بي دليل وسايل خانه را به هم مي ريزند
    ما بايد بدويم دستشان را بگيريم
    تا مبادا كه خداي نكرده تب كرده باشند
    مابايد پدرانمان را دوست بداريم
    برايشان دمپايي مرغوب بخريم
    و وقتي ديديم به نقطه اي خيره مانده اند برايشان يك استكان چاي بريزيم
    پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
    ما بايد دوست بداريم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  14. 2 کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


صفحه 5 از 14 نخستنخست 123456789 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/