خونه

خونه این خونه ی ویرون
واسه من هزار تا خاطره داره
خونه این خونه ی تاریک
چه روزایی رو به یادم میاره
اون روزا یادم نمیره
دیوار خونه پر از پنجره بود
تا اٿق همسایه ی ما
دریا بود ، ستاره بود ، منظره بود
خونه ، خونه جای بازی
برای آٿتاب و آب بود
پر نور واسه بیداری
پر سایه واسه خواب بود
پدرم می گٿت : قدیما
کینه هامون رو دور انداخته بودیم
توی برٿ و باد و بارون
خونه رو با قلبامون ساخته بودیم
خونه عشق مادرم بود
که تو باغچه ش گل اطلسی می کاشت
خونه روح پدرم بود
چیزی رو همپای خونه دوست نداشت
سیل غارتگر اومد
از تو رودخونه گذشت
پلا رو شکست و برد
زد و از خونه گذشت
دست غارتگر سیل
خونه رو ویرونه کرد
پدر پیرمو کشت
مادر و دیوونه کرد
حالا من مونده م و این ویرونه ها
پر خشم و کینه ی دیوونه ها
من زخمی ، من خسته ، من پک
می نویسم آخرین حرٿو رو خک
کی میاد دست توی دستم بذاره
تا بسازیم خونه مون رو دوباره