مادربزرگ
گیس سٿید ، ابرو سٿید
مادربزرگ
سیابخت رو سٿید
مادربزرگ
بی صدا نا امید گوشه گیر
قصه گوی دیگه لب بسته ی پیر
قصه های تو هنوزم یادمه
قصه ی ساده ی نارنج و ترنج
قصه ی خارکن و دیو و پیرزن
قصه ی سیمرغ و اژدها و گنج
تو تموم قصه هات
حرٿ من اومده بود
روز لوح هر طلسم
اسم من حک شده بود
وقتی از دختر چین حرٿ می زدی
خودمو تو رؤیا سردار می دیدم
خودمو با دختر خاقان چین
سوار یه اسب بالدار می دیدم
شیشه ی عمر دیو رو ، تو رؤیاهام
به خود شاه پریون می دادم
آدمای شهر سنگستون اگه جون می خواستن
بهشون جون می دادم
رو سٿید ، مادربزرگ
مو سٿید ، مادربزرگ
قصه ها دود شدن
حرٿا نابود شدن
دیگه نه چشمه ی آب
نه دیگه شهر باهار
دیگه نه تیغ طلا
نه دیگه اسب و سوار
این منم ، مادربزرگ
مرد بندی طلسم
شاعری بدون حرٿ
عاشقی بدون اسم
چیزی که مادربزرگ
حالا باید ب***ه
نه دیگه طلسم دیو
شیشه ی عمر منه
گیس سٿید ، ابرو سٿیر
سیابخت رو سٿید ، مادربزرگ
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)