چهار چوب
چهار تا تکه چوب
نمی گذارد دوست داشته باشی ام
چهار چوب ها را آتش بزن
تا گرم شود دلم
فندک برای همین کارهاست!
چهار چوب
چهار تا تکه چوب
نمی گذارد دوست داشته باشی ام
چهار چوب ها را آتش بزن
تا گرم شود دلم
فندک برای همین کارهاست!
بخندید و بروید
بخندید
نمی خواهم بدانم به دیوانه گی ام می خندید
یا به این فکر ها
یا به شیطنت های کم و بیش
بخندید و بروید
بروید
آن قدر که در خط افق حل شوید
آن قدر که قرار نباشد کسی تنهایی ام را
از نزدیک ببیند!
مگر آمده بودی؟
عطرت
بیخودم از خود نمی کند ام دیگر
شبت
رامم نمی کند
حالا که رفته ای
خاطراتت به هیچ کاری نمی آیند
پرت است حواسم
گفتم رفته ای؟
مگر آمده بودی؟
منــــــــ...
حال و روز تو را و
دلتنگی های سال به سال تو را و
تردید های تو را که
ضرب در عشق کنیم و
به توان دلواپسی برسانیم
تازه می شود من
پرت
پرت افتاده ام
در پرت افتاده ترین جای شب
و خدا را قسم می دهم
به تو
بلکه کاری کند تا
دست هایت را
لَختی به یاد آوردم باز...
بی رنگ و رو
رنگ و رو نمانده بر دست و دلم
خواب می مانم سر همه ی قرارها
و روسری هایم چروک است
از روزی که
سر هیچ قراری
انتظار تو مشهود و
لبخند تو پهن نیست
قدم بزن
قدم که می زنی
شعر از سر و کول شهر بالا می رود
شهر را چه به شعر؟
قالیچه ها را هم بیخیال
خطوط دست های مرا قدم بزن
نگران
نگران روح تو ام بانو
نگران دلت
نگران دست و دلت
خاطره هایت درد می کند این روزها
می دانم
نگران این تلخی ِ تندم
که دویده زیر دندان این تیرماه لعنتی
راستی
این درد ناخوانده از کدام جهنم پیدایش شد؟
نگران تو ام بانو
نگران لحظه های تو
نگران بند بندِ دلت
دندانهای تو دیوانه اند
دندان های تو دیوانه اند
دنیا را به بازی گرفته اند
با هر خنده ات
جهان به نفع تو تمام می شود
و جان سالم به در نمی برد
دلم از دستت
روییدن نیامدنت
می ترسم پاشنه های شتابزده ی کفش های آن همه او
رد پایت را شخم بزند
و نیامدنت بروید بر شهر!
می ترسم بنشینم همه ی عمر
فکر کنم
که اول تو رفتی؟
یا من کشتمت؟
یا او آمد؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)