چرا ؟
های
های
تکلیف های شبهای عید مرا
باد برده است
و خواب هایم را
ماهیان مرده اشغال کرده اند
چرا کسی نمی اید
و دور
دور خواب های آشفته ست ؟
چرا ؟
های
های
تکلیف های شبهای عید مرا
باد برده است
و خواب هایم را
ماهیان مرده اشغال کرده اند
چرا کسی نمی اید
و دور
دور خواب های آشفته ست ؟
و من نفهمیدم
برخاستی
تن از غبار تکاندی و گفتی
باد هلهله می کرد و من نفهمیدم
برای چه آمده بودی
برای چه رفتی ؟
برخاستم
تن از غبار ت***** و گفتم
یادش به خیر
باد
رو به رو
منسوخ باد
بی تو
ننگ و عشق و ضیافت
رو به رویم بنشین
اگر نه بی تو
رو به روی کدام قبله ؟
چه نغمه ای ؟
از گلوی کدام بریده ؟
رو به رویم بنشین
اگر چه مرا جسارت نیست
در می زنند
در می زنند
کسی
کسانی
که تنهایی شان بر دوش و
فراخ حوصله شان تنگ
من خسته ام
لبالب از میل عمیق فروشدن در خویش
در می زنند
کسی
کسانی
کلید قفلهای جهان را
به آب های رفته سپردم
من خسته ام از گشودن درهای بی دلیل
از دیدن و
شنیدن و
گفتن
تلخ
بادام تلخ
باریکه ماه را چگونه دیده ای
از لابه لای پنجه ی برگت ؟
گویی شکوفه ی عریانی از بلور
خفتیده در آغوش منحنی نور
و چشم های من
اندام ماه را چگونه عاشق شدید
از عمق ظلمت گودال خویش ؟
آویختن به ریشه
بالا کشیدن از آوند نفسگیر شاخه تا نشانه ی بادام و
تجربه ای که ، تلخ
پا گرفت
آن گاه یک نگاه
شش روز بود
خک
که من گریختم از بستر خیس دو ابر
در تلاطم آفرینش رنجی از پس رنجی
آن گاه
یک نگاه
سر گیجه ای ست عشق
هنوز کنار تو نیستم
نشسته ای و مرور می کنی
گزینه خواب های خدا را
روی پاره کاغذی برایم نوشته ای
غروب نیست
هنوز بچه های روی سرسره جیغ می کشند
هنوز هم کنار تو نیستم
تو فکر می کنی : بیا کنار
بیا کنار من
سرسره تنهاست
تو نیستی
و روی پاره کاغذی که برایم نوشته ای
تمام قصه خیس می شود
اسب بال دار
رنگ عوض می کنم
به رنگ حیایی که سرخ می دود
روی گونه ی سبزم
نگاه می کند به ساعت قلبش
یعنی که دیر کرده ام
بمان کنار تخته سیاه و
صدای باد را بکش
نه
صدای من
شبیه شیهه ی هیچ باد رهگذری نیست
چرخ می خورد کلاس و
از صدای انفجار خنده
پرت می شوم میان سیاهی
و سوت می کشم
هی باد
باد
تو کی مرا سوار بال خودت می کنی ؟
همیشه اشتباه می کنم
می توانم عبور کنم از تو
همچو ردپایی که در برف
می توانم ذوب شوم در تو
تمام زمین
دو راهی پیچیده ای ست
پر از علامت ممنوع
و هیچ نقشه ای مرا به راه نبرده است
همیشه اشتباه می کنم
و آن سوی هر دو راهی ساده
تکه های سرنوشت مرا
باد می برد
شاید میان عکس
زندان دلپذیری از هزاربوی و رنگ دل آویز
و قاب های کوچکی از عکس های مان
آویخته ای آنجا - کنار هم
بی احتمال آن که بگویی
شاید میان عکس نگنجیم
بی احتمال آن که بدانی
نفسم تنگ می شود
در قاب روزهای ملال آور سکوت
بی احتمال آن که بیابی
پا در گریزی
عادت دیرینه من است
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)