در بطن بازار
دیوار می سازند
دیوارهای سخت
دیوار سیمانی
و می کشند آن را
بالای بالا
و روی آن تا هر کجای آسمان شد
سر نیزه می کارند
برنده و تیز
دیوار می سازند
دیوار بی منفذ
یک بند یک بند
دیوارها چیزی نمی بینند
نه نک زدن های ظریف جفت قمری را
بر گردن جفت
نه پشت هم پیوستن امواج را در آب
نه شب نه آفتاب
دیوارها چیزی نمی بینند
دیوارها باهم
دیوارها بی
هم
دیوارها سرگشته و گیج
تا خانه می روند
از خانه می آیند
دیوارها در شهر می گردند
و زخم ضربه های تصادم را
با خویش می برند
از رویه تا عمق
بر پیکر آن ها
جریان شاخه های ترک پیش می خزد تا واقعه
ریزش
ریزش
در بطن بازار
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)