54612312312


پس از گذشت يک سال همسرم باردار شد و پريسا احساس مسئوليت بيشتري نسبت به او مي کرد. متاسفانه با توجه به اين که ليلا دچار افسردگي دوران بارداري شده بود من و پريسا بيشتر به هم نزديک شديم و همين ارتباط غيرمعقول و بيش از حد باعث شد تا به همديگر دلبسته شويم.
خراسان: دوست قديمي همسرم با ما خيلي خودماني شده بود و هميشه مي گفت: من و ليلا مثل ۲ خواهر هستيم و طاقت دوري همديگر را نداريم. پريسا آن قدر به خانه ما رفت و آمد داشت که همسايه ها نيز فکر مي کردند او واقعا خواهر ليلا است.
متاسفانه اين رفت وآمدهاي بيش از حد باعث شد تا همسرم دوستش را سنگ صبور خود قرار بدهد و با اعتماد به او سير تا پياز زندگي مان را برايش تعريف کند. دوست همسرم با من نيز رودربايستي نداشت و انتظارات و خواسته هاي ليلا را با نيش و کنايه گوشزد مي کرد و حتي تاکيد مي کرد که بايد قدر ليلا را بيشتر بدانم.
مرد جوان در دايره اجتماعي کلانتري ۴۲ مشهد افزود: پس از گذشت يک سال همسرم باردار شد و پريسا احساس مسئوليت بيشتري نسبت به او مي کرد. متاسفانه با توجه به اين که ليلا دچار افسردگي دوران بارداري شده بود من و پريسا بيشتر به هم نزديک شديم و همين ارتباط غيرمعقول و بيش از حد باعث شد تا به همديگر دلبسته شويم.
با شرمندگي بايد بگويم که رابطه مخفيانه اي بين من و پريسا برقرار شد و همسرم يک سال پس از تولد فرزندمان فهميد چه اتفاقي افتاده است. او که انتظار چنين خيانتي را از من و دوست قديمي اش نداشت بچه را برداشت و به حالت قهر به خانه پدرش که در يکي از شهرهاي نزديک به مشهد است رفت.
ليلا خيلي قاطعانه مرا ترک کرد و مسئوليت بچه ام را نيز برعهده گرفت. من هم با سوء استفاده از اين موقعيت پريسا را به عقد خودم درآوردم و در شرايطي زندگي جديدي را آغاز کردم که از سوي خانواده ام نيز طرد شدم. اما من و پريسا فقط چند ماه با هم زندگي کرديم چون آه ليلا و مادر پيرش که با هزار بدبختي دختر خود را راهي خانه بخت کرده بود دامن هر دوي ما را گرفت.
ماجرا از اين قرار است که در حادثه رانندگي پريسا فوت کرد و من نيز معلول شدم. به خانه مادرم رفتم و چند ماه خانه نشين شدم. در اين مدت توسط پسر همسايه مان که از دوستان قديمي ام است به مواد مخدر نيز معتاد شدم، روزهاي سختي را سپري کردم و چون تحمل نگاه تحقيرآميز خانواده ام را نداشتم به سراغ ليلا وبچه ام رفتم. فرزندم بزرگ شده بود و مرا نمي شناخت. فکر نمي کردم ليلا مرا به خانه راه بدهد و به صورتم نگاه کند اما او به رويم نياورد که چه ظلمي در حقش کرده ام و حتي گفت براي خودش خياط ماهري شده است و درآمد خوبي دارد. او کمکم کرد تا با اميد به زندگي و تحت نظر پزشک اعتيادم را ترک کنم و ما به زندگي خود برگشته ايم. اما من دچار افسردگي و عذاب وجدان شده ام و امروز آمد ه ام تا مشاوره بگيرم.