روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
من میشناختم او را
نام تو راهمیشه به لب داشت
حتی
در حال احتضار
آن دلشكسته عاشق بینام و بینشان
آن مرد بیقرار
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود
وگفتگو نمیكرد
جز با درخت سرو
در باغ كوچك همسایه
شبها به كارگاه خیال خویش
تصویری از بلندی اندام می كشید
و در تصورش
تصویر تو بلندترین سرو باغ را
تحقیر كرده بود
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)