نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: لیلی و مجنون...

  1. #1
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض لیلی و مجنون...

    اسب سرکش در سینه لیلی:

    لیلی گفت:مو هایم مشکی ست،مثل شب،حلقه حلقه و موّاج
    دلت توی حلقه های موی منست.
    نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟
    نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟
    مجنون دست کشید به شاخه های آشفتهء بید و گفت:
    نه،نمی خواهم،گیسوی موّاج لیلی را نمی خواهم،دلم را هم.
    لیلی گفت:چشمهایم جام شیشه ای عسل ست،شیرین،نمی خواهی عکست را توی
    جام عسل ببینی؟شیرینی لیلی را؟
    مجنون چشمهایش را بست و گفت:
    هزار سالست عکسم ته جام شوکرانست،تلخ،تلخی مجنون را تاب می آوری؟
    لیلی گفت:لبخندم خرمای رسیده ی نخلستانست.
    خرما طعم تنهاییت را عوض می کند.
    نمی خواهی خرما بچینی؟
    مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت:
    من خار را دوستتر دارم.
    لیلی گفت:دستهایم پل است،پلی که مرا به تو می رساند.بیا و از این پل بگذر.
    مجنون گفت:اما من از این پل گذشته ام.
    آنکه می پرددیگر به پل نیازی ندارد.

    لیلی گفت:قلبم اسب سرکش عربیست،بی سوار و بی افسار.
    عنانش را خدا بریده،این اسب را با خودت می بری؟
    مجنون هیچ نگفت.
    لیلی که نگاه کرد:مجنون دیگر نبود،تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.
    لیلی دست بر سینه اش گذاشت،صدای تاختن من آمد.
    اسب سرکش اما،در سینه لیلی نبود...
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. کاربر مقابل از shirin71 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/