ازبس که غصه تو قصه در گوشم کرد
غمهای زمانه را فراموشم کرد
ازبس که غصه تو قصه در گوشم کرد
غمهای زمانه را فراموشم کرد
ای داد دوباره کار دل مشکل شد
نتوان ز حال دل غافل شد
عشقی که به چند خون دل حاصل شد
پامال سبکسران سنگین شد
عشق تو به تارو پود جانم بسته است
بی روی تو درهای جهانم بسته است
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشین که آفتاب از تو گریخت
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پنهانم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشی وار
از دلم تا لب ایوان راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه اوردی ای دوست
دور از رخ نازنین تو
امروز پژمرد
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)