عشق او رفته بود.از شدت نا اميدي خود را از پل " گلدن گيت" پرت کرد.
از قضا چند متر دورتر دختري به قصد خودکشي شيرجه زد.
دو تايي وسط آسمان همديگر را ديدند.
چشم در چشم هم دوختند.
کيمياي وجودشان جرقه اي زد.
عشق واقعي بود.
فهميدند.
سه پا با سطح آب فاصله داشتند.


جی بوستل