گفتگوي بهلول با مرد عرب :


بهلول روزي با عربي همراه شد .


از عرب پرسيد :اسم شما چيست ؟


عرب در جواب گفت :مطر .يعني (باران ).


بهلول گفت : کنيه تو چيست ؟


عرب گفت :ابوالغيث . يعني ( پدر باران ) .


بهلول پرسيد : پدرت نامش چيست ؟


عرب گفت : فرات .بهلول پرسيد : کنيه پدرت چيست ؟


عرب گفت : ابوالفيض . يعني (پذر اب باران )


بهلول پرسيد :نام مادرت چيست ؟


عرب جواب داد : سحاب . يعني (ابر).


بهلول پرسيد : کنيه او چيست ؟


عرب گفت : ام اابحر. يعني ( مادر دریا )
بهلول گفت : تو رو به خدا صبر کن تا کشتی پیدا کنم و سوار شوم ، وگر نه می ترسم در همراهی تو غرق شوم .