من چه کردم با دل تو
تو با لحظه هایم ،
تو عشق را مزه کردی
من پرواز را تجربه کردم
من چه کردم با دل تو
تو با لحظه هایم ،
تو عشق را مزه کردی
من پرواز را تجربه کردم
عاشقانه بود
نفس کشیدن کنار چشمان تو
ماندین زیر سایه ی نگاهت
و قدم زدن دوشادوش عظمتی که من در برابرش گنگ می شدم
عاشقانه بود رفتنت ؛ زمانی که من گریستم
با صدایی بی صدا
با اشگ هایی که تمام شهر را خیس کرد
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!باید آدمش پیدا شود!باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…شروع میکنی به خرج کردنشان!توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتیتوی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواندتوی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داددر سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت دادبرای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها!سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری…اما بگذار به سن تو برسند!بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورندغریب است دوست داشتن.و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.تقصیر از ما نیست؛تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
عشق تو در دل من یکسره غوغا می کرد
اين دل از دور تــو را باز تـمـاشــا می کرد
سـاغـری بود به دست تو پر ازمهـر و وفـا
دیده ات با نـگهـش راز هــویـدا می کرد
آن همه عشــق و وفایی که نثارم کـردی
بیش ازهر بار مرا عاشـق و شیدا می کرد
جان فـدای تو کـنـم ای شه اقـلـیــم وجود
همچــو مجنـون که به آن لیلی زیبا می کرد
جان نثــارم صنــمـا ، قبله و درگــاه تویی
عشــق تو در دل من بود و مدارا می کرد
غــم دلــدادگــی و دوری و درد جانسوز
همگــی دردل من زخم دلــی وا می کرد
تا ابد با توام ای ماه مــن ؛ ای یـــاورمن
دوستت دارم و چشمان من حاشا می کرد
من كه پـوريای توام دم همه دم تا دم مرگ
باش آگه به چنين عشق كه غوغا مي كرد
هميشه سبز می خشكد
هميشه سـاده می بازد
هميشه لشگر اندوه به قلب ساده می تازد ؛
من آن سبزم كه رستن را تــو آخر بردی از يادم
چه ساده هستی خود را به باد سادگی دادم ؛
درونم ملتهب از عشق
برونم چــهره ای دم سرد ؛
ولی از عشق باختن را غرور من مرمت كرد
به پاس سادگی در عشق درون خود شكستم من
دريغا سهم من از عشق ؛
قفس با حجم كوچك بود ؛
به غير از " دوستت دارم " به لب حرفی نشد جاری
ولی غافل كه تــــو خنجر درون آستين داری ؛
طلوع اولين ديدار ؛ غروب شام آخــر بود
سر انجام تــو و عشقت ؛
حديث پشت و خنجر بود .
دوستت دارم چون تنهاترین ستاره زندگی منی
دوستت دارم چون تنهاترین مصراع شعر منی
دوستت دارم چون تنهاترین فکر تنهایی منی
دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی
دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی
دوستت دا رم چون زیباترین خاطرات منی
دوســــــــــــــــــــــ ـــتت دارم چون به یک نگاه عشق منـــــــــــــــــــی
چه حرف بی ربطیست
که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری
که فقط باید مرد باشی
تا بتوانی گریه کنی.....
گر به ساحل نگاهش عشق را ندیدی؛
چشمانت را ببند!
قدم به دریا گذار...
... حس خوب عاشقی... ؛
عشق فقط فهمیدنی است!!!
هنوز هم جای قدمهای تو،
بر چشم تمام ترانه هاست!
هنوز هم همنشین نام و امضای منی!
دیگر تنها دلخوشی ام،
همین هوای سرودن است!
همین شکفتن شعله!
همین تبلور بغض!
به خدا هنوز هم از دیدن تو
در پس پرده باران بی امان،
شاد می شوم!
به خودم چرا،
اما به تو که نمی توانم دروغ بگویم!
می دانم بر نمی گردی!
می دانم که چشمم به راه خنده های تو خواهد خشکید!
می دانم که در تابوت ِ همین ترانه ها خواهم خوابید!
می دانم که خط پایان پرتگاه گریه ها مرگ است!
اما هنوز که زنده ام!
گیرم به زور ِ قرس و قطره و دارو،
ولی زنده ام هنوز!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)