im 7b
مقدمه:
تاریخ مسیحیت در کشورهاى بالکان و به ویژه در جهان مسیحى یونانى زبان به چهار دوره اصلى قابل تقسیم است: دوره اولیه، پیش از تغییر کیش امپراتور کنستانتین (312 م. ) و تأسیس امپراتورى مسیحى؛ دوره بیزانسى، که از تشکیل قسطنطنیه به عنوان «رم جدید» و پایتخت مسیحیت (330 م. ) تا تصرف آن به دست ترکان عثمانى(1453 م. ) ادامه یافت؛ دوره عثمانى از 1453 تا آغاز جنگ استقلال یونان (1821)؛ و دوره جدید، از اوایل قرن نوزدهم به بعد. مسیحیت رومانى و اسلاوى تابع همین ساختار اساسى است، یعنى دوره روم باستان (تنها در رومانى)، دوره استیلاى بیزانس، دوره عثمانى و دوره جدید. اما در مورد روسیه، که هرگز تحت حاکمیت عثمانى قرار نگرفت، دوره هاى اصلى عبارتند از: دوره مسیحیت کییف (قرن دهم تا هجدهم)، دوره مسکو (قرن چهاردهم تا هفدهم)، دوره سنت پترزبورگ (قرن هجدهم تا 1917) و دوره جدید (از 1917). الگوى تحول کلیساهاى «جداشده» شرقى متفاوت بوده است. برخى از این کلیساها (مثل کلیساى نستورى و کلیساى اتیوپى) در همه زمان ها عمدتا یا تماما خارج از امپراتورى بیزانس بودند، در حالى که برخى دیگر (مثلا کلیساى سورى ارتدکس انطاکیه و کلیساى قبطى) با گسترش سریع قدرت حکومت اسلامى پس از رحلت حضرت محمد(ص) (632 م. ) از سیطره امپراتورى بیزانس خارج شدند.

1- تحولات دوره اولیه
کلیساى کلیمیان، که در اورشلیم در روز عید پنجاهه [= هفتمین یکشنبه پس از عید پاک] رسمیت یافت و در ابتدا یعقوب، «برادر خداوند» (مرقس، باب 6: آیه 3) در رأس آن قرار داشت، کلیساى کوچکى بود و پس از سقوط اورشلیم(70 م) هویت متمایز آن تداوم نیافت. الگوهاى تفکر سامى تا حدودى در چارچوب مسیحیت سریانى پابرجا ماند، اما در کلیساهاى یونانى زبان از قرن دوم به بعد پیام مسیحیت به میزان فزاینده اى به زبان یونانى ارائه مى شد. این همگون سازى تفکر یونانى در آثار یوستین شهید (حدود 100-163/165) و دیگردفاعیه نویسان مسیحیت در قرن دوم و نیز در آثار دو متکلم بزرگ اسکندریه در قرن سوم، کلمنت و اریجن، آشکار است. در حالى که عیسى خود اهل روستا بود، خاستگاه مسیحیت یونانى از آغاز عمدتا شهرها بود. گروه اولیه، جماعت مذهبى شهرى اى بودند، که در آغاز تحت رهبرى شورایى گروهى از کشیشان پرزبیتار به عبادت و نیایش مى پرداختند، اما از قرن دوم به بعد تحت ریاست اسقف واحد بودند. دامنه نفوذ اسقف به نواحى روستایى مجاور نیز گسترش یافت اما تا قرن چهارم یا حتى پس از آن، نفوذ مسیحیت در بسیارى از نواحى روستایى همچنان محدود باقى مى ماند. پیش از تغییر کیش کنستانتین، حکومت روم از به رسمیت شناختن آیین مسیحى خوددارى مى کرد. آزار و اذیت به طور متناوب صورت مى گرفت و در مقابل، مسیحیان مدت هاى مدید به ویژه در خلال قرن سوم در برابر آنها مقاومت کردند. با این حال، احتمال وقوع مرگ خونین، پیشامد امکان پذیرى بود که همواره به قوت خود باقى و به صورت ترسناکى بر ذهن و روح مسیحیان اولیه سایه افکن بود. با ایجاد امپراتورى مسیحى در قرن چهارم، «شهادت جسمانى» ظاهرى اغلب جاى خود را به «شهادت باطنى» درونى داد، که از راه نفس شکنى زاهدانه زندگى رهبانى بدست مى آید. اما در دوره هاى پس از آن، مرگ سرخ بیرونى بار دیگر به چشم اندازى نزدیک تبدیل شد. در طول دوره ترکان عثمانى، در میان یونانیان، اسلاوها و رومانیایى ها «شهیدان جدید» فراوانى وجود داشتند، و در همان زمان در روسیه شوروى [سابق] در طول سى سال پس از انقلاب بلشویکى (1917) مسیحیان بیشترى در مقایسه با سیصد سال پس از مصلوب شدن عیسى، به سبب عقاید خود کشته شدند. در تاریخ کلیساهاى «جداشده»ى شرقى، اعم از نستورى و غیرکالسدونى، در دوره حاکمیت اسلامى، کشتارهاى زیادى بوقوع پیوست و برخى از قتل عام هاى شدید در قرن بیستم رخ داد. نیایش ایگناتیوس [اسقف اعظم] انطاکیه، که حدود سال 107 در رم شهید شد، با مضمون «مرا به رنج مبتلا ساز تا به آلام حضرت مسیح تأسى کرده باشم»، به واقعیت زندگى مسیحیان شرقى بى شمارى در اعصار جدید مبدل شد. در حیات داخلى کلیساى پیش از دوره کنستانتین، با رد مذهب گنوسى در طول قرن دوم، تصمیم سرنوشت سازى گرفته شد. ایرنائوس اهل لایونز (حدود 130-200 م. ) و دیگران با ابراز مخالفت بر علیه دوگانه انگارى غنوصى بر ارزش مسیحى تاریخ، و واقعیت پیکر بشرى مسیح و رنج جسمانى او، و نیکویى ذاتى آفرینش ماده پاى فشردند. آنان اظهار داشتند که مسیح ما را نه از جهان بلکه با جهان نجات مى بخشد؛ «خدا و پدر خداوند ما عیسى مسیح» آفریدگار جهان نیز است، تأکید بر ابعاد دنیایى نجات و عقیده جزمى به قوه حامل روح در اشیاى مادى، همواره ویژگى هاى بارز الاهیات مسیحیت شرقى در بهترین صورت آن بوده است. در دوره هاى بعد، این امر در دفاع آیین ارتدکس از شمایل هاى مقدس [حضرت مسیح، حضرت مریم یا دیگر قدیسان] در برابر شمایل ستیزى (در قرون هشتم و نهم) و، با توجه به تغییر هیئت عیسى بر روى کوه تابور، در آموزه عزلت گزینى سکوت آمیز (قرن چهاردهم) مشهود است.

2- تحولات دوره بیزانسى
وضع ظاهرى مسیحیت با تغییر کیش امپراتور کنستانتین (متوفاى 137) به آیین عیسوى، به طرزى شگرف تغییر یافت. این امر به طور خاص به دو رویداد دیگر منجر شد که براى تحول کلیساى ارتدکس شرقى حائز اهمیت ماندگارى بود.

بنیان گذارى قسطنطنیه
در سال 330، کنستانتین، شهر قسطنطنیه را به جاى شهر یونانى بیزانس، به عنوان پایتخت خود اعلام کرد. قسطنطنیه به عنوان «رم جدید» به مرکز اصلى مسیحیت یونانى مبدل شد، و به تدریج جاى اسکندریه را، که تا آن زمان جایگاه نخست را در شرق داشت، گرفت. در قلب قسطنطنیه، در کنار قصر امپراتورى، «کلیساى بزرگ» صوفیه قدیسه (ایا صوفیا) قرار داشت، که به دستور کنستانتین بنا نهاده شد و به دستور امپراتور یوستینیان (متوفاى 565 م. ) در مقیاسى وسیع بازسازى شد. این کلیسا، نماد آشکار لطف الاهى بر امپراتور مسیحى بود، و تأثیرى ژرف بر بسط مراسم عبادى بیزانس داشت.

هفت شوراى جهانى وحدت کلیساها
در سال 325 میلادى، کنستانتین، شوراى نیقیه را تشکیل داد، شورایى که نخستین شورا از شوراهاى هفتگانه عمومى یا جهانى بود که همه آنها در بخش شرقى امپراتورى روم تشکیل شد. احکام اعتقادى این هفت شورا، در کنار کتاب مقدس، در نظر کلیساى ارتدکس شرقى نمایانگر حقایق بنیادین ایمان مسیحى است، که مورد قبول همه پیروان آن کلیسا است.

تثلیث در هفت شوراى جهانى وحدت کلیساها
از این هفت شورا، دو شوراى نخست، یعنى نیقیه اول (325 م. ) و قسطنطنیه اول (381 م. ) اعتقاد کلیسا به خدا را به صورت تثلیث تعریف کردند. مسیحیان به خداى واحدى اعتقاد دارند که در عین حال سه اقنوم است: پدر، پسر و روح القدس. پسر هم رتبه با پدر و همانند پدر، سرمدى است، همان طور که شوراى نیقیه اول اعلام کرد که «خداى حقیقى از خداى حقیقى... همذات با پدر است»؛ و شوراى قسطنطنیه اول نظیر آن را در باره روح القدس نیز اظهار داشته است که روح القدس همراه با پدر و پسر، «همزمان پرستش مى شود و همزمان ستایش مى شود». این بیانات در برابر نظر پیروان آریوس که منکر الوهیت تام عیسى بودند، و در برابر نظر پیروان ماسدونیوس که الوهیت تام روح القدس را مورد تردید قرار دادند، اعلام شد. چهار شوراى بعدى، یعنى افسس(431 م. )، کالسدون (451 م. )، قسطنطنیه دوم (553 م. ) قسطنطنیه سوم (680 م. ) به طور اخص به آموزه اقنوم مسیح پرداختند. مسیح در آن واحد، هم خدا و هم بشر است، و به عبارت دیگر اقنومى واحد و تجزیه ناپذیر است. به سبب این وحدت شخصى، مادر او، مریم عذراى مقدس «حامل خدا» خوانده شد (شوراى افسس)، و با توجه به مصلوب شدن عیسى، این سخن نیز مشروعیت دارد که «یک اقنوم از تثلیث با جسم خود درد و رنج کشید» (شوراى قسطنطنیه دوم). علاوه براین، از آنجا که مسیح هم تماما خدا است و هم واقعا بشرـ نه این که فقط نیمى از هر کدام بلکه تماما خدا و تماما بشر ـ او «با دو ذات» ادامه حیات مى دهد، یکى الاهى و دیگرى بشرى، و هر دو کاملند (شوراى کالسدون)، و او به همین منوال داراى دو «حیات ذاتى» و دو اراده است (قسطنطنیه سوم). بیانات مسیح شناسانه این چهار شورا را، در حالى که کلیساى ارتدکس شرقى پذیرفته است، دیگر مسیحیان شرق مورد تردید قرار مى دهند. پیروان کلیساى سورى شرق یا نستورى، احکام شوراى افسس و در نتیجه احکام شوراى قسطنطنیه دوم را قبول ندارند. آنان معتقدند که سخن گفتن از تولد خدا یا دستخوش مرگ شدن او، آن گونه که این شوراها اظهار مى دارند، حتى با تعبیر تعدیل کننده «از حیث جسمانى» حاکى از خلط غیرقابل قبول میان الوهیت مسیح و بشریت او است و تعالى خدا را بى اعتبار مى سازد.

اختلافات میان نستورى ها، کالسدونى ها و غیرکالسدونى ها
نستورى ها با قبول سنت مسیح شناسانه انطاکیه، بر تمایز واضحى میان دو ذات در مسیح تأکید مى ورزند. آنان گرچه کالسدون را شوراى وحدت کلیساها نمى پندارند، با این حال اصولا به توصیف آن در خصوص ثنویت ذات مسیح، اعتراضى ندارند. پس از پایان قرن پنجم میلادى میان نستورى ها، که در قلمرو امپراتورى ایران زندگى مى کردند، و یونانیان تحت حاکمیت بیزانس ارتباطات اندکى وجود داشت. اما نوشتارهاى عرفانى اسحاق سورى (متوفاى حدود 700 م. )، اسقف نستورى نینوا، به زودى به زبان یونانى ترجمه شد و تأثیر عمیقى بر معنویت گرایى بیزانس و روسیه برجاى گذاشت. مسیحیان غیرکالسدونى یا ارتدکس مشرق زمینى با پذیرفتن سنت مسیح شناسانه اسکندریه، در نقطه مقابل موضع کلامى نستورى ها قرار دارند. آنان شوراى جهانى افسس را قبول دارند و قویا بر عنوان «حامل خدا» تأکید مى ورزند اما از قبول تعبیر «با دو ذات» که شوراى کالسدون اظهار داشت، امتناع مى ورزند، زیرا این امر را تجزیه «نستورى» یک منجى به دو ذات مى دانند. آنان ترجیح مى دهند که از «یک ذات متجسد خداى کلمه» سخن بگویند و هنگام اشاره به «ذوات» مسیح به صیغه جمع، تمایل دارند که صرفا اظهار دارند که او «از دو ذات» است، نه اینکه او «با دو ذات» است، موضعى که موجب آن شده است که دیگران آنها را «یک ذات انگار» بنامند. اختلافات میان نستورى ها، کالسدونى ها و غیرکالسدونى ها به واسطه سوء تفاهمات اصطلاح شناختى تشدید یافت. مشکل بیش از همه به واسطه واژه فیوسیس پدید آمد. در تعریف نستورى و کالسدونى، این واژه به معناى «ذات» یا «مجموعه ویژگى هاى متمایز» است، در حالى که در آثار نویسندگان غیرکالسدونى بیشتر معادل «اقنوم» است، که شوراى کالسدون واژه هاى پراسوپون و هیوپاستاسیس را براى آن بکار مى برد. تفاوت هاى فرهنگى و رشد جدایى طلبى ملى در میان شهروندان غیریونانى امپراتورى بیزانس نیز در این شکافت تأثیر به سزایى داشت، هر چند این امر تا اواخر قرن ششم میلادى به عامل مهمى مبدل نشد. شوراهاى جهانى کلیسا علاوه بر تعریف آموزه ها، به سازماندهى ادارى کلیسا نیز مى پرداختند. مقررات سخت گیرانه آنها همچنان شالوده قانون کلیسایى ارتدکس شرقى را تشکیل مى دهد. در قوانین کلیسایى تصویب شده در نیقیه اول، قسطنطنیه اول و کالسدون، جهان مسیحیت به پنج حوزه سراسقفى تقسیم مى شود. این حوزه ها به ترتیب تقدم عبارتند از: رم، قسطنطنیه، اسکندریه، انطاکیه، و بیت المقدس. دو معیار، گزینش این پنج حوزه را معین کرد: 1- اهمیت در ساختار مدنى امپراتورى 2- بنیان گذارى حواریان. چهارحوزه اول به عنوان مراکز شهرى اصلى در دنیاى باستان، و حوزه پنجم به عنوان سرزمینى که مسیح در آنجا درگذشت و بار دیگر زنده شد، برگزیده شدند. همه حوزه ها به استثناى قسطنطنیه نسبت به بنیان گذارى حواریان، ادعاى مشخصى داشتند. در وراى تعاریف شورایى، تأثیر پدران خاص کلیسا نهفته است. آتاناسیوس اسقف اسکندریه (حدود 298-373 م. ) در برابر پیروان آریوس از الوهیت تام مسیح دفاع مى کرد و تلاش زیادى کرد تا براى واژه کلیدى در تعریف اعتقادنامه نیقیه، یعنى هم جوهر، یا «همذات» مفهومى کلامى بسازد. سخن وى با گفتار سه پدر روحانى کلیساى کاپادوکیه ــ باسیل اهل قیصریه (حدود 329-379)، دوست وى گریگورى نازیانزوس (حدود 329-391 م. )، معروف به گریگورى متکلم در کلیساى ارتدکس و هم مسلک جوان تر باسیل، گریگورى نیسایى (حدود 335-395 م. )ــ که بر سه گانگى اقنوم ها(hupostasis) همراه با وحدت ذات تأکید مى کردند، تکمیل شد. تنسیق ایمان تثلیثى توسط کاپادوکیه تا به امروز در کلیساى ارتدکس شرقى همچنان هنجاربنیاد است، در حالى که مشخصه کلیساى غرب، دارا بودن رویکرد آگوستین اهل هیپو [در شمال آفریقا ] (354-430 م. ) بوده است که رویکردى متفاوت، اما نه لزوما متضاد، با رویکرد کلیساى ارتدکس شرقى است. باسیل و گریگورى نازیانزوس همراه با یوحناى زرین دهان (حدود 354-407 م. ) در سنت ارتدکس به عنوان «سه پیشواى مذهبى کبیر» مورد احترام هستند. آیین پیروان آریوس مورد مخالفت افرام سورى (حدود 306-373 م. )، بزرگترین پدر روحانى کلیساى سریانى قرار گرفت، کسى که هم شارح کتاب مقدس و هم الاهى دان ى شاعر به شمار مى آمد. از نظر کالسدونى ها و نیز غیرکالسدونى ها، سیریل اهل اسکندریه، مرجع طراز اول در مورد آموزه اقنوم مسیح است. در میان پدران روحانى بعد، کلیساى ارتدکس شرقى براى ماکسیموس اعتراف پذیر (580-662 م. )، که هم به لحاظ برداشتش از آزادى انسان و اراده بشرى در مسیح و هم به لحاظ تعالیمش درباره عبادت حائز اهمیت است، جایگاه برجسته اى قائل است؛ و نیز براى یوحناى دمشقى (حدود 675-749 م. )، مؤلف کتاب درباب آیین ارتدکس که خلاصه معتبر تعالیم تلقى مى شود، منزلت والایى قائل است. در حوزه روحانیت، در کنار ماکسیموس، متنفذترین نویسندگان عبارتند از: اواگریوس پانتوس (345-399م. )، حوارى اهالى کاپادوکیه؛ دیونیسیوس آروپاغى (حدود 500)؛ و یوحنا کلیماکوس (حدود 570-649)، راهب بزرگ صومعه سینا.

ظهور اسلام
سیماى بیرونى مسیحیت شرقى با توسعه اسلام در دهه 630 و دهه 640 به شدت تغییر یافت. عرب ها به سرعت بر سوریه، فلسطین و مصر تسلط یافتند، به طورى که حوزه هاى سراسقفى اسکندریه، انطاکیه و اورشلیم تحت حاکمیت غیرمسیحى درآمد. جدایى میان کالسدونى ها و غیر کالسدونى ها تشدید یافت و تلاش ها براى رفع اختلاف متوقف شد. از آن به بعد حوزه هاى سراسقفى یونانى اسکندریه، انطاکیه و اورشلیم در تاریخ کلیساى ارتدکس، تنها نقشى حاشیه اى ایفا کردند. پیروان دو حوزه سراسقفى نخست از این حوزه ها در هر حال به واسطه جداشدن غیرکالسدونى ها شدیدا کاهش یافت. در این زمان، در چارچوب امپراتورى روم شرقى، سراسقفى قسطنطنیه تنها مرکز اصلى به شمار مى آمد.

شمایل ستیزى
در طى 726-834 م. کلیساى بیزانس مشغول منازعات درازآهنگى در خصوص شمایل هاى مقدس بود، که مورد اعتراض شمایل ستیزان (شمایل شکنان) بود، اما شمایل پرستان (تکریم کنندگان شمایل) از شمایل ها دفاع مى کردند. این منازعه صرفا در برگیرنده الاهیات آثار هنرى مسیحیت نبود، بلکه شامل ذات اقنوم مسیح نیز بود، و لذا تا حدى مى توان آن را استمرار مباحثات مسیح شناسانه پیشین دانست. نیقیه دوم (787 م. )، آخرین شورا از شوراهاى هفت گانه جهانى، که مورد قبول کلیساى ارتدکس شرقى است، در نشست خود به ریاست سراسقف تاراسیوس (متوفاى 806 م. ) رسما اعلام کرد که نه تنها نقاشى کردن شمایل ها و گذاشتن آنها در کلیساها بلکه ابراز ستایش و تجلیل نیایشگرانه نسبت به آنها مشروع است. مؤمنان مى توانند در برابر آنها سجود کنند و آنها را ببوسند، و مى توان شمع روشن کنند و به آنها عود و عنبر تقدیم کنند. شمایل ها را باید ارج گذاشت اما نه صرفا به دلایل زیبایى شناختى و تزیینى بلکه به عنوان واسطه رحمت، و به عنوان «راه» و نقطه مواجهه، که نیایشگر را به ارتباط وجودى با شخص یا راز تصویر شده نایل مى سازد. احکام نیقیه دوم، در آیین پیروزى کلیساى ارتدکس (843 م. )، یعنى زمانى که شمایل ها آشکارا در کلیساها قرار داده مى شوند، بار دیگر مورد تأکید قرار گرفت. سخنگویان اصلى الاهیاتى در جانب شمایل پرستان عبارت بودند از: یوحناى دمشقى، تئودور استودیوس (759-826 م. ) و نیکیفوروس (758-828 م. )، سراسقف قسطنطنیه. شمایل هم اکنون نیز در نیایش کلیساى ارتدکس شرقى، نقشى اساسى را ایفا مى کند؛ درکلیساهاى «جداشده» شرقى شمایل ها را مشروع مى دانند، اما پیروان خود را کمتر به آنها سفارش مى کنند.

جدایى کلیساى ارتدکس و کلیساى رم
در اواخر دوره بیزانسى، از 834 میلادى تا سقوط قسطنطنیه توسط ترکان عثمانى (1453 م. )، سه رخداد مهم به چشم مى خورد. به صورت منفى، واگرایى فزاینده میان شرق ارتدکس یونانى و غرب کاتولیک رومى وجود داشت؛ به صورت مثبت، گسترش مبلغان مسیحى به سمت شمال به داخل سرزمین هاى اسلاو و نیز آگاهى ژرف تر از الاهیات عرفانى تحقق یافت. جدایى مسیحیت یونانى و رومى رسما به سال 1054 میلادى باز مى گردد، اما این امر، رخدادى واحد نبود، بلکه فرآیندى تدریجى، داراى نوسان، و ناپیوسته بود که نمى توان دقیقا تاریخ آن را تعیین کرد. علل ریشه اى این جدایى به قبل از قرن یازدهم باز مى گردد، اما تکمیل نهایى آن، تا زمانى بس طولانى پس از آن رخ نداد؛ شاید تا زمان جدایى در انطاکیه در سال 1724. وحدت اولیه مسیحیت مدیترانه در طول سده هاى چهارم تا هشتم به شدت تضعیف شد. اگرچه سخن گفتن از جدایى مشخصى در این دوره اولیه میان شرق یونانى و غرب رومى، زمان پریشانه است، اما میان آنها واگرایى فزاینده اى وجود داشت. در این روند طولانى کدورت است که ریشه هاى جدایى بعدى نهفته است. نخست، تأسیس قسطنطنیه یا «رم جدید» (330 م. )، به جاى «رم قدیم» به عنوان پایتخت امپراتورى، بذر رقابت کلیسایى میان شرق یونانى و غرب رومى را افشاند. دوم، در اوایل قرن پنجم هجوم هاى بربرها [= غیریونانى ها] و به دنبال آن فروپاشى امپراتورى غربى، به حاکمیت پاپ به عنوان محور پایدار وحدت در غرب، منجر شد و وى نقش سیاسى برجسته اى یافت که در حوزه شرق، یعنى جایى که ذهنیت غیردینى شدیدى در شخص امپراتور وجود داشت، سراسقف قسطنطنیه چنین نقشى نیافت. پژوهش ها حاکى از آن است که دوران تاریک قرون وسطا در غرب تنها و تنها به واسطه کشیشان و در جهت منافع کشیشان بود، در حالى که در شرق بیزانسى همواره تشکیلات مدنى غیرروحانى و بسیار آموزش دیده اى وجود داشت. افراد غیرروحانى در جامعه مسیحى بیزانس هرگز به عنصرى صرفا منفعل مبدل نشدند، و این امر، کلید حیاتى روابط دولت و کلیسا را در حوزه شرق فراهم مى آورد. سوم، هجوم هاى اسلاوها و قفقازها به کشورهاى بالکان در اواخر قرون ششم و هفتم، و ظهور اسلام در قرن هفتم، سفرها را مخاطره آمیزتر و ارتباط میان شرق و غرب را کمتر ساخت. این جدایى متقابل به واسطه مشکلات زبانى افزایش یافت؛ تا سال 400، غربیان فراوانى وجود داشتند که زبان یونانى را مى دانستند و یونانیان بسیارى که زبان لاتینى را مى دانستند، اما بعد از قرن پنجم شمار بسیار اندکى در هر دو بخش، دو زبانه بودند. سرانجام، جهت گیرى حکومت پاپ در طول قرن هشتم دستخوش تغییر مهمى شد. پاپ ها رابطه با امپراتورى بیزانس را در طول مدتى که این امپراتورى رسما شمایل ستیز بود، قطع کرده، به جاى نگاه به سمت شرق یعنى قسطنطنیه، نگاه خود را به سمت شمال یعنى پادشاهى روبه ترقى فرانک ها معطوف کرد. دو برهه سرنوشت ساز که مشخصه این اتحاد دگرگون یافته است، عبارتنداز: دیدارپاپ استفان دوم از پپین در754م. وتاج گذارى شارلمانى در رم توسط پاپ لئوى سوم در روز عید میلاد مسیح سال 800م. بدین ترتیب اتحاد سنت مسیحى و تمدن، که على رغم وجود نوسان هایى در پافشارى بر آن، به صورت واقعیتى محکم و پابرجا در طول قرن چهارم یا پنجم میان شرق و غرب تحقق یافته بود، در سال 800 میلادى به شدت آسیب دید. یونانیان و رومى ها هنوز به کلیساى واحد تعلق داشتند، اما آنان به تدریج با یکدیگر بیگانه شدند و بیش از پیش، دنیاى گفتمان مشترک را از دست دادند.