جهانبینی همان طور که از لفظ آن بر میآید در واقع بینش انسان نسبت به جهان است و نوع شناختی است که انسان به جهان دارد و دریچهای است که انسان از آن جهان را میبیند.
جهانبینی همان طور که از لفظ آن بر میآید در واقع بینش انسان نسبت به جهان است و نوع شناختی است که انسان به جهان دارد و دریچهای است که انسان از آن جهان را میبیند. در این مقاله پس از تعریف مختصری از جهانبینی و شرحی اجمالی از انواع آن و تفاوت بین آنها از دیدگاه شهید مطهری به بررسی تاثیر متقابل این جهانبینیها بر یکدیگر خواهیم پرداخت. بخصوص به تاثیر جهانبینی فلسفی بر جهانبینی علمی و میخواهیم نشان دهیم جهانبینی علمی و در واقع علم تاثیرپذیر از جهانبینی فلسفی و الهی است. در این مبحث به سیر شکلگیری جهانبینیهای علمی و چگونگی ایجاد شکاف بین علم و فلسفه خواهیم پرداخت.
این تحقیق تماما در آثار شهید مطهری انجام میشود و آثاری که ایشان در این زمینه داشتهاند بهطور کلی در کتابهای “جهانبینی اسلامی” (جلد۲) ،”مسئله شناخت”، “کلیات علوم اسلامی”،”اصول فلسفه و روش رئالیسم” و “ شش مقاله” میباشند. جهانبینی: جهانبینی تفسیر و تحلیل جهان و تعیین خطوط اصلی چهره جهان و به تعبیر سادهتر یعنی یک برداشت کلی از مجموعه جهان هستی است .(۱) اجمالا میدانیم که انسان در این جهان بیش از هرچیز به نوعی جهانبینی نیازمند است زیرا اصولا انسان به نوعی ایدئولوژی و مکتب در زندگی خود نیازمند است تا بایدها و نبایدها و هنجارهای زندگی او را تعیین کند که مبنای این ایدئولوژی جهانبینی میباشد. جهانبینیها به اعتبار اینکه از چه منبعی صادر میشوند بهطور کلی سه دسته میباشند:
۱) جهانبینی علمی؛
۲) جهانبینی فلسفی؛
۳) جهانبینی مذهبی (۲) در این مقاله به اختصار این انواع را شرح میدهیم.
▪ جهان بینی علمی علم مبتنی بر سه چیز است.(۳) بررسی جزئیات، فرضیه و آزمون . یعنی یک موضوع در علم پس از طی موفقیتآمیز این سه مرحله به صورت قانون و اصل درمیآید و تا فرضیهای کاملتر و قویتر تائید نشود آن اصل علمی همچنان برقرار است. به دلیل اینکه علوم تجربی علاوه بر اینکه مانند فلسفه و همه علوم دارای یک تکامل عرضی ( توسعه تدریجی) میباشند دارای یک تکامل طولی نیز هستند.(۴) به این معنا که چون این علوم روی فرضیه و تئوری کار میکنند و مانند ریاضیات و فلسفه متکی بر ا صول برهانی وتعیین نیستند و گواهی نیز بر صحت این فرضیهها خبر انطباق با تجارب ونتیجه علمی وجود ندارد. لذا همین قدر که یک فرضیه با تجربیاتی که در دست بشر است منطبق شد دانشمندان این امر احتمالی را حقیقتی علمی میدانند ولی هر وقت یک فرضیه دیگری با فرضیه اول تباین داشت و در هر صورت با تجربیات بیشتر و دقیقتری منطبق شد فرضیه اول از صحنه علم خارج شده و فرضیه دوم جای آن را میگیرد مانند فرضیه نسبیت انیشتین که به لحاظ عملی قوانین نیوتن را نسخ کرد. کار علم از این جهت که بر آزمون علمی مبتنی است دارای مزیتی است بزرگ و آن اینکه شناخت علمی بسیار دقیق و جزئی میباشد و قادر است به ریزترین و جزئی ترین مسائل انسان پاسخ دهد(۵) و نیز دارای ارزش عملی میباشد که شاید همین امر باعث رشد فزاینده آن در قرون اخیر شده است. اما در عین حال این نوع شناخت دارای معایبی نیز میباشد که عبارتنداز :
۱) این نوع جهانشناسی دایرهای محدود دارد و از حدود موضوعات خاص تجاوز نمیکند و فقط در حیطه این موضوعات خاص قدرت اظهارنظر دارد.
۲) همواره مسائلی وجود دارد که علم به خاطر ویژگی خاصش پاسخی برای آنها ندارد چون اصولا برخی از مسائل قابل آزمایش و تجربه نیستند.
۳) این نوع جهانشناسی، جزء شناسی است و به این دلیل از ارائه قیافه کلی جهان عاجز است چون اصولا نمیتوان از جز به کل رسید. پس در این جهانبینی پرسشهای کلی بشر بیپاسخ خواهد ماند. سوالاتی از قبیل مبدا این جهان کجاست و به کجا میرود؟
۴) مشکل دیگر جهانبینی علمی این است که در جهت دادن به زندگی ما تاثیری ندارد یعنی علم تا حدودی قادر است هستها و نیستها را تشخیص دهد ولی نمیتواند بایدها و نبایدها را تعیین کند.
۵) شناخت علمی از نظر ارائه واقعیت در همان حدودی که ارائه میدهد نیز وضع متزلزل و ناپایداری دارد و چهره جهان از دیدگاه علمی روز به روز تغییر میکند زیرا مبتنی بر یکسری اصول لایتغیر و حقیقیه نمیباشد بلکه مبتنی بر فرضیاتی متغیر است.
۶)از آنجا که ارزش این نوع شناخت بیشتر عملی است تا نظری پس نمیتواند آرمانزا وتکیهگاه ایدئولوژی باشد زیرا ارزش نظری علم یعنی ارائه واقعیت هستی آنچنان که هست ولی ارزش عملی توانا ساختن انسان در تسلط بر طبیعت و تغییر دلخواه آن است .(۶) -
▪ جهانبینی فلسفی این نوع شناخت متکی بر یک سلسله اصول است که این اصول اولا بدیهی بوده و از ارزش نظری مطلق برخوردار است و ثانیا عام و دربرگیرندهاند زیرا از احکام موجود به ماهو موجود میباشند و ثالثا ثابت و غیرقابل تغییرند. جهانبینی فلسفی اگر چه مانند جهانبینی علمی جزئی نمیباشد ولی از آن جهت که مبتنی بر یکسری اصول حقیقیه میباشد قابل اعتماد است و جهان را در کل خود مشخص میکند وانسان میتواند ایدئولوژی خود را بر آن استوار سازد و این جهانبینی از این جهت موثر درعمل و مقدمه آن است که نگرش انسان را شکل میدهد و از این نظر طرز برخورد وعکسالعمل او را در مقابل پدیدههای جهان تحت تاثیر قرار میدهد .(۷)
▪ جهانبینی مذهبی جهانبینی مذهبی با جهانبینی فلسفی صرفنظر از مبدا آنها وحدت قلمرو دارند و هر دو درباره ماهیت کل هستی اظهارنظر میکنند ولی از نظر مبدا شناخت یکی وابسته به عقل و مبادی عقلی میباشد و دیگری وحی و الهام و از نظر محتوا با یکدیگر متفاوتند. ولی چیزی که هست بعضی از انواع جهانبینیهای فلسفی مبانیت کلی با جهان بینی مذهبی دارند و نیز در برخی مذاهب جهان شناسی مذهبی در متن مذهب رنگی فلسفی به خود گرفته و با برهان و استدلال همراه است. اسلام از این نوع جهانبینیهای مذهبی است و از سویی فلسفه اسلامی نیز از آن فلسفههایی است که توافق کلی با مذهب اسلام دارد.(۸) سیر جدا شدن علم از فلسفه در این مجال قصد ما بر این است که نحوه شکلگیری جهانبینیهای علمی را نشان دهیم و منظور از جدا شدن علم از فلسفه معنای اصطلاحی آن میباشد زیرا به یک معنا اصولا هیچ گاه علم و فلسفه نسبت جزء و کل نداشتهاند که پس از مدتی از یکدیگر جدا شده باشند. برای روشن شدن این مطلب توضیح مختصری راجع به معنای اصطلاحی فلسفه در دورههای مختلف نیاز است تا مشخص شود طبق چه تحولاتی جهانبینی علمی به معنای مصطلح آنها شکل گرفته است. لفظ فلسفه در نزد گروهها و مکاتب مختلف معانی مختلف به خود گرفته است و گاه از معنای اولیه خود فاصله گرفته ولی با این حال باز با همان لفظ فلسفه خوانده میشده است به طوری که در طی دورانها مفاهیم مختلفی به نام فلسفه میتوان یافت که به لحاظ موضوع علم کاملا در تعارض با یکدیگر بودهاند.(۹) فلسفه مصدر جعلی از کلمه فیلوسوفس (دوستدار دانایی) میباشد که معنای آن فیلسوفی گری است .
این لفظ در مقابل لفظ سفسطه که مصدر ساختگی از کلمه سوفیست (دانشمند) میباشد به کار رفته زیرا قبل از سقراط عدهای در یونان پدید آمدند که ادراک خود را مقیاس حقیقت میدانستند و حقیقت مطابق با واقع را قبول نداشتند و همواره در استدلالهای خود به مغالطهکاری میپرداختند. از اینرو معنای کلمه سوفیست به مغالطه کاری تغییر مفهوم داد و در مقابل کلمه فیلسوف به مفهوم دانشمند و حکیم ارتقا یافت و افلاطون برای اولین بار در مقابل سوفیستها سقراط را فیلسوف دانست.(۱۰) در اصطلاح مسلمین که این لفظ را از یونان به کار گرفته بود آن را به معنای مطلق علوم عقلی در مقابل علوم نقلی( از قبیل لغت،نحو،صرف، معانی،بیان، بدیع عروض ،تفسیر، حدیث ،فقه ،اصول ) به کار بردند و لذا فیلسوف یا حکیم کسی بود که جامع تمام علوم عقلی با هم باشند که شامل علوم عقلی نظری وعملی میشد که نظری شامل الهیات( فلسفه اولی)، ریاضیات(فلسفه وسطی) ،طبیعیات( فلسفه سفلی) و عملی شامل اخلاق علم تدبیر منزل و سیاست مدن میشد.(۱۱) پس در یعنی اصطلاح شایع فلسفه تمام علوم و فیلسوف کسی است که جامع این علوم است ولی در اصطلاحی غیرشایع که بین فلاسفه اسلامی بود به معنای خاص به فلسفه اولی یا فلسفه علیا یا مابعدالطبیعه(متافیزیک) که از شعب سه گانه فلسفه نظری میباشد فلسفه اطلاق شد و آن نیز به دلیل برهانیتر بودن و نیاز کلی داشتن به سایر علوم به آن در بین سایر شعب فلسفه نظری میباشد. در این تعریف فلسفه (علوم به احوال موجود است از آن جهت که موجود میباشد نه از آن جهت که تعیین خاص دارد) یعنی موضوع آن مسائلی است که با مسائل هیچ علمی از علوم دیگر که درباره یک موجود خاص تحقیق میکند شباهتی ندارد و خودش طیف خاصی را تشکیل میدهد که از عوارض موجود به ماهو موجود میباشد.(۱۲) فلسفه اولی به دلیل اینکه در دایرهالمعارفی که از آثار افلاطون موجود بوده در قسمت علوم نظری بعد از بحث طبیعیات قرار گرفته بود و هیچ نامی نیز برای آن مشخص نشده بود به دلیل امکان قرار گرفتنش به متافیزیک مشهور شد. که بعدها به ما بعدالطبیعه ترجمه شد که به غلط این توهم به وجود آمد که”متافیزیک علمی است که فقط درباره خدا و امورمجرد از ماده بحث میکند.” در صورتی که موضوع این علم مطلق وجود است.(۱۳) پس از قرن ۱۶ در غرب تحولاتی بنیادین رخ داد که در راس آن دکارت و بیکن حضور داشتند که بر مبنای این تحولات فکری روش قیاسی در همه جا بیاعتبار نیست این گروه آنچه را با روش تجربی قابل تحقیق بود علم خواندند و آنچه را که میبایست برای تحقق آن از روش قیاسی استفاده کرد فلسفه نامیدند که شامل مابعدالطبیعه،اخلاق ،منطق و غیره میشد در نظریه اینها تعریف فلسفه عبارت است از “علومی که صرفا با روش قیاسی تحقیق میشود و تجربه و آزمایش علمی را در آن راهی نیست .” بر حسب این اصطلاح دایره فلسفه نسبت به اصطلاح قدما تنگتر شد.(۱۴)
در واقع برخی از آنها این نظر را از آن جهت داشتند که به تصورات فطری عقلی مستقل قائل بودند مانند دکارت و پیروانش . دکارت در واقع معقولات را محصل یقین و حقیقت میداند اما محسوسات را تنها دارای ارزش عملی میداند.(۱۵) و با آنکه به تجربه حسی اهمیت میدهد و خود تا اندازهای اهل تجربه است آن را فقط وسیله ارتباط انسان با خارج برای استفاده در زندگی مفید میدانسته و نه برای کشف حقیقت. (۱۶) گروهی پا را از این نیز فراتر نهادند و اعتقاد داشتند که فلسفه نظری و تعقلی که مستقل از علوم باشد وجود ندارد و علم محصول حواس است و حواس هم جز به ظاهر و پدیدهها تعلق نمیگیرد با این تحول علوم طبیعی یکسره از حوزه روش قیاسی خارج شده و وارد حوزه روش تجربی شد و ریاضیات نیز حالت نیمه قیاسی و نیمه تجربی یافت و متافیزیک نیز بهطور کلی از اعتبار خارج شد زیرا روشی که در این علم به کار گرفته میشد صرفا قیاسی وعقلانی بود (۱۷) این گروه کم کم متوجه شد ند که اگر هرچه هست متعلق به علوم تجربی باشد ما از شناخت کلی جهان- که متافیزیک مدعی آن بود- به کلی محروم خواهیم شد از اینرو افرادی مثل آگوست کنت فلسفههایی را ابداع کردند که به طور کلی فلسفه علم خوانده میشد و دیگر آن فلسفهای نبود که مستقل باشد چه از نظر موضوع که دیگر موجود به ماهو نبود و چه از نظر مبادی که دیگر بدیهیات اولیه نبود بلکه علمی بود که کارش تحقیق در فرآوردههای علوم دیگر و پیوند دادن میان آنها و استخراج مسائل کلیتر از مسائل محدودتر علم بود از اینرو صددرصد متکی به علوم است و در آن پیوند مسائل با یکدیگر کشف و از کلیت میان قوانین و مسائل علوم با یکدیگر یک سلسله مسائل کلیتر به دست میآید. ا
ز نظر این دسته فلسفه علمی جدای از سایر علوم نیست بلکه درجهای کاملتر از درجات سایر علوم است (۱۸) و از حدود توجیه ظواهر و عوارض قوانین علمی تجاوز نمیکند .(۱۹) به این ترتیب در این تعریف “فلسفه” ادراک وسیعتر وکلیتر همان چیزهایی است که در مورد ادراک و معرفت علوم است و در واقع بزرگترین مشخصه آن “نه علم” بودن است. همان طور که میبینیم این فلسفهها به جز اشتراک لفظ هیچ شباهتی با فلسفه قدما نداشته است و به این صورت جهانبینیهای علمی به معنای مصطلح کلمه شکل گرفت که البته جدا کردن علم از فلسفه به این صورت زیانهای جبران ناپذیری را نیز به بار میآورد. چنانچه مشخص میشود که فلسفه علمی یعنی فلسفهای که تنها مبتنی بر یکسری بررسیهای جزئی و فرضیهها و آزمونهای متغیر باشد و فلسفهای که تنهاو تنها از حواس مایه بگیرد چه سرنوشتی خواهد داشت. (۲۰)
همان طور که توضیح خواهیم داد علم به فلسفه نیازمند است و با بریدن علوم از فلسفه در واقع مبادی و بنیانهای علوم را از آنان گرفتهایم. تاثیرات علم و فلسفه بر یکدیگر اصولا نیاز بشر به فلسفه از دو جهت ناشی میشود:(۲۱) اولا اصول نظام هستی و واقعیات آن و کلیات مسائل مربوط به جهان در فلسفه مطرح میشود و انسان برای پی بردن به آنها راهی جز توسل به فلسفه ندارد( منظور فلسفه اولی یا همان مابعدالطبیعه میباشد) ثانیا به دلیل نیازمندی علوم به فلسفه است که این نیازمندی از دو جهت میباشد: اول : هر یک از علوم خواه با اصول تجربی پیش بروند یا قیاسی شی معینی را که اصطلاحا موضوع آن علم خوانده میشود واقعیت دار فرض میکنند و به بحث از حالات و آثار آن میپردازند حال اثبات وجود این موضوع برای آن علم به عهده فلسفه است زیرا فقط فلسفه است که میتواند در این حوزه که مربوط به مطلق وجود است نظر دهد.(۲۲) دوم: جمیع قوانین کلی علمی قانون بودن و قطعی بودنشان متوقف به یک سلسله اصول کلی است که فقط فلسفه میتواند عهدهدار صحت آن اصول باشد.( ۲۳) از طرفی علوم نیز بر فلسفه تاثیر دارند و آن نیز از طریق انتزاع مسائل فلسفی از علوم است و در واقع فلسفه بر اساس یک مسئله علمی استدلال میکند و نتیجه فلسفی میگیرد و به اصطلاح یک مسئله علمی را صغرای قیاس فلسفی خود قرار میدهد. البته باید دقت شود که این امر با استنتاج متفاوت است زیرا استنتاج یعنی نتیجه گرفتن مسائل جزئی از اصول کلی و هرگز نمیتوان اصول کلی مانند اصول فلسفی را از امور جزئی استنتاج کرد.
پینوشتها:
-۱ شش مقاله،ص ۲۷۰ -۲ جهانبینی توحیدی ،ص ۷ -۳ شش مقاله، ص ۲۷۵ -۴ اصول فلسفه و روش رئالیسم ،مقاله چهارم ، جلد ۱، ص ۱۴۲ -۵ شش مقاله، ص ۲۷۵ -۶ همان،صص ۲۷۶-۲۷۸ -۷ همان، صص ۲۸۳-۲۸۴ -۸ همان، صص ۲۸۴-۲۸۵ -۹ کلیات علوم اسلامی، ص ۱۰۳ -۱۰ همان،ص ۱۰۴ -۱۱ همان، ص ۱۰۵ -۱۲ همان، صص ۱۰۶تا ۱۰۸ -۱۳ اصول فلسفه و روش رئالیسم ،مقاله اول، جلد۱، ص ۴۸ و کلیات علوم اسلامی ،ص۱۰ -۱۴ کلیات علوم اسلامی، ص ۱۱۱ -۱۵ اصول فلسفه و روش رئالیسم ، مقاله چهارم ، جلد ۱،ص ۱۵۳ -۱۶ همان، مقاله پنجم ،جلد۲،ص۱۵ -۱۷ کلیات علوم اسلامی، ص ۱۱۱ -۱۸ اصول فلسفه و روش رئالیسم ،مقاله اول ،جلد۱،ص ۳۸ -۱۹ کلیات علوم اسلامی ،ص ۱۱۳ -۲۰ اصول فلسفه و روش رئالیسم ، مقاله اول ، جلد ۱،ص ۳۶ -۲۱ همان، ص۴۰ -۲۲ همان، ص۴۳ -۲۳ همان ، ص۴۳
روزنامه رسالت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)