من که دیشب خونه نبودم، خونهی مامانم اینها بودم... نخیر، دیشب بود... من شبهای زوج میرم پیش مامان... چند شنبه است مگه امروز؟... یعنی من دیشب اشتباهی رفتم؟... ای بابا، من دیشب پیش... حالا هر چی، من پول ندارم... بگم یه ماشین بیاد آقامون میآد حساب میکنه؟... من روم نمیشه... باشه. حالا یه کاریش میکنم.
(تلفن را قطع میکند. شماره میگیرد.)
پیغامِ چی بذارم؟... اگه خونهای گوشی رو بردار...خونه نیستی؟... ببین، من قاطی کردم. من امروز باید برم پیش مامان یا تو؟... الو؟... درد بگیری که هیچوقت خونه نیستی... اومدی به من زنگ بزن.
(تلفن را قطع میکند.کیفش را دوباره میگردد.)
این تقویم کوفتی رو کجا گذاشتم.
(عصبی کیف را به روی میز میاندازد.)
هر وقت هرچی رو لازم داری نیست.
(بلند میشود و میرود روزنامهای را میآورد و تاریخ آن را مینگرد.)
بفرما... هم خنگه، هم گیجه.
(تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
برو خودتو دکترنشون بده، عزیزِ من، یا قاطی کردی یا آلزایمر گرفتی. روزنامه دیروز این جا جلوی منه و تاریخشم مال دیروزه، روزنامه پریروز کدومه؟ من دیشب این خبرها رو خوندم... عقبی یعنی چی؟ این مرده که زنشو... داری منو دیوونه میکنی ها.
(تلفن را قطع میکند. روزنامه را مینگرد.)
من دیشب همهی اینها رو خوندم.
پدرسگ، روزنامه فروشه روزنامهی کهنه قالب من کرده.
(روزنامه را به طرفی پرت میکند.)
ولی من دیشب خونهی مامانم بودم.
اگه بودی پس یعنی صبح اومدی خونه، با چی اومدی خونه؟ چی تنت بود؟
دیشب بارون اومد... بارونی.
(با عجله میرود و بر میگردد.)
همهی لباسها آویزونه تو کمد... دیشب بارون اومد. آخر شب که رفتم روی ایوون بارون میاومد... کفشهام. من چقده خنگم.
(میرود و کفشهایش را میآورد. کفشها تمیز و واکس خوردهاند. تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
تو کفشهای منو واکس زدی؟...کی؟... دیشب؟... آره، چاله رو ندیدم افتادم توش... دیشب بارون اومد؟... پریشب رو که میدونم... نه، خواستم تشکرکنم... نه، بلوز رو پیدا نکردم... باشه، خدافظ.
(تلفن را قطع میکند.)
خُل شدم رفته... ولی بازم میگم، من دیشب خونهی مامانم بودم، اون بلوز مشکی رم داشتم... تصادف، امروز صبح که میاومدم تصادف شده بود.
(تلفن را بر میدارد.)
این شماره کوفتی چی بود؟
(شماره میگیرد.)
الو، سلام، صبحتون بخیر. ببخشین میخواستم ببینم به شما گزارشی از یه تصادف... فوتی؟ بله، فوتی بود، انگار... نداشتین؟ هیچ تصادفِ فوتی نداشتین؟... ممکنه هنوز... آهان، بلافاصله خبردار میشین... ممنون. خدافظ.
(تلفن را قطع میکند.)
ولی اون جا جنازه بود. روش رو هم پارچه کشیده بودن.
(شماره میگیرد.)
الو، مامان؟... مامان؟... خوابی؟... الو؟... کاری نداشتم.
(تلفن را قطع میکند. میخواهد دوباره شماره بگیرد. میماند.)
چرا من این جوری شدم؟
خستهای.
آره خستهام. شبهایی که پیش مامانم اصلا خوابم نمیبره.
ولی من که دیشب اونجا نبودم.
بودم... من چه گیجم. بلوز مشکیه دیروز تنم بود.
(میرود و با کوهی از لباس بر میگردد. آنها را زیر و رو میکند.)
پس چرا نیست؟
(مستاصل بر جای میماند.)
ببینم اگه همچین بلوزی نداشتی پس دامن زرشکیات رو با چی میپوشیدی؟
آفرین به این هوشت.
(بلند میشود و میان لباسها را میگردد.)
دامن زرشکی... دامن زرشکی... دامن زرشکی.
(چیزی پیدا نمیکند. تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
ببین، من دامن زرشکی که دیگه داشتهم... قهوهای؟ تو کوررنگی داری عزیزِ دلِ من.
(تلفن را قطع میکند.)
مسخره... من از رنگی که بدم میآد همین قهوهایه...
(همینطور که حرف میزند و میگردد به یکباره دامن قهوهای را پیدا میکند.)
این از کجا اومده؟
(دامن را به کمرش اندازه میکند.)
نداشتم یه همچین چیزی.
(تلفن زنگ میزند. شمارهی روی تلفن را میبیند. گوشی را بر میدارد.)
بله؟... بله، پیداش کردم... من همچین دامنی نداشتم... نخیر، نداشتم... چه میدونم از کجا اومده... عروسی دایی من؟ من توی عروسی دائیم دامن قهوهای پوشیدم؟
(تلفن را قطع میکند. تلفن را روی میز میاندازد. روی صندلی مینشیند.)
عروسی دایی؟
تو اصلا توی اون عروسی بودی؟
(بلند میشود و میرود و آلبوم عکسهایش را میآورد. آن را ورق میزند. چند بار آلبوم را ورق میزند.)
کجاست پس؟
تو که تو هیچ کدوم از این عکسها نیستی.
خودشم نیست که.
(تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
چرا من توی هیچ کدوم از این عکسهای آلبوممون نیستم؟ تو هم نیستی... کدوم یکی؟
(آلبوم را ورق میزند و روی یک صفحهاش میماند.)
اینجا یه عروس هست و یه داماد سیبیلو و یه آقای عینکی... تو که عینک نمیزنی... از کی؟... پس چرا من یادم نیست؟... میشه مگه؟
(گوشی را قطع میکند و عکس را مینگرد.)
مزخرف میگه. مگه میشه عینکی بوده باشه و من یادم رفته باشه؟
تو کجا بودی؟
من کجا بودم راستی راستی؟
(تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
پس چرا من تو عکسها نیستم؟... آهان... همینجوری. هوس کردم آلبومها رو نگاه کنم... ببین، پس من میرم خونهی مامانم اینها توام بیا اون جا... باشه، دیرتر بیا. راستی من پولا رو پیدا نکردمها... خدافظ.
(تلفن را قطع میکند.)
میگه وقت عکس گرفتن هر چی گشتن منو پیدا نکردن...کجا بودم؟... هیچ چی از این عروسی یادم نمیآد. باورت میشه اصلا یادم نمیآد تا حالا عروسی رفته باشم؟
عروسی خودتون پس چی؟
(تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
این عکسهای عروسیمون کجاست؟... حتم داری خونهی مامانم اینهاست؟... پس چرا من ندیدمشون.
(تلفن را قطع میکند.)
ما دیروز با مامان هر چی آلبوم تو خونهاش بود نیگا کردیم. آلبوم عروسی ما نبود... عجیبه، هیچ چی از عروسیمون یادم نیست.
ببین، گفتی اون بلوز مشکی رو توی یه عروسی پوشیدی.
من گفتم؟
آره.
چرا باید تو عروسی لباس مشکی پوشیده باشم؟
به خاطر همون دامن زرشکیه.
من که دامن زرشکی ندارم.
(بلند میشود میرود دفترچهی تلفن را میآورد و از روی آن شمارهای را میگیرد.)
الو، خشکشویی؟... سلام... من اشتراکه... ببخشین شمارهی اشتراکم یادم رفته. شما از روی فامیلیام... بله، فقط شماره اشتراک... ممنون.
(تلفن را قطع میکند. دوباره شماره میگیرد.)
ببین، شمارهی اشتراک این خشکشویی چنده؟... نداریم؟... پس تو چه جوری لباسها
رو... خب، آخه میگه با فامیلی... پس هیچ لباسی پیشش نداریم؟... خب، باشه. خدافظ.
(تلفن را قطع میکند و دوباره شماره میگیرد.)
الو، سلام. حال شما خوبه... ممنون. من خانوم آقای... ببخشین، من دوباره تلفن میکنم.
(تلفن را قطع میکند. بلند میشود و کیفش را میگردد.)
بعد میرود صندوقی را میآورد لابهلای آن را میگردد.
(تلفن را بر می دارد و شماره میگیرد.)
این شناسنامهی من کجاست؟... مال خودت کجاست؟... اونم پیش خودته. ما هیچ کدوم از مدارکمون توی خونه نیست؟... مدرک دیگه... چه میدونم سندِ خونه... نه یادم نرفته که مستاجریم، همین جور مثال زدم. همون اجارهنامه کجاست؟... پس چرا همه چی رو با خودت بردی؟... همین جوری. داشتم این جاها رو مرتب میکردم دیدم این چیزامون نیست. فیشهای آب و برقم نیست آخه... قبلیهاش کجاست؟... میدونم تازه اومدیم این جا دارم همینو میپرسم، پس هنوز فیش آب و برق برامون نیومده؟... همینو بگو خلاص دیگه. خدافظ.
(تلفن را قطع میکند.)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)