نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8

موضوع: نمایش نامه: اشک‌های تلخِ پترا فون کانت

  1. #1
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض نمایش نامه: اشک‌های تلخِ پترا فون کانت

    اشک‌های تلخِ پترا فون کانت

    (نمایشنامه)

    رِینر وِرنر فاسبیندر


    کسان:
    پترا فون‌کانت
    والری فون کانت
    گابریل فون کانت
    سیدونی فون گرازناب
    کارین تیم
    مارلین


    پرده‌ی یکم


    مارلین پرده را می‌کشد. با صدای بلند.

    پترا مارلین! نمی‌تونی بیشتر بپایی! سَرَم خیلی... سنگینه. مثِ سُرب. تلفن. سریع! [مارلین تلفن را به او می‌دهد، پترا شماره می‌گیرد.] اَلو؟ خانم فون‌ کانت لطفاً. حتما صبر می‌کنم. [پترا جلوی گوشی تلفن را می‌گیرد.] برام یه مقدار پرتقال آب ‌بگیر. دارم از تشنگی می‌میرم! ... مامان! دیروز نتونستم برگردم پیشت مامان. کار. می‌دونی که اوضاع چه‌جوریه. من سال‌هاس که صبحِ زود بلند می‌شم. واقعاً. یه دقیقه هم وقتِ استراحت ندارم. ولی گمونم باید بابت این قضیه خوشحال باشم. داری کجا می‌ری؟ مامان؟ اوه، کلّی برات خوشحالم مادر. میامی حسابی قشنگه. راست می‌گم، حسابی قشنگه. و مردمش. زندگی اجتماعی معرکه‌. حسابی معرکه. شیش ماه!؟ اوه مامان، زبونم بند اومده. شیش ماه. خدایا، چه‌قدر بهت حسودی می‌کنم. شیش ماه تو میامی. من یه ذره هم بابتِ رفتنت اذیت نمی‌شم. [مارلین آب میوه را می‌آورد. پترا جلوی گوشی تلفن را می‌گیرد] ممنون. برو مشغولِ طراحیه شو. طرح‌ها توی کشوی پوشه‌هان... چی مامان؟ چیه؟ مامان، معلومه که دارم بهت گوش می‌دم، ولی خط یه مشکلی داره. ببخشید. ناراحت نباش. راستش فقط اختلالِ خطّه. دروغ نمی‌گم! این حرفت توهین‌آمیزه مادر. باشه، دارم بهت گوش می‌دم مامان. آره، می‌فهمم. معلومه. آره. خُب، چه‌قدر لازم داری؟ هشت‌هزارتا؟ خیلی پوله. یه لحظه صبر کن. [جلوی گوشی تلفن را می‌گیرد.] چی‌کار باید بکنم؟ [مارلین شانه بالا می‌اندازد] تو هیچ‌وقت هیچ‌ کمکی نبوده‌ی، بوده‌ی؟! مامان! خیله‌خُب، می‌تونم بهت پنج‌هزارتا قرض بدم. تو این لحظه بیشتر از این برام مقدور نیست. ولی تو که از تمامِ خرج‌های من خبر داری، گابریل رو هم بهشون اضافه کن. شاید بتونی سعی کنی باقی‌شو از تاتیانا بگیری یا... آره، مامان. تا بعد. چائو. [پا می‌شود و سیگاری روشن می‌کند.] مارلین. باید یه نامه بنویسی، سریع. به جوزف مَنکویتس. آدرس تو پوشه‌س. [مارلین در ماشین‌تحریر کاغذ می‌گذارد] مَنکویتس عزیز، دوستِ عزیز، ویرگول. متأسفانه برای من مقدور نیست که آن مبلغ را بپردازم. نقطه. در این دارِ مصیبت اوضاعی هست، نقطه، نقطه، نقطه. ولی دارم این‌ها را به کی‌ می‌گویم. علامتِ سوآل. امیدوارم که درک کنید، من دوست شما باقی می‌مانم، ارادتمند، پترا فون کانت. همین الان امضا می‌کنم. بیا این‌جا. [مارلین می‌گذارد پترا امضا کند] مراقبش باش، و عجله کن.
    [مارلین می‌رود. پترا بلند می‌شود و صفحه‌ی گرامافونی می‌گذارد. صفحه تا نیمه پخش شده که مارلین
    برمی‌گردد. پترا با موسیقی می‌رقصد و غیره.]
    خیله‌خُب، کارِتو ادامه بده. طراحیه باید تا ظهر تموم بشه. نامه‌ای نداشتیم؟ [مارلین نامه را می‌آورد] کارستات؟ [نامه را باز می‌کند] قراره یه مجموعه برا کارستات انجام بدم! مارلین، شنیدی؟ چه فرصتی! [می‌رود سمتِ تلفن، شماره می‌گیرد] کارستات؟ آقای مولر ـ فرینفلس لطفاً. اسمِ من پترا فون‌کانته. ممنون. پترا فون‌کانت هستم. بله، دارم... بله، ولی این هفته‌م پْره. گفتین جمعه؟ گوشی دستتون. بله، جمعه می‌تونم بذارم. چه ساعتی؟ سه؟ باشه. ساعتِ سه. تا اون موقع. چائو. [گوشی را می‌گذارد.] حرومزاده‌ها! یادته سه سال پیشو که باید برا این‌که بیان یه نگاهی به مجموعه‌ی اولم بندازن به پاشون می‌افتادم؟ دوره‌زمونه واقعاً عوض شده. آقاخوبه چه لحنِ سربه راهِ قشنگی داشت! آدم فکرشو که می‌کنه... [صدای زنگِ در می‌آید] یا خدا، کیه...؟ [مارلین شانه بالا می‌اندازد] چه اهمیت داره! بذار بیان تو. [مارلین بیرون می‌رود. پترا شماره‌ای می‌گیرد] ده ونیم. مهم نیست.

    مارلین و سیدونی فون گرازِناب می‌آیند تو.

    سیدونی عزیزم!
    پترا سیدونی! عزیزِ دلم!
    سیدونی پترا!

    همدیگر را در آغوش می‌گیرند.

    پترا خدای من، چند وقته که...
    سیدونی سه سال عزیزم. سه سال. زمان چه‌قدر زود می‌گذره. تو که هنوز به همون خوبی همیشه به‌نظر می‌آی. حسابی خوب. تعجبه که چه‌جوری این کارو می‌کنی.
    پترا تو که تو همه ی زمینه‌ها ، توی تمام‌شون منو شکست داده‌ی دوست عزیزِ خوبم. زیبایی، جوانی، همه‌ی زمینه‌ها.
    سیدونی فرانک چه‌طوره؟ [پترا سر تکان می‌دهد.] در مورد جفت‌تون یه چیزهایی خوندم. تو استرالیا! فکرشو بکن. همون موقع هم به لستر گفتم پترای بیچاره الآنه که داره تاوان‌شو می‌ده. همه‌مون بارها و بارها درمورد اون مرد بهت هشدار دادیم.
    پترا تجربه سیدونی. ما همه باید زندگی‌های خودمونو بکنیم. خوشحالم که درست همون‌جوری که بود از سَر گذروندمش. کسی نمی‌تونه تجربه‌ی آدمو ازش جدا کنه. درست برعکس، تجربه‌هه باعثِ رشد آدم می‌شه.
    سیدونی نمی‌دونم پترا. اگه آدم بدونه اوضاع درست از همون اول داره اشتباه پیش می‌ره واقعاً تجربه‌هه ارزشِ خیلی زیادی می‌تونه داشته باشه؟
    پترا مارلین. قهوه درست کن. یا چای‌رو ترجیح می‌دی؟
    سیدونی همون قهوه خوبه.
    پترا صبحانه خورده‌ی؟
    سیدونی آره، ممنون. امروز صبح از فرانکفورت پرواز کردم. نمی‌تونستم از ذهنم بیرونت کنم، چه‌جوری تحمل آوردی، با اون عذابی که می‌کشیدی...
    پترا بس کن دیگه سیدونی، آدم‌ها جا می‌افتن. تو اون دورانِ قدیم... من قطعاً یه‌جور آدمِ دیگه بودم. هیچ ایده‌ای نداشتم که کدوم طرف برم. تنهایی خجالت می‌کشیدم. خیلی سفت‌وسخت به خوبی آدم‌ها اعتقاد داشتم. ولی حقیقت اینه که ــ می‌دونی که ــ تو ازدواج قسمت‌های عیب‌دارِ شخصیت‌مون فرمون رو دست می‌گیرن.
    سیدونی خیلی مطمئن نیستم. کنارِ لستر...
    پترا متأسفم ولی شماها با اون‌همه سفرهاتون اصلا وقتشو ندارین که واقعاً همدیگه رو بشناسین. می‌دونین که ــ روشن بود ــ قضیه درموردِ من و فرانک فرق می‌کنه. شب‌وروز با همدیگه، ندرتاً هم پیش می‌اومد که وقفه‌ای بیفته. من تقریباً همیشه احساسِ ترس داشتم، احساسِ ناامنی. تو این شرایطه که آدم می‌تونه بفهمه اون‌یکی از چه جنسه... معذرت می‌خوام. نمی‌خواستم تلخ بشم، ولی برا من و اون مرد واقعاً احتمالِ موفقیت وجود داشت. فقط تو طالع مون نبود.
    سیدونی هنوزم تو فکرِ این قضیه‌ای؟
    پترا نه سیدونی. من هنوز هم فکر می‌کنم نمی‌شه انکار کرد که برای ما دو تا یه امیدواری‌هایی بود. باورکن غم‌انگیزه وقتی حالی‌ت می‌شه چیزهایی که تو رابطه آزرده‌ت می‌کنن حسابی به چیزهای قشنگی که تجربه‌شون می‌کنی می‌چربن.
    سیدونی دعوا کردین، با این که...؟
    پترا دعوا؟ نه دقیقاً. بعضی وقت‌ها یه چیز سردی تو فضا هست، می‌دونی که آدم چه‌جوری متوجه می‌شه... مثلاً با هم، با یه آدمِ دیگه تو ماشین یا تو اتاق نشستی و می‌خوای یه چیزی بگی ولی می‌ترسی. دوست داری مهربون باشی ولی باز ترست بالا می‌زنه. از این‌که شکست بخوری می‌ترسی، از این که آدم ضعیفه باشی. این اون‌جایی وحشتناکه که آدم می‌فهمه دیگه امکان کوتاه اومدن نیست.
    سیدونی حدس می‌زنم منظور تو می‌فهمم. خیلی دقیق نه ولی...
    پترا می‌دونم چی می‌خوای بگی. مثلاً این که عاقلانه‌تر اینه که آدم کوتاه بیاد. با این که... نه سیدونی، وقتی یه رابطه سریع تو چاله‌ی تاریک خوش منظره‌ش افتاده باشه دیگه یکی رو نشونم بده که بتونه دوباره بکشدش بیرون.
    سیدونی امکان نداره اوضاع سه سالِ تموم این‌جوری بوده باشه که.
    پترا معلومه که نبوده. لحظاتی بود که، این قدر خوب بدن که... می‌دونی، آدم همه‌چیو فراموش می‌کرد، همه‌چیو. حتّا مشکلاتِ قدیمی‌رو، و فکر می‌کردی که می‌شه یه مبنای تازه پیدا کرد برا... اوه، گُه‌ کاری بود.
    سیدونی توی بیچاره‌ی دوست داشتنی.
    پترا سیدونی، خیلی ساده‌س که آدم احساس ترحم بکنه، درک کردنه که خیلی سخت تره. اگه آدم‌هارو درک کنی دیگه نمی‌تونی به حال‌شون ترحم کنی. می‌تونی عوض‌شون کنی. آدم فقط وقتی می‌تونه احساس ترحم کنه که درک نمی‌کنه.
    سیدونی می‌تونم بفهمم که کلّ این ماجرا سختت کرده. غم‌انگیزه ولی من همیشه به زن‌های سخت مشکوک بوده‌م.
    پترا من آدمِ سختی به نظر می‌آم فقط واسه این که از مغزم استفاده می‌کنم. به نظر نمی‌آد تو به این ایده که زن‌ها هم فکر می‌کنن عادت داشته باشی. کوچولوی بدبخت.
    سیدونی پترا! لطفاً!
    پترا معذرت می‌خوام. منظورم این نبود که برنجونمت. فقط ازت می‌خوام چیزهایی که دارم بهت می‌گم رو گوش بدی. واقعاً گوش بدی، و تا قبلِ این که من فکرهامو کامل به زبون آورده باشم هیچ عقیده‌ی از پیش فکر شده‌ای رو برای قضاوت کردنِ حرف‌هام دخالت ندی.
    سیدونی قطعاً. من تلخی‌تو درک می‌کنم. اون بود که... برا طلاق اقدام کرد؟
    پترا نه، من اقدام کردم.
    سیدونی اوه نه؟ تو... خدایا!
    پترا این قضیه متعجبت می‌کنه، هان؟ پترا کوچولوی بیچاره که هیچ‌وقت مردشو ترک نمی‌کرد، که به نظر می‌اومد بی‌امید و برده‌وار عاشقه، برای طلاق اقدام کرده. چه‌قدر وحشتناک، درسته؟
    سیدونی اون...؟
    پترا نه، اون خیانت نکرد. تا جایی که به من مربوطه بی‌وفایی نمی‌تونه توجیهِ جدایی باشه. اون رابطه به نظرِ من کاملاً سلامت بود. هردوتامون قدر یه دوره‌ی خوب‌رو می‌دونستیم. وفادار بودن مهم نیست، دست کم وفادار بودنِ جدای از حس وظیفه‌شناسی. تو این مورد ما با هم صادق بودیم. نه، تو این قضیه زمینه‌های دیگه‌ای بودن که جواب نمی‌دادن. طبیعتاً وقتی اوضاع درست پیش نمی‌ره بیزاری پیداش می‌شه و انزجار. مسائلی که دوروبرمون داشت اتفاق می‌افتاد روکاری نمی‌شد کرد، یا برا چیزهایی که بین ما و آدم‌های دیگه بود، یا... [مارلین وارد می‌شود و قهوه تعارف می‌کند] ممنون.
    سیدونی ممنون.
    پترا حالا لطفاً طراحیه‌رو ادامه بده. از نظر زمان تحت فشاریم.

    مارلین طراحی می‌کند.

    سیدونی می‌تونیم...؟
    پترا مارلین؟ مارلین سه ساله که پیشِ منه. همه‌چیو می‌شنوه، همه‌چیو می‌بینه، همه‌چیو می‌دونه. به خاطر مارلین نگران نباش.
    سیدونی خیله خُب. ادامه بدیم. پس چی بود که از همدیگه بیزارتون کرد، این جور اذیت‌تون کرد؟
    پترا اوه، سیدونی!
    سیدونی ببین پترا، لستر و من یه دوره‌ای رو گذروندیم که به‌نظر می‌اومد انگار همه‌چی تموم شده. این حس که انگار دیگه بسّ‌مونه، حتّا حسّ یه جور... نفرتِ متقابل. خُب... می‌دونی، آدم باید رزنگ باشه، بفهمه، و پُرِ فروتنی باشه. حیله‌های زنانه تو مسیر درستش به کار افتاد...
    پترا من نخواستم حیله‌ای به کار بندازم سیدونی،و قطعاً هم نه از اون جور حیله‌هایی که «فقط مخصوص زنان» معروف شده. خودم خواستم که از تمام حُقه‌های تردستی خودداری کنم.
    سیدونی حُقه پترا؟ من...
    پترا آره. این‌ها حُقه‌اَن. حُقه‌های مزخرفی هم هستن. کلّ کاری هم که واقعاً می‌کنن اینه که آدمو اسیر می‌کنن. من وقتی یه کلماتی مثِ فروتنی‌رو می‌شنوم...
    سیدونی مسخره نکن پترا. لطفاً مسخره نکن. لستر و من الآن خوشبختیم، واقعاً! فروتنیه به درد خورد. اون فکر می‌کنه داره منو اداره می‌کنه و من هم تو ذوقش نمی‌زنم. در نهایت هم من واقعاً راهِ خودمو می‌رم.
    پترا عزیزم، ببین، من می‌فهمم تو چی داری می‌گی. شاید در موردِ تو و لستر درست هم هست. شاید این‌جور اداره کردن دقیقاً همون چیزیه که شماها بهش احتیاج دارین. ولی... می‌دونی، فرانک و من، ما مجبور بودیم بین‌مون یه جور عشقِ کمیاب و دلپذیری داشته باشیم. دلپذیر هم برامون همیشه معناش این بود که بدونیم درونِ خودت و درونِ ظرفت چی می‌گذره. ما اون جور ازدواج بی‌روحی رو نمی‌خواستیم که لابه‌لای همون روالِ عادی همیشگی از بین می‌ره. می‌خواستیم تمام و کمال هشیار باشیم، همیشه از نو درباره‌ی خودمون تصمیم بگیریم، همیشه... آزاد باشیم.
    سیدونی پترا، من نمی‌دونم تو چرا مسائلو سخت می‌کنی وقتی می‌تونن این قدر ساده باشن. مثلاً «روال عادی» وجود داره که آدم ازش استفاده کنه. اگه تو لازم داری حتّا وقتی چیزهای قدیمی جواب می‌دن هم یه چیز تازه پیدا کنی، خُب، کارتو بکن.
    پترا ما می‌خواستیم با هم خوشحال باشیم. می‌فهمی: با هم. قاعده‌ی قطعی‌ای وجود نداره.
    سیدونی پس چی شد که بیزاری رو آورد؟ وقتی این‌قدر شفافیت هست، این قدر تفاهم؟
    پترا به خاطر یه چیز، موفقیت. چیزی که من داشتم و فرانک حسرتشو می‌خورد. و واقعاً احتیاج‌شو داشت. این‌جوری بود که شروع شد. خیلی ساده.
    سیدونی آره. متأسفم ولی موفقیت دلیلِ این نیست که...
    پترا مردها! و غرورشون. خدای من، سیدونی. می‌خواست زندگی منو تأمین کنه، منو لوسم کنه. قطعاً خودشو زیادی جدی گرفته بود، و روشنه که عقیده‌ی منو هم برا خودم گذاشته بود. با وجودِ این منو راضی هم می‌خواست. و بنابراین به شکل غیرمستقیم و خودبه‌خود سرکوب خودشو انجام می داد. می‌دونی که چه جوریه _ «گوش می‌دم چی داری می‌گی، می‌فهمم، ولی... کیه که پول در می‌آره و پشتش خم می‌شه؟» چه قاعده‌ی پُر استثنایی! عزیزِ دلم سیدونی! اوایل این‌جوری بود که: «پولی که تو در می‌آری رو _ دختر کوچولوی من _ می‌ذاریم تو یه حساب بانکی به‌خصوص و بعداً وقتی که زمان درستِ خرج‌کردنش باشه، شاید باهاش یه خونه‌ی کوچولو یا یه ماشینِ اسپرت یا یه همین چیزی بگیریم.» من هم سرتکون می‌دادم، تأیید می‌کردم، چون... اون خیلی عاشق بود سیدونی، و عشقی که نثارم می‌کرد واقعاً تو لذت غرقم می‌کرد.. مات و مبهوتم می‌کرد. وقتی به جایی نرسید _ می‌دونی _ اولش تماشای این که نخوتِ احمقانه‌ش جریحه‌دار شده یه کم بامزه بود، و _ خیلی رو راست _ من لذت می‌بُردم، به خصوص وقت‌هایی که واقعاً فکر می‌کردم خبرداره رفتارش چه‌قدر مسخره‌س. خبر نداشت. خُب بعدتر وقتی من سعی کردم توضیح بدم، بهش بگم که برا من اصلاً فرقی نمی‌کنه مرد «سوار» باشه یا نباشه، دیگه خیلی دیر شده بود. موقعی که موضوع مطرح شد سیدونی، دیگه یه دیوار وجود داشت، یه دیوار. بعد ذره‌به‌ذره تمام صداقتِ بینِ ما از بین رفت. حس کردم درموردش اشتباه کرده بودم، درموردِ خودم هم، و بعد بَس کردم. جلوی عشقِ به اونو گرفتم. شیش ماهِ آخر وحشتناک بود، باور کن، وحشتناک! روشن بود که می‌دونستم قضیه تمومه، یا دست کم حسابی حس کرده بودم. اون تحمل نمی‌کرد، اون نه. خیلی باهوش نبود. سعی کرد بچسبه بهم، دست کم تو تخت‌خواب. ولی تنفر از همون‌جا وارد شد. تکنیکو امتحان کرد، بعد زور رو. گذاشتم سوارم بشه. تحمل کردم. ولی... دیگه به نظرم آدمِ خیلی کثیفی می‌اومد.
    سیدونی پترا!
    پترا متعفن بود. بوی مرد می‌داد. درست همون جور بوی متعفنی که مردها می‌دن. و چیزهایی که قبلاً تحریک می‌کردن... حالا باعث می‌شدن بخوابم، بالا بیارم، جیغ بزنم.
    سیدونی پترا، پترا. نه.
    پترا حالا دیگه مجبوری داستانو تا آخر بشنوی. جوری باهام می‌خوابید که یه گاوِ نر همخوابه‌ی ماده‌ش می‌شه، نه یه ذره احترام، نه نگرانی لذت بردنِ زن. سیدونی، عذابی... عذابی که نمی‌تونی تصورشو بکنی. بعضی وقت‌ها که من... اوه، شرم‌آور بود! شرم‌آور بود. احساس شرم می‌کردم. فکر می‌کرد از لذته که جیغ می‌کشم، از عشق، از تشکر. خیلی احمق بود. خیلی احمق. مردها خیلی احمقن.
    سیدونی توی بیچاره، بیچاره. چه‌قدر عذاب کشیده‌ی.
    پترا به همدردی‌ت احتیاجی ندارم. اون می‌خواست از مالِ من استفاده کنه. از درک کردنم. مهربونی‌م، یا همدردیم، درست وقتی که دیگه هیچ‌چی امکان نداشت. من دیگه هیچ حسی درموردِ اون نداشتم. برعکس، قضیه بدتر شد. وقتی باهم غذا می‌خوردیم جویدنش پرده‌ی گوشمو پاره می‌کرد، هُرت‌کشیدنش _ تحمل نمی‌تونستم بکنم. جوری که گوشتو می‌بُرید، سبزی می‌خورد، یا جوری که سیگارو، لیوان ویسکی رو تو دستش نگه می‌داشت. همه‌شون به نظرم خیلی مضحک می‌اومدن، خیلی... متظاهرانه. من به خاطر اون خجالت می‌کشیدم چون فکر می‌کردم هرکس ببیندش باید همون حسی‌رو داشته باشه که من دارم. معلومه که موضوع وحشت بود. سیدونی، هیستری، چیزی برای نجات دادن نبود. از بین رفته بود. تموم شده بود. به ته رسیده بود. [مکث] شرمم می‌آد.
    سیدونی لازم نیست. لازم نیست شرمت بیاد. تو سعی کردی از این قضیه درس بگیری. سعی کردی درک کنی... من...
    پترا فکر می‌کنم آدم‌ها جوری ساخته شده‌ن که به آدم‌های دیگه نیاز داشته باشن، ولی... یاد نگرفتن چه‌جوری با همدیگه باشن. [صدای زنگِ در می‌آید] مارلین!

    مارلین پا می‌شود، بیرون می‌رود.

    سیدونی باید کارین باشه.
    پترا کارین؟
    سیدونی یک خانمِ جوونِ جذاب. من تو کشتی‌ای که از سیدنی به ساوت همپتون می‌رفتیم دیدمش. می‌خواد برا خودش تو آلمان یه زندگی سروسامون بده.

    مارلین به همراهِ کارین می‌آید تو.

    سیدونی کارین؟
    کارین سلام.
    سیدونی این پترائه. همون پترا فون‌کانتی که اون قدر درباره‌ش برات می‌گفتم.
    کارین خوشحالم که می‌بینمتون.
    پترا خوشحالم که می‌بینمت. بشین. بابت شلوغی معذرت می‌خوام. چیز‌میزها یه کم درهم‌برهمه.
    کارین اشکالی نداره.
    پترا چای؟ یا کنیاک؟
    کارین کنیاک، آره لطفاً.
    پترا مارلین! کنیاک. تو چی سیدونی؟
    سیدونی حالا ول کن، سرصبحی؟ نه، ممنون.
    کارین بامزه‌س، تصور می‌کردم خیلی پیرتر باشین... جا اُفتاده‌تر. همین کلمه‌رو به کار می‌برن؟
    پترا آره. همین کلمه‌س. ولی چرا پیرتر؟
    کارین موفقیت و شهرت. نمی‌دونم... یه جورهایی همراهِ سنّ و سال می‌آن.
    سیدونی استثناها اثبات کننده‌ی قاعده‌هان.

    مارلین دو لیوانِ کنیاک می‌آورد. می‌ریزد.

    پترا به سلامتی تو.
    کارین و شما.
    سیدونی خُب، باید بریم دنبال کارهامون کارین. پترا! هر وقت فرصت پیدا کردم باهات تماس می‌گیرم. تو این سفر بیشتر این‌جا می‌مونم. چائو.
    پترا این کارو بکن سیدونی. خوش‌باش. خداحافظ.
    کارین خداحافظ. [سیدونی رفته. مارلین دوباره دست به‌کار شده.]
    پترا اِه، اوم‌م‌م...
    کارین [بر می‌گردد] بله؟
    پترا تو ترکیبِ قشنگی داری. می‌تونی به جایی برسی. اگه دلت می‌خواد با من در ارتباط باش.
    کارین با کمالِ میل.
    پترا فراد چه‌طوره؟ فردا بعدازظهر. حدودِ هشت.
    سیدونی کارین!
    کارین می‌آم. تا فردا.
    پترا تا فردا.

    کارین می‌رود. پترا پیش می‌آید سمتِ سه پایه و طراحی را بر می‌رسد. مارلین می‌آید تو.

    پترا آستین‌ها رو تغییر دادی؟ خُب... بد نیست. اون جوری بهتر بود.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #2
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    پرده‌ی دوم


    صحنه پْر نور، اما عصر است. پترا در امتداد صحنه همچون جوجه‌ای ترسان می‌دود و به سر و وضعِ خود می‌رسد. خود را درست می‌کند. مارلین در بستنِ درکمه‌ها و غیره، به تناوب، او را کمک
    می‌کند. صدای زنگِ در می‌آید.

    پترا مارلین! زنگِ در مارلین. من خیلی هم آماده نیستم. باز کن. همین الآن می‌آم.

    هر دو بیرون می‌روند. بعدِ لحظه‌ای مارلین همراهِ کارین می‌آید تو، او را به سمت‌ِ جای نشستن
    هدایت می‌کند، بعد خودش بر می‌گردد پشتِ میزش. کارین پا می‌شود، می‌رود سمت آینه و
    نگاهی طولانی به خود می‌اندازد. پترا می‌آید تو.

    پترا کارین. چه‌قدر خوب.
    کارین [آرام می‌چرخد.] عصر به خیر خانم فون کانت.
    پترا [انگار که برای درآغوش گرفتن، به طرفِ او می‌رود، اما ناگهان می‌ایستد.] بشینیم. یه چیز میزهایی مختصری آماده کرده‌م. مارلین! سینی غذا! ‍[مارلین می‌رود.] خُب، بفرمایید.
    کارین بله، فرماییدم. [هر دو می‌خندند.]
    پترا آلمان داره بهت خوش می‌گذره؟
    کارین خُب من فقط پنج سال نبوده‌م. آره، دوستش دارم. خیلی تغییر نکرده.
    پترا این‌جا هیچ‌چی خیلی تغییر نمی‌کنه. تو آلمان همه‌چی همون جوریه که هست. هیچ‌ کاریش هم نمی‌شه کرد. از خودت برام بگو.
    کارین من؟ چیزِ زیادی برا گفتن نیست.
    پترا حتماً هست. چیزهایی که درباره‌شون فکر می‌کنی، یا رویاشونو داری.
    کارین خیلی کم‌اَن. می‌خواستم تو دنیا یه جایی برا خودم پیدا کنم. خواسته‌ی زیادیه؟
    پترا نه، کاملاً برعکس کارین، کاملاً برعکس. این اون چیزیه که باید زنده باشه، جنگیدن برا دست و پا کردنِ یه جایی برا خودت.
    کارین و... لازمه که... آدم بابتش مبارزه کنه؟
    پترا قطعاً. حتّا من هم مجبور بودم _ سخت _ مبارزه کنم. بذار بهت بگم. راهش فقط همینه.
    کارین نمی‌دونم. من همیشه خودمو برا هر نوع جنگیدن زیادی تنبل تصور کرده‌م.
    پترا زیادی تنبل؟
    کارین آره. می‌دونین، من بیشتر از این لذت می‌برم که تو تخت دراز بکشم، مجله بخونم، رمان و از این جور چیزها. این...
    پترا شاید هیچ‌وقت انگیزه‌ی حسابی‌ای تو زندگی‌ت نداشته‌ی. تو هنوز خیلی جوونی.
    کارین بیست و سه.
    پترا دقیقاً. تو این سن هنوز کلّی چیز جلو روته. خوب و بد، زیبا و زشت. بعدش هم زندگی درست تو بیست و سه سالگی تازه شروع می‌شه.
    کارین جدی؟
    پترا آره. یا این که موافق نیستی؟
    کارین اوه خدایا، من تا حالا کارهای کمی کرده‌م. ازدواج کرده‌م و...
    پترا تو ازدواج... اوه، این‌طوره؟
    کارین شوهرم پشتِ سرم تو استرالیا موند. ما... اوه، قضایا خیلی هم ساده نیستن.
    پترا نه، هیچ‌چی ساده نیست. هیچ‌چی اصلاً. آدم مجبوره فروتنی‌ نشون بده.
    کارین فروتنی؟
    پترا آره، می‌بینی که هرکدومِ ما درمورد جهان تئوری خاصی داریم. تئوری من اینه که اگه یه آدم مجبوره چیزهایی که می‌فهمه رو تحمل کنه، باید متواضع باشه. من قبلِ کار کردن فروتنی به خرج دادم، قبلِ به دست آوردنِ پولی که کاره می‌آره. قبل کلّی چیزهای دیگه هم که خیلی قوی‌تر از منن.
    کارین «فروتنی» کلمه‌ی خیلی خنده‌داریه. منو یاد _ زانو زدن و دعا کردن می‌ندازه. نمی‌دونم، من...
    پترا امکان داره این... فکرها... برا جوون‌ها معنا نداشته باشه. من، تو سنّ تو، برا هیچ چیزِ متفاوتی واکنش نشون نمی‌دادم.

    مارلین سینی‌ای می‌آورد و روی میزِ جلوی آن‌ها می‌گذارد.

    پترا ممنون. بفرمایید. [مارلین بر می‌گردد پشتِ میز سرِ کارش.] ولی مثلاً، فکر می‌کنی کار کردن به عنوانِ یه مْدل می‌تونه برات باحال باشه؟
    کارین من این کارو یا چیزی رو که _ یه جورهایی _ واردش می‌شم نمی‌شناسم، ولی اساساً _ چرا نه؟
    پترا عالیه. باید همین زودی‌ها بشینیم و جزئیاتو راست و ریست کنیم. معلومه که نمی‌تونی شیرجه بزنی توش و سریع همه‌چیو حالی‌ت بشه. باید برا یاد‌گرفتن آماده بشی.
    کارین می‌خوام یاد بگیرم. حرفی نیست. انتظار ندارم همه چی راحت باشه.
    پترا البته می‌تونم برات ساده‌ترش کنم. بعداً وقتی که راه‌وچاهو یاد گرفتی دیگه نباید نگران کار پیدا کردن باشی.
    کارین ممنون.
    پترا در شروع ممکنه مشکلاتی داشته باشی، منظورم مشکلاتِ مالیه. وقتی داری دوره‌ها رو می‌گذرونی پولی در نمی‌آری.
    کارین شاید. من...
    پترا من کمکت می‌کنم. بگیرش یه پیشنهاد. هیچ مشکلی نخواهد بود.
    کارین بله، خیلی لطف می‌کنین.
    پترا می‌دونی چیزِ دلپذیرِ این حرفه چیه؟ اکثراً تو رفت و آمدی. من عاشقِ پایتخت‌های کشورهای خارجی تو شبم. سفر کردنو دوست داری؟
    کارین بستگی داره. آره، فکر کنم دوست دارم.
    پترا می‌تونه محشر باشه. کلی در حرکت، دیدن، تجربه کردنِ چیزهای تازه. شهرهای خارجی، موسیقی. هنر رو دوست داری؟
    کارین هنر؟ نمی‌دونم.
    پترا تآتر، کنسرت، فیلم‌های خوب؟ هوم‌م‌م؟
    کارین قطعاً. دوست دارم برم سینما. قصه‌های عاشقانه، آره. سوزناک. واقعاً قشنگه.
    پترا [دو پهلو] البته. می‌تونیم با همدیگه سرش صحبت کنیم. کلّی کار هست که می‌تونیم بکنیم. می‌دونی، تا جایی که مربوط به والدینه، من آدم خوشبختی بودم. تو سنّ کم، من با چیزهای بهتری تو زندگی آشنا شدم. والدینِ تو چی؟.... منظورم اینه که برای گردوندنِ زندگی چی‌کار می‌کردن؟
    کارین پدرم کارگرِ ماشین بود.
    پترا واقعاً؟ خیلی جالبه.
    کارین آره. خیلی عالی نبود. کاره خیلی باحال نبود. این جوریه. اون‌ها تجربه‌ی زیادی تو زندگی نداشتن. آپارتمان کوچیک، سه تا بچه، همیشه داد و هوار.
    پترا ولی والدینت، منظورم اینه باید از تو به عنوان یه بچه خوب مراقبت کرده باشن.
    کارین «مراقبت کردن از ما»؟ ما اون‌جا بودیم، دردسرهم بودیم. دست کم بیشترِ موقع‌ها.
    پترا بیچاره. باید وحشتناک بوده باشه.
    کارین نه! اون‌ها، هر دوتا، نیت‌شون خوب بود. وانگهی اون‌ها تقریباً همیشه هم مارو تنها می‌ذاشتن. من فکر می‌کنم این بهتر از داشتنِ والدینیه که تو همه‌چی سَرَک می‌کشن. می‌دونی، تو این که داری به چی فکر می‌کنی و همه‌ی این چیزها.
    پترا یعنی با خیالِ راحت بچه‌ها رو به حال خودشون گذاشتن. نمی‌دونم. من یه دختر دارم. طبیعتاً نمی‌تونم همیشه مواظبش باشم، ولی می‌دونم که قطعاً تو یکی از بهترین مدارسِ شبانه‌روزیه. این خیالمو راحت می‌کنه، باور کن. من عاشق مدرسه بودم، تو چی؟
    کارین من... نه. نه، فکر نمی‌کنم. هنوز یادمه که وقتی تعطیل می‌شد خوشحال بودم. اگرچه فکر کنم تو مدرسه حسابی شاگرد خوبی بودم.
    پترا تو مطمئناً آدمِ خیلی باهوشی هستی.
    کارین باهوش،‌ آره، نظرخودم هم همینه. ولی خیلی علاقمندِ درس‌خوندن نبودم. موضوع‌هایی که دوست داشتم ردیف بود. آره.
    پترا در موردِ من هم همین‌طور بود. من همیشه تو چیزهایی که علاقه داشتم سَر بودم. با این پس‌زمینه عجیب بود که من تمایلِ واقعاً زیادی به ریاضیات داشتم.
    کارین من نه. من همیشه اوضاع‌م تو حساب بد بود. خُب، به عنوان مبتدی خوب بودم ولی بعدتر رسیدیم به استفاده از حروفِ الفبا دیگه نمی‌فهمیدم چی‌به چیه.
    پترا غریبه. جبر همیشه نیروی شگفت‌انگیزی به من می‌داد، شگفت‌انگیز!
    کارین جبر، همین بود. نه، برا من نه. هیچ‌وقت نتونستم سردر بیارم چرا فلان و بهمان عدد می‌شه فلان و بهمان حرف، می‌فهمی منظورمو. هنوز برام معماس.
    پترا خُب به هرحال خیلی مهم نیست. چیزهای ضروری‌تری تو دنیا هست.
    کارین ژیمناستیک باحال بود. دو میدانی هم تو نیمسال بهار. با اون‌جور بازی‌هایی مثه هاکی روی چمن و بیس‌بال. گرچه من هیچ‌وقت از اون‌جور دم و دستگاه‌ها خوشم نمی‌اومد. مثلاً میله‌های پارالل و میله‌های افقی. نیمسالِ بهار، من نمره‌ی «الف» می‌گرفتم و پاییز نمره‌ی «جیم».
    پترا این جوری بود؟ نه، من واقعاً کارکردن با دم و دستگاه‌ها رو ترجیح می‌دادم. انضباط _ می طلبه. کلمه‌ای که جوون‌های امروز ازش متنفرن.
    کارین نمی‌دونم، من با انضباط مشکلی ندارم، تاجایی که به آدم خوش هم بگذره. ولی اگه فقط یه‌جور انضباط باشه، یه جور فشارِ زیاد، ازش خوشم نمی‌آد.
    پترا عجیبه، ولی _ خُب مثلاً من برا انجام یه کار احتیاج به انگیزه دارم. این که مثلاً احتیاج به پول داشته باشم یا این که به قولم عمل کنم. حرکتِ آدم... بدون هیچ‌جور فشارِ از بیرون... بعضی وقت‌ها من واقعاً تو بدترین حالت ممکنم.
    کارین آره. گمونم بتونم بفهمم، ولی هنوز فکر می‌کنم بدونِ فشار بهتره. پدرم مثلاً. هر یکشنبه ما رو با دوچرخه می‌بُرد سفر، تمام خانواده در طول مسیر رکاب می‌زدن. جلو اون، بعد مادر، بعد سه تا دختر که به ترتیب سن به صف شده بودیم. شب که می‌رسیدیم خونه از پا افتاده بودیم. ولی اون: سرحال بود. بعد هم با مامان سرِ یه چیزِ احمقانه بگومگو می‌کرد. اوه، خُب. ما انتخاب تو کارمون نبود. باید می‌رفتیم. هربار و همیشه. من اگه با شتابی که خودم می‌خواستم رکاب می‌زدم خوشحالم هم بودم، ولی اوضاع که اون جور بود، هیچ‌وقت لذتی نمی‌بردم. هیچ‌وقت. گرچه الآن همه چی‌ش به نظر واقعاً باحال می‌آد. تصور کن: یه پدر، یه مادر، و سه تا دختر سوارِ دوچرخه.
    پترا بامزه‌س. ولی البته کاری که پدرت می‌کرد هم بی‌رحمانه بود. این هنوز هم اون فشاری نیست که من ازش حرف می‌زنم. منظورِ من اون نوع فشاریه که یه کس قبول می‌کنه، احتیاج داره، حتّا آرزوشو می‌کنه. برا این که کاری رو به نتیجه برسونه، اون‌جور که تو نظرِ منه. آدم باید تو زندگی به جایی برسه. والدینت الآن چکار می‌کنن؟
    کارین پدر و مادرم مُرده‌ن.
    پترا متأسفم. هردوتا؟
    کارین اول پدرم مادرو کشت، بعد خودشو حلق‌آویز کرد.
    پترا نه! چه وحشتناک!
    کارین می‌بینی چه‌طوری نگاه‌م می‌کنی؟ کاملاً متفاوت از قبل . دقیقاً مثِ بقیه. اول فکر می‌کنی من مشکلی ندارم، بعد از قصه‌م باخبر می‌شی و خداحافظ.
    پترا نه کارین، نه... حسِ من... نسبت به تو کاملاً مهر آمیزه... من... حالا که گذشته ی تو رو می‌دونم، حسّم حتّا بیشتر... باید باهات خوب تا کنم. بیا نزدیک‌ترین‌ها به هم باشیم، عزیزترین دوست‌ها. چی می‌گی.
    کارین حتماً. باشیم.
    پترا مارلین! برامون یه لیوان شامپاین بیار. [مارلین بیرون می‌رود.] دخترِ خوبیه. همه‌ی کارهای منو می‌کنه. ولی واقعاً بهم بگو کلّ اون قضایا چه جوری اتفاق افتاد.
    کارین قضیه‌ی والدینم؟ خیلی ساده بود. تو روزنامه‌ها در موردش نخوندی؟
    پترا نه، نه، یادم نمی‌آد.
    کارین بابا حسابی مشروب خورد و... نه، ماجرا این‌جوری درست پیش نمی‌ره، چون... یه روز سرِکار به بابا گفتن که «آقای تیم، ما شرکتِ آینده‌نگری هستیم»، یه همچین چیزی، «و این‌جا دیگه برا کسایی تو سنِ شما جا نیست» مطمئن نیستم قضایا دقیقاً چه‌طور بود، چون من اون‌جا نبودم، ولی نزدیک به همینه. بابا کنترلشو از دست داد، زد زیرِ گریه، و خشونت کرد، خُب مأمورهای امنیتی هم بردنش بیرونِ کارخونه. بابا رفت پاتوقِ همیشگی‌ش و پاتیل شد. تو یه همچین موقعیتی چه انتظاری می‌شه داشت؟ بعد رفت خونه. مامانو تا دم مرگ با چاقو زد و بعد خودشو حلق‌آویز کرد. فکر کرد دنیا دیگه برا اون یا زنش فایده‌ای نداره. یه قصه‌ی ساده، من فوراً این‌جارو به مقصد استرالیا ترک کردم. ولی اوضاع اون‌جا هم خیلی امیدبخش نبود. اون‌قدر که فرصت‌ها از دست می‌رن. مطمئناً هم بلدن وقتی نتونی مثِ یه کس دیگه از پسِ کاری بربیایی بهت کم محلی کنن.
    پترا حالا اوضاع قراره عوض بشه کارین، کاملاً عوض بشه. با همدیگه قراره ببینیم که تو از زندگی‌ت یه چیز حسابی می‌سازی.
    کارین عالی می‌شه. راستش من _مکرر_ داشتم همه‌ی امیدهامو از دست می‌دادم. کنارِ شوهرم هم اوضاع کثافت بود. مجبورم می‌کرد حسابی کار کنم و مدام هم یه حرف‌های گُهی بزنم شبیه این که اون یه روی کلّی پول درمی‌آره. نمی‌تونست دیگه خیلی ادامه پیدا کنه. به اندازه‌ی کافی عصبی‌م کرده بود.

    مارلین شامپاین می‌آورد، بازش می‌کند، دو لیوان می‌ریزد، و بر می‌گردد سرِ کار.

    پترا سلامتی ما. به امیدِ این که قدرِ فرصت‌هامونو بدونیم.
    کارین سلامتی.
    پترا از همین حالا می‌تونم تو باندِ فرودگاه ببینمت. من یه مجموعه مخصوصِ تو طراحی می‌کنم. تو یه مدلِ درجه یک می‌شی. روراست باشم! تو خوشگلی کارین. [کارین را نوازش می‌کند، بعد ناگهان پا می‌شود و صفحه‌ای می‌گذارد. «در اتاق من» از برادران واکر] از این‌جور موسیقی خوشت می‌آد؟
    کارین معلومه، آره.
    پترا این صفحه‌ها منو به دوره‌ی جوونی‌م برمی‌گردونن. می‌تونن هم منو غمگین کنن هم خوشحال. بستگی داره. این مالِ وقتیه که من با شوهرِ اولم بودم. چه ماجرای عاشقانه‌ی باشکوهی. یه کس یه بار حرف‌های قشنگی زد که هیچ وقت ادامه پیدا نکرد _ توش حقیقتی بود. پی‌یر تو یه تصادفِ اتومبیل کشته شد. شهوتِ رانندگی داشت. پی‌یر... اون مرد خوشگلی بود _ ولی دیوانه بود. و... فکر می‌کرد فناناپذیره. نبود. وقتی دخترمون به دنیا اومد چهارماه از مرگش می‌گذشت. تقدیر. برا من آسون نبود. ولی همه‌چی از پیش مقدره. من مطمئنم. مجبور بودم تحمل کنم. می‌دونی کارین، مردم مایه‌ی دردسرن. در نهایت با همه‌چی کنار می‌آن. خشن و بی‌رحمن. هیچ‌کدوم‌شون هم با بعدی فرقی نمی‌کنه. دیگه باید بپذیریم. [گوش می‌دهند که موسیقی تمام می‌شود.] الآن داری کجا زندگی می‌کنی؟
    کارین هْتل رینگولد.
    پترا تو هتل؟ ولی باید گرون باشه که؟
    کارین بیست و هفت تا، با صبحانه.
    پترا درسته. منطقی نیست، هست؟ بیا پیش من. ارزون‌تره... و... جدای از این... بودنت این‌جا دلپذیره.
    کارین هاه؟ من...
    پترا یا این که نمی‌خوای؟
    کارین اوه آره، عالی می‌شه. فقط نگرانم که شاید من... شاید من باعثِ اعصاب‌خوردی‌تون بشم.
    پترا من می‌دونم چیو دوست دارم کارین. تو اعصابِ منو خورد نمی‌کنی. خودمو می‌شناسم. من اغلبِ اوقات تنهام، مشغولِ کار خودم، بودنت برا هردومون دلپذیره.
    کارین اگه فکر می‌کنین که... من که دوست دارم. واقعاً. من...
    پترا من دوستت دارم، دوستت دارم کارین. دوستت دارم. با همدیگه ما می‌تونیم دنیا رو فتح کنیم. دستپاچه‌اَم. می‌خوام لمست کنم. من... [او را در آغوش می‌کشد.]
    کارین باید بهم وقت بدی.
    پترا وقت داریم. خیلی وقت داریم. وقت داریم که همدیگه رو بشناسیم. مارلین برامون یه بطری دیگه شامپاین بیار. [مارلین بیرون می‌رود.] من دیوونه‌اَم کارین، دیوونه! ولی این‌جور دیوونه بودن یه جور شگفت‌انگیزی عالیه.

    تاریکی


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #3
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    پرده‌ی سوم


    اول صبح است. کارین در تخت دراز کشیده. پترا دارد لباس می‌پوشد. مارلین دارد
    خرده‌ریزه‌های صبحانه را از کنار تخت تمیز می‌کند. کارین دارد مجله‌ای می‌خواند.

    پترا رزروها رو لغو کرده‌ی؟
    کارین چی؟
    پترا پرسیدم رزروها رو لغو کرده‌ی یا نه؟
    کارین اِی خدا، چرا؟ ببخشید ولی من هنوز تو تخت‌خواب دراز کشیده‌م.
    پترا خیله‌خُب. خودم این کارو می‌کنم.
    کارین انجامش می‌دم. فقط اول بذار پاشم.
    پترا نه، خودم می‌تونم این کارو بکنم. چرا نباید بکنم؟ [می‌رود به سمتِ تلفن] اَلو؟ من برای بیست و پنجم دو تا بلیت رزرو کرده بودم به مقصد مادرید. به اسم کانت و تیم. کارین تیم. پیدا کردین؟ خیله خُب. متأسفانه مجبورم لغوشون کنم. نه، نه فعلاً. بله. ممنون.
    کارین راستش لازم نبود پروازه رو لغو کنی. یا اون‌جا هستی یا نیستی دیگه. خودشون زود متوجه می‌شن.
    پترا آداب و نزاکتِ عمومی ایجاب می‌کنه عزیز دلم. یه روزی حتّا تو هم اینو می‌فهمی.
    کارین ممنون.
    پترا قابلی نداشت. مارلین!

    مارلین می‌آید تو.

    پترا کفش‌هام. سریع.
    کارین من کم‌کم دارم به این نتیجه می‌رسم که این خُله.
    پترا خُل نیست. عاشقِ منه.
    کارین پیرشین به پای هم.

    مارلین کفش‌ها را می‌آورد.

    پترا ممنون. [مارلین به سرِ کارش بر می‌گردد] پس تمومه؟ نمی‌خوای برگردی مدرسه؟
    کارین «تموم» این‌جا معنی‌ش چی قراره باشه؟ من دیگه نمی‌خوام درس بخونم.
    پترا همیشه چیزهای تازه‌ای برای یادگرفتن هست. این یه فرایندِ مداومه.
    کارین تو و اون مرواریدهای دانِشِت.
    پترا دانش نه. تجربه. ببین، من زنگ می‌زنم و یه بهانه‌هایی می‌آرم، اون وقت تو می‌تونی برگردی. فکر کنم این‌بار برات بهتره که تا ته ادامه بدی. همیشه به درد می‌خورده، باور کن.
    کارین اگه تو این‌جوری فکر می‌کنی...
    پترا آره، من این‌جوری فکر می‌کنم.
    کارین باشه پس.
    پترا خوبه.
    کارین برام یه جین و تونیک درست کن. نظرت چیه؟
    پترا [مشغولِ درست کردنِ جین و تونیک می‌شود.] عین یه ماهی می‌نوشی. بپّا چاق نشی... یادت نره که ترکیبِ بدنت سرمایه‌ی اندوخته‌ی توئه. وکلّ چیزیه که داری.
    کارین اگه تو می‌گی این جوریه...
    پترا من فقط نمی‌گم این جوریه، می‌دونم که این جوریه. سلامتی.
    کارین سلامتی.
    پترا [روی تخت کنارِ کارین می‌نشیند.] تو رویایی‌ترین پوستِ عالمو داری.
    کارین واقعاً؟
    پترا آره، و زیباترین موهارو، و شونة هارو داری و... دوست‌داشتنی‌ترین چشم‌هارو.
    کارین لطف کن به حالِ خودم بذارم. می‌خوام باز هم مجله بخونم. لطفاً.
    پترا باشه، راحتت می‌ذارم. اگه این قدر ازم بیزاری.
    کارین بیزار نیستم.
    پترا من نمی‌تونم بفهمم تو چرا این‌قدر نسبت به من سنگدلی. انگار کاری‌ت کرده‌م. من فقط دارم سعی می‌کنم کمکت کنم.
    کارین سنگدل نیستم.
    پترا برا تو آسونه. فقط می‌گی «سنگدل نیستم.» ولی هر وقت من بهت احتیاج دارم پَسَم می‌زنی. کارین؟
    کارین چیه؟
    پترا من... فقط می‌خوام یه کم دیگه کنارت باشم.

    کارین جوابی نمی‌دهد.
    پترا بر لبه‌ی تخت می‌نشیند. بعد چند لحظه‌ای شروع می‌کند به نوازشِ کارین.

    پترا راستی، دیشب کجا بودی؟ [کارین جوابی نمی‌دهد.] کارین؟
    کارین هوم‌م‌م؟
    پترا ازت پرسیدم دیشب کجا بودی؟
    کارین می‌رقصیدم.
    پترا تا شیشِ صبح.
    کارین که چی؟
    پترا اون‌جاها تا اون‌وقتِ دیر باز نیستن.
    کارین نیستن؟
    پترا نیستن. با کی داشتی... «می‌رقصیدی»؟
    کارین منظورت چیه؟
    پترا ازت پرسیدم با کی داشتی می‌رقصیدی، نپرسیدم؟
    کارین با یه مرد.
    پترا چی؟
    کارین آره.
    پترا چه جور مردی؟
    کارین یه مردِ سیاهِ گنده.
    پترا خُب، خُب. [می‌رود سمتِ بار و یک جین و تونیک دیگر درست می‌کند.] یکی دیگه هم می‌خوای؟
    کارین آره، یکی دیگه برام درست کن.
    پترا با کمال میل.
    کارین ولی اگه نمی‌خوای مجبور نیستی.
    پترا واقعاً می‌خوام. تو هم می‌تونی یه ذره دوستانه‌تر رفتار کنی. بیا.
    کارین ممنون عزیزم، ممنون!!
    پترا مرده چه‌طور بود؟
    کارین حیرت‌انگیز بود. [پترا چنگ می‌زنه به سینه‌اش.] نوبتِ غش کردنه عزیزم؟ [مهارناپذیر می‌خندد.].
    پترا [به مارلین] توی گاو، اون‌جور زُل نزن. برو کاغذها رو بیار. گم شو.
    کارین حالا، حالا چرا داری این قدر هیستریک می‌شی؟ [مارلین بیرون می‌رود.] بهترین بخش هنوز مونده.
    پترا این‌قدر رذل نباش.
    کارین رذل نیستم. دارم راستشو می‌گم پترا. همون اول حرفِ این قضیه‌رو زدیم که می‌خوایم با هم روراست باشیم. ولی تو نمی‌تونی. ترجیح می‌دی دروغ بشنوی.
    پترا آره، بهم دروغ بگو. خواهش می‌کنم بهم دروغ بگو.
    کارین خب باشه، راست نبود. اون بیرون داشتم تمامِ شبو تنها قدم می‌زدم و به خودمون فکر می‌کردم.
    پترا واقعاً؟ [با امیدواری] راسته؟
    کارین معلومه که نه. ولی اون قدرها هم مهم نیست، هست؟
    پترا [با گریه] نه، نه _ معلومه که نه. ولی من درک نمی‌کنم، واقعاً درک نمی‌کنم. چرا... چرا...
    کارین خُب گریه رو بس کن لطفاً پترا. ببین، من واقعاً بهت علاقه دارم، واقعاً دوستت دارم... ولی... [شانه بالا می‌اندازد. پترا بی‌اعتنا گریه می‌کند] ببین، همه‌ی قضیه روشنه. واقعاً یه کم تفریح. همین. تو همیشه یه جورهایی درباره‌ی آزادی حرف می‌زدی. تو گفتی که ماها هیچ‌وقت نباید مقید به تعهدی باشیم. دیگه گریه‌رو بس کن.
    پترا قلبم درد می‌کنه. انگار توشو با چاقو سوراخ کرده‌ن.
    کارین نمی‌خواد قلبت جریحه‌دار بشه. احتیاجی نیست.
    پترا نمی‌خواد. نمی‌خواد. من می‌خوام... تو نمی‌خوای... نمی‌خواد. نمی‌خواد قلبم جریحه‌دار بشه.
    کارین اوه پترا، معلومه که من به قدرِ تو باهوش یا تحصیل کرده نیستم. ببین، خودم می‌دونم.
    پترا [می‌رود برای خودش مشروبی درست کند] می‌خوای یکی دیگه؟
    کاترین نه، باید مراقبِ دورِ کمرم باشم.

    به همدیگر نگاه می‌کنند. ناخودآگاه لحظه‌ای می‌خندند، بعد به همان سرعت بس می‌کنند.
    لحظه‌ای دیگر به هم نگاه می‌کنند، بعد پترا از بار دور می‌شود.

    پترا قراره بازهم ببینیش؟
    کارین کیو؟ همون مرده رو.
    پترا آره.
    کارین دست‌بردار.
    پترا خُب؟
    کارین نه. دیگه نمی‌بینمش؟
    پترا واقعاً یه مردِ سیاه‌پوست؟
    کارین آره. چه‌طور؟... کاملْ سیاه نبود، یه جور قهوه‌ای، صورتِ واقعاً باهوشی هم داشت. می‌دونی، اون سیاه‌ها هستن که، اون‌ها که صورت قفقازی‌طوری دارن، می‌دونی که.
    پترا اِ؟ من که نمی‌دونم.
    کارین یه چیزهای قشنگی درباره‌ی آمریکا بهم گفت.
    پترا خواهش می‌کنم کارین. [دوباره شروع می‌کند به گریه کردن.]
    کارین باشه، من خفه می‌شم.
    پترا مجبور نیستی که... در تمام موارد خوش بگذرونی. [برای خودش مشروبی دیگر درست می‌کند.]
    کارین انگار خودت حواست به مشروب خوردنت نیست.
    پترا چیزِ دیگه‌ای هم مونده.
    کارین لعنتِ خدا، زیاده‌روی نکن. داری کاملْ هیستریک می‌شی.
    پترا هیستریک نیسم. درد دارم.
    کارین دست بردار. اگه دردهم داری برات خوبه.
    پترا اوه آره، حتماً، برا تو آسونه که همچین چیزی بگی. اگه کسی درد داره، دلیلِ درده خوبی‌های خودشه.
    کارین درسته.
    پترا من ترجیح می‌دم خوشحال باشم کارین، باور کن. خیلی بیشتر ترجیح می‌دم خوشحال باشم. کل این قضیه داره حالمو بد می‌کنه.
    کارین چی داره حالتو بد می‌کنه.
    پترا ول کن.
    کارین نه، بهم بگو. چی داره حالتو بد می‌کنه.
    پترا تو. تو حالمو بد می‌کنی. چون راستش من اصلاً نمی‌فهمم تو چرا این‌جایی. چون من پول دارم، یا یه ارتباطاتی دارم.
    کارین معلومه.
    پترا من دیگه نمی‌تونم تحمل کنم.
    کارین اگه حرفمو باور نمی‌کنی...
    پترا باور می‌کنم. قراره معنی‌ش چی باشه؟ معلومه که من باور می‌کنم که تو دوستم داری. روشنه. ولی نمی‌فهمم. واقعاً نمی‌فهمم. اینه که حالمو بد می‌کنه. این.

    مارلین با روزنامه می‌آید تو، روزنامه را به پترا می‌دهد و طراحی را پی می‌گیرد.
    پترا روزنامه را باز می‌کند.

    پترا اینو نگاه: «آخرین مجموعه‌ی پترا فون‌کانت قطعاً در این فصل نگاه‌ها را به خود جلب خواهد کرد.» یه عکس هم از تو.
    کارین ببینم... اوه، هیجان‌انگیزه. خیلی هم خوب توش به نظر می‌آم، هان؟ قبول کن.
    پترا آره، حسابی دوست داشتنی‌ای.
    کارین حسابی دوست داشتنی، حسابی دوست داشتنی. حیرت‌انگیز. معرکه‌س. اولین حضورم تو روزنامه‌ها. [پترا را در آغوش می‌کشد.]

    تلفن زنگ می‌زند و مارلین بر می‌خیزد. پترا ،کارین را کنار می‌زند.

    پترا برش می‌دارم. [گوشی تلفن را برمی دارد.] فون‌کانت [به کارین] با تو کار دارن! از زوریخ.
    کارین زوریخ.
    پترا آره. حالا تو زوریخ کیو می‌شناسی؟
    کارین پاک بی‌خبرم. اَلو. کارین تیم صحبت می‌کنه. کی؟... فرِدِی!!!! تو تو زوریخی؟ چه‌طوری رسیده‌ی به زوریخ؟ کی؟ ساعتِ سه تو فرانکفورت؟ گوشی دستت، بپرسم... هواپیمای بعدی به مقصدِ فرانکفورت کیه؟
    پترا [ساعتش را نگاه می‌کند.] دو و نیم.
    کارین هواپیمای بعدی از کلن به فرانکفورت ساعتِ دو و نیمه. سعی می‌کنم جا بگیرم. ولی اگه نتونستم، فِرِدی تو دوباره از فرانکفورت بهم زنگ بزن. [می‌گردد سمتِ کناری] دوستت دارم. خداحافظ. [گوشی را می‌گذارد] شوهرم بود!!!! فِرِدی تو زوریخه. فِرِدی تو اروپاس. سعی کن برا پروازِ فرانکفورت واسه‌م جا بگیری، بجنب، خواهش می‌کنم.
    پترا [بی‌احساس می‌رود سمتِ تلفن. کارین پا می‌شود. لباس می‌پوشد] لوفت هانزا؟ پترا فون کانت هستم. می‌خواستم تو پرواز ساعت 2:25 به فرانکفورت جا بگیرم... جاها کامل پُرشده؟
    کارین نه!! خواهش می‌کنم، خواهش می‌کنم...
    پترا درجه یک هنوز جا داره؟ خوبه، یه جا به اسمِ تیم رزرو کنین. کاترین تیم. یک ساعت قبلِ بلند شدنِ هواپیما، می‌دونم. خداحافظ.
    کارین هیجان‌انگیزه. فِرِدی این‌جاست. هیجان‌انگیزه.
    پترا [مشروبی دیگر درست می‌کند.] تو که گفتی دیگه هیچ‌چی بین‌تون نیست.
    کارین اون خیلی وقت پیش بود پترا، من...
    پترا دست‌کم می‌تونستی... بگی که... هنوز با هم در تماسین.
    کارین ولی اون هنوز شوهرمه. طبیعیه که بهش نامه می‌نوشتم.
    پترا حتّا گفتی که هر دو تا طلاق می‌خواستین.
    کارین من گفتم امکان داره ما یه روزی طلاق بگیریم. آدم تو شیش ماه می‌تونه تغییر عقیده بده.
    پترا می‌دونی تو چی‌هستی؟
    کارین نه، ولی تو وقتو برا گفتن به من هدر نده.
    پترا تو یه لکاته ی حقیرِ متعفّنِ مفلوکی. لکاته ی حقیرِ متعفّنِ.
    کارین این جور فکر می‌کنی؟
    پترا آره، این‌جور فکر می‌کنم. یه موجودِ حقیرِ نفرت‌انگیز. نگاه‌ت که می‌کنم می خوام بالا بیارم.
    کارین پس مطمئنی که من برم خوشحال می‌شی.
    پترا خدایا تو چه قدر پَستی.
    کارین من فریبت ندادم پترا.
    پترا اوه چرا، دادی. تو بهم دروغ گفتی. کل قضیه‌رو مبهم نگه داشتی، همین به اندازه‌ی کافی فریبکارانه هست.
    کارین چیزی دروغ نبود پترا. تو باید این قضیه رو بپذیری.
    پترا من از همون اول درباره‌ی کل قضایا کاملاً جورِ دیگه‌ای فکر می‌کردم اگه تو... چه‌طور می‌تونی این قدر پَست باشی کارین؟ [می‌رود سمتِ کارین و او را در آغوش می‌کشد.] من بهت احتیاج دارم کارین. خیلی بهت احتیاج دارم. [زانو می‌زند و پاهای کارین را در بغل می‌گیرد] می‌خوام برات همه کار بکنم. من غیر از تو هیچ چی ندارم. من... من... من خیلی تنهام، بدونِ تو خیلی تنهام، خیلی تنهام کارین...
    این‌قدر بی‌رحم نباش.
    کارین پاشو. من عجله دارم.
    پترا چه خوک حقیرِ کثیفی هستی تو. ‍[تُف می‌اندازد به صورتِ کارین.]
    کارین تاوان‌شو می‌دی. نمی‌ذارم هیچ وقت از یادت بره.
    پترا [می‌کوشد دوباره او را در آغوش بکشد اما کارین او را پَس می‌زند.] کارین من دیگه نمی‌فهمم چی‌کار می‌کنم. تو باید درک کنی.
    کارین یه مقدار پول بهم بده. باید پولِ هواپیما رو بدم. بعد هم فرانکفورت هست. فِرِدی هیچ‌وقت پول نداره.
    پترا این دقیقاً همون چیزیه که من بابتش خوبم. پرداخت. خدا... باشه، چه قدر؟ فقط بگو.
    کارین پونصد.
    پترا [می‌رود و از کشو پول می‌آورد.] بیا. هزارتا .
    کارین فقط پونصدتا لازم دارم. واقعاً.
    پترا بابتش نگران نباش. هزارتارو بگیر. حالا دیگه چه فرقی می‌کنه؟ [می‌رود سمتِ میز و کلیدِ ماشین رو بر می‌دارد] مارلین، کارین رو با ماشین برسون به هواپیما. من زیادی مَستم.

    مارلین و کارین می‌روند سمتِ در. مارلین می‌رود بیرون.

    پترا کارین! واقعاً داری می‌ری؟ هان؟
    کارین آره.

    پترا می‌نشیند و می‌گرید. کارین نزدیک او می‌آید و انگشتانش را می‌دواند لای موهای پترا.

    کارین من بر می‌گردم. [پترا با سر تصدیق می‌کند] چائو.

    کارین می‌رود سمت بخش گرامافون، «در اتاقِ من» را می‌گذارد، و می‌رود.

    پترا [بی‌اختیار هق‌هق می‌گرید؛ تا به انتهای آواز] من خیلی احمقم. خیلی احمق.

    تاریکی


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  6. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #4
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    پرده‌ی چهارم



    پترا درصحنه تنهاست. همین حالا هم مست است، بر فرش سکندری می‌خورد و غیره.
    صفحه‌ی «مدعی بزرگ» از دستگاه پخش گرامافون پخش می‌شود. پترا با موسیقی
    می‌رقصد و همراهِ آن می‌خواند. برای خودش مشروبی دیگر درست می‌کند. تلفن زنگ
    می‌زند. پترا می‌دود و جواب می‌دهد.

    پترا [با لحنِ امیدوارنه‌ای در صدا] اُلو؟ نه من خانم فون‌کانت نیستم. [گوشی را پایین می‌اندازد، بر صندلی راحتی‌ای می‌نشیند و می‌نوشد. تلفن دوباره زنگ می‌زند و او هم سریع گوشی را بر می‌دارد.] بله؟ نه، نه، نه، نه. [گوشی را می‌گذارد.] ازت متنفرم. ازت متنفرم. ازت متنفرم... ازت متنفرم. اگه فقط می‌تونستم بمیرم. فقط گورم گم شه. این عذاب. نمی‌تونم تحمل کنم. من... من اصلاً ... دیگه اصلاً نمی‌تونم تحمل کنم. خدایا، چه لکاته ای، چه لکاته ی حقیرِ متعفنی. یه روزی تلافی می‌کنم. سرِ همین به خاک می‌مالمت. واقعاً سرِ همین به خاک می‌مالمت. تو لکاته ی حقیر، قراره کفش‌هامو لیس بزنی. جلوی پاهام التماس کنی. خدای مهربون، من چی‌کار کردم که لایق اینم؟ چی کار؟ [تلفن زنگ می‌زند] کارین؟! [گوشی را قطع می‌کند] با من رذلی نکن کارین! اَه گُه. گُه. بدجوری بهت احتیاج دارم. دست کم بهم زنگ بزن. اقلّ کمش بهم زنگ بزنم. فقط می‌خوام زنگِ صداتو بشنوم. [درحال گریه می‌رود پیشِ بار و مشروبی درست می‌کند.] زنگ زدن به من که برات خرجی نداره. یه تماسِ تلفنی ساده. نباید خیلی خرجی داشته باشه. ولی این حتّا به فکرِ اون خوک هم نمی‌رسه. همه‌ش حساب‌شده‌س، حساب‌شده. برا این می‌خواد منو منتظر نگه داره که... تمام این قضیه ننگ‌آوره. حالمو به هم می‌زنی. فقط اگه می‌دونستی چه‌قدر اذیتم می‌کنه. امیدوارم یه روز همین بلا سَرت بیاد، همین‌قدر خوار و خفیف بشی. اونوقت به قضایا یه خرده متفاوت نگاه می‌کنی. تو خیلی احمقی. یه کودنِ کامل. می‌تونستیم باهمدیگه خیلی خوب قضیه رو تموم کنیم. خیلی خوب می‌شد. یه روزی می‌فهمی. ولی اون‌وقت دیگه خیلی دیره. خیلی خیلی دیر. باور کن، من انتقاممو می‌گیرم.

    صدای زنگِ در می‌آید. پترا می‌دود که بازش کند.

    گابی مامان! تولدت خیلی مبارک.
    پترا اوه گابی!

    پترا، گابی، و مارلین می‌آیند تو.

    گابی مامان بزرگ هنوز نرسیده؟
    پترا نه.
    گابی یه قصه‌ی درازی دارم بهت بگم که.
    پترا آره دختر کوچولوی عزیزم. البته. مارلین، برامون یه فنجون قهوه درست کن.
    گابی خدای من باورت نمی‌شه چه پروازی داشتیم. هواپیما تمامِ مدت داشت می‌لرزید. تقریباً دل و روده‌م داشت به هم می‌خورد. اوه مامان، از آخرین دفعه‌ای که دیدمت خیلی گذشته. مامان عزیزِ عزیزم. چهار ماهه. کارین این‌جاست نیست؟
    پترا نه!
    گابی نه؟ ولی بر می‌گرده دیگه، نه؟
    پترا نه، فکر نمی‌کنم برگرده.
    گابی مهم نیست، به هرحال من خیلی هم ازش خوشم نمی‌آد.
    پترا نمی‌آد؟
    گابی خب، می‌دونی، در واقع اون... آدمِ خیلی خیلی معمولی‌ایه. این جور فکر نمی‌کنی.
    پترا نه. معمولی نیست.
    گابی خب، چه فرقی می‌کنه. مامان، من خیلی ناراحتم.
    پترا ناراحت؟
    گابی نه، راستش بی‌نهایت هم خوشحالم. نمی‌دونم مامان. قضایا کلاً خیلی گیج کننده‌س.
    پترا منظورت چیه دختر کوچولوی من؟
    گابی مامان _ من عاشق شده‌ام!
    پترا تو... [بی‌اختیار شروع می‌کند به خندیدن] نه، این قضایا همه‌شون خیلی خنده‌داره. تو عاشق شده‌ی.
    گابی به نظرم واکنش تون تنفرانگیزه. به وضوح بورژواییه . واقعاً
    پترا واقعاً ببخش. ولی تو برا من همیشه یه بچه کوچولو بوده‌ی. باید به این موضوع که تو بزرگ شده‌ی عادت کنم.
    گابی خواهش می‌کنم. اوه مامان.
    پترا برام بگو گابی. از دوست پسرت برام بگو.
    گابی همین بود مامان. هنوز حتّا دوست پسرم نیست. حتّا کوچک‌ترین تصوری درباره‌ی این که من عاشقشم نداره. باورت نمی‌شه هیچ‌جور نمی‌شه بهش فهموند. سه هفته‌ی تموم داشته‌م سعی می‌کردم جلوش دلبری کنم، اون هم هر بار حالمو می‌گیره. انگار من اصلاً وجود ندارم. مامان، خیلی بده، خیلی خیلی بده.
    پترا باور کن حرفمو، درست می‌شه.
    گابی اوه مامان، خیلی خوش قیافه س. نمی‌تونی تصور کنی چه قدر خوش قیافه س.
    پترا می‌خوای شرط ببندیم؟ قد بلنده، لاغره، موی بلوند داره و یه خرده هم شبیهِ میک جَگره.
    گابی از کجا می‌دونستی؟
    پترا آها _ اینو دیگه لو نمی‌دم.
    گابی اوه مامان، تو خیلی باهوشی. من باهوش‌ترین مادرِ دنیا رو دارم.

    تلفن زنگ می‌زند. پترا روی پاهایش می‌جهد، می‌دود سمتِ تلفن و بَرش می‌دارد.

    پترا بله؟ نه!!! [گوشی را می‌گذارد. بر صندلی راحتی کنارِ تلفن می‌نشیند و هق‌هق می‌گرید.]
    گابی مامان، مامان، کی بود؟ [پترا گریه می‌کند.] اوه مامان، مامان. یه چیزی بگو. موضوع چیه؟ [او هم گریه می‌کند.] گریه نکن مامان. چی شده؟
    پترا هیچ‌چی گابی، هیچ‌چی. بس‌کن گریه رو. هیچ‌چی نشده، واقعاً. [دوباره می‌زند زیرِ هق‌هق، پا می‌شود، سمتِ بار می‌رود، مشروبی درست می‌کند. مارلین با قهوه وارد می‌شود. مادر و دختر اشک‌های‌شان را پنهان می‌کنند، ولی با وجودِ این مارلین متوجه می‌شود که چیزی نادرست است و همان‌جا که هست می‌ماند.] حالا برو نون‌شیرینی رو بیار. [مارلین می‌ماند. پترا فریاد می‌کشد.] برو بیرون و نون شیرینی رو بیار. بیرون!! [مارلین بیرون می‌رود.]
    گابی چرا باهاش این قدر بدرفتاری می‌کنی مامان؟
    پترا چون لایق بهترش نیست. به هرحال خودش هم جور دیگه‌ای شو نمی‌خواد. همین‌جوری خوشحالش می‌کنه، نمی‌فهمی.
    گابی نه.
    پترا احمق‌ نباش. آدم نباید خودشو دلواپسِ خدمتکار کنه.
    گابی نمی‌خوام روزِ تولدت باهات جرّوبحث کنم مادر، ولی می‌دونی که تو این موضوع من قطعاً با تو هم‌عقیده نیستم.
    پترا برا تو خوبه. بچه‌ها باید آزاد باشن تا به تدریج تفکرات خاص خودشونو پیدا کنن. حکم این دوره همینه، نه؟

    صدای زنگِ در می‌آید. پترا می‌خواهد برود ولی گابی جلویش را می‌گیرد.

    گابی بذار من باز کنم. [پترا ناآرام و آرزومند است. گابی بر می‌گردد.] اجازه بدین معرفی کنم. بارونِس فون گرازناب.
    سیدونی پترا! عزیزم!
    پترا سیدونی!
    سیدونی با بهترین آرزوها برای روزِ تولدت. یعنی از تهِ قلب پترا. [هدیه‌ای به پترا می‌دهد.] بعداً بازش کن. با مدرسه چه می‌کنی گابی؟
    گابی حدس می‌زنم معدلِ «جیم» خاله سیدونی.
    سیدونی خُب معدلِ «جیم» بسه، آره، کاملاً بسه.
    پترا مارلین! یه فنجونِ دیگه، بجنب!
    گابی من فکر می‌کنم مامان با مارلین بدرفتاری می‌کنه، نمی‌کنه؟
    پترا گابی!
    سیدونی گابی، من با مادرت سرِ این موافقم که تو برا قضاوت کردن درموردِ رفتارِ اون زیادی جوونی.
    گابی عالیه. پس من خفه می‌شم.
    سیدونی عزیزدلم، چه طوری؟
    پترا باید چه‌طور باشم؟ خیلی‌خوب.

    مارلین چای سیدونی را می‌‌آورد.

    سیدونی ممنون. خُب گوش می‌دم. در مورد موفقیت تو میلان خوندم. تبریک.
    پترا می‌دونی که کل این گُه بازی‌ها تا حد مرگ حوصله‌مو سر می‌بَره.

    گابی می‌خندد.

    سیدونی نخند.
    پترا بذار بخنده.
    سیدونی هرجور میلته. مادرت می‌گه باید بخندی.
    پترا می‌دونی که من از این کار نون در‌می‌آرم. طراحی، شو، شو، طراحی _ همیشه هم می‌ترسم که کاره نگیره. برا چی؟ مدام و مدام همین‌جور.
    سیدونی خیلی ساده‌س. زنده‌ موندن پترا. تو باید کار کنی تا پول دربیاری، و به پول احتیاج داری تا زندگی کنی.
    پترا دقیقاً. اون قدیم‌ها من از کار لذت می‌بُردم. ولی خسته شدم. بَسّمه. فینیتو. [نعره می‌کشد.] نون شیرینی!! داره از قصد این‌جوری می‌کنه تا منو عصبانی کنه.
    سیدونی این‌طور نیست پترا.
    گابی کاش این کارو می‌کرد.
    سیدونی گابی! نگو این حرف‌هارو.

    مارلین با نان شیرینی وارد می‌شود، روی میز می‌گذاردش، و می‌رود.
    از پی‌اش سکوتی تا حدی آزادهنده حاکم می‌شود.
    سیدونی از کارین خبری داری؟
    پترا از کارین؟ نه، تو چی؟
    سیدونی آره، می‌دونم که با «پوسی» کار می‌کنه.
    پترا با پوسی، هان؟
    سیدونی آره، البته. با استعداده اون دختر. حسابی پیشرفت می‌کنه. من مطمئنم.
    پترا با استعداد؟ اون با استعداد نیست سیدونی. می‌دونه چه جوری خودشو بفروشه.
    سیدونی مطمئن نیستم منصف باشی. شاید قضاوت‌ کردن‌هامون یه کم شخصیه، هان‌ن‌ن؟ راستی، امروز تو شهرکلن ئه.
    پترا اون؟... خُب عزیزم ما رو که خبر نمی‌کنن!
    سیدونی می‌خوام باهات روراست باشم پترا. کارین امروز صبح بهم زنگ زد. وگرنه من هیچ اطلاعی نداشتم که این‌جاست.
    پترا بهش...؟
    سیدونی معلومه که بهش گفتم تولدته عزیز دلم. اون هم واقعاً گفت که سعی می‌کنه سری بهت بزنه، ولی نمی‌تونه مطمئن باشه، چون وحشتناک گرفتاره.
    پترا شدیداً گرفتاره؟ حتماً. می‌دونم.

    می‌رود سمتِ بار. سیدونی پا می‌شود و پی‌اَش می‌رود.

    سیدونی این‌قدر زیاد مشروب نخور. باید مراقبِ خودت باشی پترا. تو این دنیا آدم خیلی راحت خودشو از بین می‌بره.

    صدای زنگ در می‌آید. سیدونی و پترا _ مات _ زُل می‌زنند به در.
    گابی بیرون می‌دود، و همراهِ مادرِ پترا برمی‌گردد.

    والری باید منو ببخشی پترا. کلی طول کشید تا تاکسی بگیرم. تولدت حسابی خوش باشه. منتظرِ کسِ دیگه‌ای بودین؟
    پترا نه!
    والری خُب پس، بشینیم و یه گپ کوچولوی خوشگلی بزنیم. سیدونی، بچه‌ی من، تو که هر روز جوون‌تر می‌شی.
    سیدونی متشکر عمه والری. مالِ خوشحال بودنه. خیلی ساده.
    والری ترافیک این شهر بالاخره باعثِ مرگ من می‌شه. واقعاً. اوضاع مدرسه چه‌طوره گابریل؟
    گابی خوبه.
    والری چیزی که تو این فضا حس می‌کنم درگیریه؟
    گابی نمی‌ذارن من حرف بزنم مامان‌‌بزرگ.
    سیدونی گابی خودت می‌دونی اینی که می‌گی درست نیست.
    گابی مانع شدین من نظرمو بگم. درسته یا نه؟
    سیدونی هیچ‌کس مانعِ هیچ‌ کاری نشده. این دروغه، همین و بس.
    گاب تو هم این کارو کردی. نذاشتی بگم چی می‌خواستم.
    سیدونی چه بچه ی کوچولوی مفلوکی.
    والری آروم باشین بچه‌ها. با همدیگه درست رفتار کنیم.

    پترا لیوانش را محکم به طرفِ دیوار می‌کوبد. مارلین دوان می‌آید تو.
    لیوان خُرد و خمیر شده را جمع می‌کند.

    والری پترا!
    پترا تک‌تک‌تون و همه‌تون باعث می‌شین بخوام بالا بیارم.
    سیدونی [بلند می‌شود.] دیگه بسّه پترا.
    والری بشین لطفاً. خُب چی ناراحتت کرده بچه‌ی من.
    پترا همه‌تون متظاهرین. متظاهرهای حقیر، گه‌های حقیر بوگندو. هیچ‌چی بارِتون نبوده.
    گابی مامان!
    پترا و تو.. بچه‌ی مهّوع. ازت متنفرم. از همه‌تون متنفرم.
    گابی مامان. اوه مامان.
    پترا به من دست نزن. مارلین، برام یه جین و تونیک درست کن. فقط اگه می‌دونستین چه‌قدر مشمئز کننده این. سلامتی! انگل‌ها، یه گلّه انگل.
    والری چی شده؟
    سیدونی اوه بیچاره.
    پترا من بیچاره نیستم. همین الآن با چشم‌های تَر و شاداب دارم می‌بینمتون. و چیزی که می‌بینم باعث می‌شه بخوام عُق بزنم. [لیوان را محکم می‌شکند.]
    والری بس کن دیگه! داری تمام آپارتمانو داغون می‌کنی.
    پترا که چی؟ تو بابتش کار کردی؟ تو تمومِ زندگی‌ت یه انگشتت هم تکون نداده‌ی. اولش از طریق پدرِ گذران کردی، بعد از طریقِ من. می‌دونی تو برام چی‌ای؟ یه لکاته ی گندیده‌ی کثیف رقت‌انگیز.
    والری اوه پترا، پترا!

    پترا میز قهوه را بر می‌گرداند.

    گابی مامان.
    پترا هرچیو دلم بخواد قطعاً نابود می‌کنم. خودم خریدم. می‌فهمی یا نه؟
    والری من گیجم، کاملا گیجم. ما باهات چی‌کار کردیم؟
    سیدونی دلیلش اون دختره‌س.
    والری کدوم دختره. درباره‌ی چی صحبت می‌کنین؟
    سیدونی کارین.
    والری به خاطرِ کارینه؟ کارین چی شده؟
    سیدونی همه می‌دونن که پترا ...
    پترا انگشت‌ کوچیکه‌ی اون دختر می‌ارزه به همه ی شماها کنارِ هم.
    گابی توی کودن از من فاصله بگیر. جین و تونیک مارلین. ده تا جین و تونیک.

    تلفن زنگ می‌زند و پترا می‌رود طرفش.
    پترا کارین؟! [گوشی را می‌گذارد.] اوه، نه، نه. نمی‌تونم تحمل کنم. می‌خوام همه چیو نابود کنم، همه چیو.
    سیدونی آروم باش پترا.
    پترا تو دیگه نگران چی‌ای؟ برا تو که سرگرم کننده‌س. یه سال خوراک شایعه‌ی حسابیه. خیلی حالم بده. آه خدایا، آه خدایا آه خدایا آه خدایا آه خدایا آه خدایا.
    سیدونی من دارم می‌رم. مجبور نیستم تحمل کنم. واقعاً که.
    پترا خُب پس برو. گم‌شو. [او را هُل می‌دهد.] فکر می‌کنی من به تو اهمیتی می‌دم؟ دیگه هیچ‌وقت تو باقی زندگی‌م نمی‌خوام ببینمت. هیچ‌وقت. می‌فهمی؟ دیگه هیچ‌وقت.
    سیدونی مجبورت می‌کنم تاوان‌شو بدی پترا. قطعاً از زیرش در نمی‌ری.
    پترا از این وضعیت معلومه که به اندازه‌ی کافی دارم تاوان می‌دم. بعدی کیه؟‌ دیگه کی می‌خواد بره؟ در بازه. گم‌شین. همه تون گم شین. دیگه چیزی ندارم که بهتون بدم. دیگه تمومم. می‌خواین بندازمتون بیرون؟ شماها برا چی باید گریه کنین؟ هان؟ برا چی؟ شماها همه‌تون خوشحالین. همه‌تون. خوشحال. [به زمین می‌آفتد.]
    والری بچه‌ی من، بچه‌ی بیچاره‌ی بیچاره‌ من.
    پترا می‌خوام بمیرم مامان. واقعاً می‌خوام بمیرم. دیگه چیزی ارزشِ زندگی کردنو نداره. مرگ... خیلی آرام‌بخش و متین و زیبا. خیلی آرامش بخشه مامان. همه‌چی خیلی آرامش بخش.
    گابی مامان، مامان. من خیلی خیلی دوستت دارم.
    پترا فقط چندتا قرص می‌خواد مامان. با آب می‌دیشون پایین و می‌خوابی. خیلی قشنگه که آدم بخوابه مامان. خیلی وقته که نتونسته‌م بخوابم. اوه، می‌خوام بخوابم... یه خواب طولانی طولانی طولانی.

    تاریکی


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  8. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #5
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    پرده‌ی پنجم


    پترا بر صندلی راحتی نشسته؛ مارلین دارد دمِ سه پایه طراحی می‌کند. والری می‌آید تو.

    والری گابی دیگه خوابه.
    پترا خودمو جمع‌وجور می‌کنم مادر.
    والری ترس وقتی می‌آد آدمو آسیب‌پذیر می‌کنه.

    می‌رود سمتِ بار و دو مشروب درست می‌کنه. یکی را به پترا می‌دهد.

    پترا ممنون.
    والری گابی دچار شوک شده.
    پترا ببخش مادر.
    والری سرزنش نیست پترا. ولی تو دیگه باید بدونی. رفتم سرِ قبرِ پدرت. یه کسی گل می‌ذاره روش. دومین باره که این اتفاق افتاده.
    پترا ترسیدم بابتِ کارین ازم متنفر شده باشین.
    والری می‌دونم. شاید هم شده‌م، کی می‌دونه. سی و پنج سالِ پیش داشت بارون می‌اومد. قطره‌های درست می‌خورد به شیشه پنجره.
    پترا وحشتناک می‌ترسم مادر. خیلی تنهام.
    والری این روزها خیلی می‌رم سر قبرِ پدرت. خیلی بیشتر از قدیم‌ها. دوباره هم دارم کلیسا می‌رم.
    پترا نصفِ یه سال یا همچین قدریه که حتّا از کارم لذت هم نبرده‌م. مدام هم... احساسِ این که سرم الآن منفجر می‌شه.
    والری اعتقاد داشتن شجاعت می‌خواد پترا. ما همه‌مون به خدا احتیاج داریم. تا در جوارش آرامش پیدا کنیم. همه‌مون. بدونِ خدا... خیلی تنهاییم.
    پترا نه مادر. آرامش تو این نیست. چیزی که لازم داریم اینه که کسی رو دوست داشته باشیم _ که بدون هیچ توقعی دوست‌شون داشته باشیم.
    والری این هم همونه پترا. باور کن.
    پترا این قضیه خیلی درس بهم داد مادر، و باعث شد کلی هم رنج بکشم. باید یاد می‌گرفتم، ولی باید این‌قدر زیاد هم اذیت می‌شدم؟
    والری با گابی مهربون باش. بچه‌ها خیلی حساسن.
    پترا می‌دونم.
    والری قبلِ این که خوابه حسابی گریه کرد. باید اجازه بدی بهت نزدیک‌تر بشه.
    پترا بس کن عذاب دادنِ منو مادر. چه فایده‌ای برات داره؟
    والری باید حرفمو بزنم. [تلفن زنگ می‌زند. والری گورشی را بر می‌دارد.] منزلِ پترا فون‌کانت. کی؟ یه لحظه لطفاً. [جلوی گوشی را می‌گیرد.] کارین.
    پترا [آرام بر می‌خیزد، گوشی را می‌گیرد.] کارین؟ ممنون. خوب. فردا؟ آره. توی چانگ؟ باشه. پس تا فردا. خداحافظ. [گوشی را می‌گذارد. ایستاده می‌ماند.] دیگه تو می‌تونی بری مادر. آروم شده‌م. دوباره آرومم. بهت زنگ می‌زنم.

    والری وسایلش را جمع می‌کند و بی‌کلمه‌ای می‌رود. بعدِ لحظه‌ای پترا صفحه‌ای می‌گذارد.
    در حینِ گوش‌دادن به موسیقی همان طور ایستاده می‌ماند.

    پترا من لازمه تاوان بدم مارلین. به خاطرِ تمام اون‌چه با تو کردم. تو این روزهایی که می‌آد. با هم کار می‌کنیم _ واقعاً با هم _ و تو هم می‌تونی خوش بگذرونی، درست همون‌طور که لایقشی، [مارلین پا می‌شود، می‌رود پیشِ پترا، خم می‌شود روی زانوهای او و می‌خواد دستِ او را ببوسد] نه، این جوری نه. بیا کنارِ هم بشینیم. [می‌نشیند.] از زندگی‌ت برام بگو.

    اشک‌های تلخِ پترا فون کانت

    (نمایشنامه)

    رِینر وِرنر فاسبیندر






    کسان:
    پترا فون‌کانت
    والری فون کانت
    گابریل فون کانت
    سیدونی فون گرازناب
    کارین تیم
    مارلین


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  10. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #6
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    پرده‌ی یکم


    مارلین پرده را می‌کشد. با صدای بلند.

    پترا مارلین! نمی‌تونی بیشتر بپایی! سَرَم خیلی... سنگینه. مثِ سُرب. تلفن. سریع! [مارلین تلفن را به او می‌دهد، پترا شماره می‌گیرد.] اَلو؟ خانم فون‌ کانت لطفاً. حتما صبر می‌کنم. [پترا جلوی گوشی تلفن را می‌گیرد.] برام یه مقدار پرتقال آب ‌بگیر. دارم از تشنگی می‌میرم! ... مامان! دیروز نتونستم برگردم پیشت مامان. کار. می‌دونی که اوضاع چه‌جوریه. من سال‌هاس که صبحِ زود بلند می‌شم. واقعاً. یه دقیقه هم وقتِ استراحت ندارم. ولی گمونم باید بابت این قضیه خوشحال باشم. داری کجا می‌ری؟ مامان؟ اوه، کلّی برات خوشحالم مادر. میامی حسابی قشنگه. راست می‌گم، حسابی قشنگه. و مردمش. زندگی اجتماعی معرکه‌. حسابی معرکه. شیش ماه!؟ اوه مامان، زبونم بند اومده. شیش ماه. خدایا، چه‌قدر بهت حسودی می‌کنم. شیش ماه تو میامی. من یه ذره هم بابتِ رفتنت اذیت نمی‌شم. [مارلین آب میوه را می‌آورد. پترا جلوی گوشی تلفن را می‌گیرد] ممنون. برو مشغولِ طراحیه شو. طرح‌ها توی کشوی پوشه‌هان... چی مامان؟ چیه؟ مامان، معلومه که دارم بهت گوش می‌دم، ولی خط یه مشکلی داره. ببخشید. ناراحت نباش. راستش فقط اختلالِ خطّه. دروغ نمی‌گم! این حرفت توهین‌آمیزه مادر. باشه، دارم بهت گوش می‌دم مامان. آره، می‌فهمم. معلومه. آره. خُب، چه‌قدر لازم داری؟ هشت‌هزارتا؟ خیلی پوله. یه لحظه صبر کن. [جلوی گوشی تلفن را می‌گیرد.] چی‌کار باید بکنم؟ [مارلین شانه بالا می‌اندازد] تو هیچ‌وقت هیچ‌ کمکی نبوده‌ی، بوده‌ی؟! مامان! خیله‌خُب، می‌تونم بهت پنج‌هزارتا قرض بدم. تو این لحظه بیشتر از این برام مقدور نیست. ولی تو که از تمامِ خرج‌های من خبر داری، گابریل رو هم بهشون اضافه کن. شاید بتونی سعی کنی باقی‌شو از تاتیانا بگیری یا... آره، مامان. تا بعد. چائو. [پا می‌شود و سیگاری روشن می‌کند.] مارلین. باید یه نامه بنویسی، سریع. به جوزف مَنکویتس. آدرس تو پوشه‌س. [مارلین در ماشین‌تحریر کاغذ می‌گذارد] مَنکویتس عزیز، دوستِ عزیز، ویرگول. متأسفانه برای من مقدور نیست که آن مبلغ را بپردازم. نقطه. در این دارِ مصیبت اوضاعی هست، نقطه، نقطه، نقطه. ولی دارم این‌ها را به کی‌ می‌گویم. علامتِ سوآل. امیدوارم که درک کنید، من دوست شما باقی می‌مانم، ارادتمند، پترا فون کانت. همین الان امضا می‌کنم. بیا این‌جا. [مارلین می‌گذارد پترا امضا کند] مراقبش باش، و عجله کن.
    [مارلین می‌رود. پترا بلند می‌شود و صفحه‌ی گرامافونی می‌گذارد. صفحه تا نیمه پخش شده که مارلین
    برمی‌گردد. پترا با موسیقی می‌رقصد و غیره.]
    خیله‌خُب، کارِتو ادامه بده. طراحیه باید تا ظهر تموم بشه. نامه‌ای نداشتیم؟ [مارلین نامه را می‌آورد] کارستات؟ [نامه را باز می‌کند] قراره یه مجموعه برا کارستات انجام بدم! مارلین، شنیدی؟ چه فرصتی! [می‌رود سمتِ تلفن، شماره می‌گیرد] کارستات؟ آقای مولر ـ فرینفلس لطفاً. اسمِ من پترا فون‌کانته. ممنون. پترا فون‌کانت هستم. بله، دارم... بله، ولی این هفته‌م پْره. گفتین جمعه؟ گوشی دستتون. بله، جمعه می‌تونم بذارم. چه ساعتی؟ سه؟ باشه. ساعتِ سه. تا اون موقع. چائو. [گوشی را می‌گذارد.] حرومزاده‌ها! یادته سه سال پیشو که باید برا این‌که بیان یه نگاهی به مجموعه‌ی اولم بندازن به پاشون می‌افتادم؟ دوره‌زمونه واقعاً عوض شده. آقاخوبه چه لحنِ سربه راهِ قشنگی داشت! آدم فکرشو که می‌کنه... [صدای زنگِ در می‌آید] یا خدا، کیه...؟ [مارلین شانه بالا می‌اندازد] چه اهمیت داره! بذار بیان تو. [مارلین بیرون می‌رود. پترا شماره‌ای می‌گیرد] ده ونیم. مهم نیست.

    مارلین و سیدونی فون گرازِناب می‌آیند تو.

    سیدونی عزیزم!
    پترا سیدونی! عزیزِ دلم!
    سیدونی پترا!

    همدیگر را در آغوش می‌گیرند.

    پترا خدای من، چند وقته که...
    سیدونی سه سال عزیزم. سه سال. زمان چه‌قدر زود می‌گذره. تو که هنوز به همون خوبی همیشه به‌نظر می‌آی. حسابی خوب. تعجبه که چه‌جوری این کارو می‌کنی.
    پترا تو که تو همه ی زمینه‌ها ، توی تمام‌شون منو شکست داده‌ی دوست عزیزِ خوبم. زیبایی، جوانی، همه‌ی زمینه‌ها.
    سیدونی فرانک چه‌طوره؟ [پترا سر تکان می‌دهد.] در مورد جفت‌تون یه چیزهایی خوندم. تو استرالیا! فکرشو بکن. همون موقع هم به لستر گفتم پترای بیچاره الآنه که داره تاوان‌شو می‌ده. همه‌مون بارها و بارها درمورد اون مرد بهت هشدار دادیم.
    پترا تجربه سیدونی. ما همه باید زندگی‌های خودمونو بکنیم. خوشحالم که درست همون‌جوری که بود از سَر گذروندمش. کسی نمی‌تونه تجربه‌ی آدمو ازش جدا کنه. درست برعکس، تجربه‌هه باعثِ رشد آدم می‌شه.
    سیدونی نمی‌دونم پترا. اگه آدم بدونه اوضاع درست از همون اول داره اشتباه پیش می‌ره واقعاً تجربه‌هه ارزشِ خیلی زیادی می‌تونه داشته باشه؟
    پترا مارلین. قهوه درست کن. یا چای‌رو ترجیح می‌دی؟
    سیدونی همون قهوه خوبه.
    پترا صبحانه خورده‌ی؟
    سیدونی آره، ممنون. امروز صبح از فرانکفورت پرواز کردم. نمی‌تونستم از ذهنم بیرونت کنم، چه‌جوری تحمل آوردی، با اون عذابی که می‌کشیدی...
    پترا بس کن دیگه سیدونی، آدم‌ها جا می‌افتن. تو اون دورانِ قدیم... من قطعاً یه‌جور آدمِ دیگه بودم. هیچ ایده‌ای نداشتم که کدوم طرف برم. تنهایی خجالت می‌کشیدم. خیلی سفت‌وسخت به خوبی آدم‌ها اعتقاد داشتم. ولی حقیقت اینه که ــ می‌دونی که ــ تو ازدواج قسمت‌های عیب‌دارِ شخصیت‌مون فرمون رو دست می‌گیرن.
    سیدونی خیلی مطمئن نیستم. کنارِ لستر...
    پترا متأسفم ولی شماها با اون‌همه سفرهاتون اصلا وقتشو ندارین که واقعاً همدیگه رو بشناسین. می‌دونین که ــ روشن بود ــ قضیه درموردِ من و فرانک فرق می‌کنه. شب‌وروز با همدیگه، ندرتاً هم پیش می‌اومد که وقفه‌ای بیفته. من تقریباً همیشه احساسِ ترس داشتم، احساسِ ناامنی. تو این شرایطه که آدم می‌تونه بفهمه اون‌یکی از چه جنسه... معذرت می‌خوام. نمی‌خواستم تلخ بشم، ولی برا من و اون مرد واقعاً احتمالِ موفقیت وجود داشت. فقط تو طالع مون نبود.
    سیدونی هنوزم تو فکرِ این قضیه‌ای؟
    پترا نه سیدونی. من هنوز هم فکر می‌کنم نمی‌شه انکار کرد که برای ما دو تا یه امیدواری‌هایی بود. باورکن غم‌انگیزه وقتی حالی‌ت می‌شه چیزهایی که تو رابطه آزرده‌ت می‌کنن حسابی به چیزهای قشنگی که تجربه‌شون می‌کنی می‌چربن.
    سیدونی دعوا کردین، با این که...؟
    پترا دعوا؟ نه دقیقاً. بعضی وقت‌ها یه چیز سردی تو فضا هست، می‌دونی که آدم چه‌جوری متوجه می‌شه... مثلاً با هم، با یه آدمِ دیگه تو ماشین یا تو اتاق نشستی و می‌خوای یه چیزی بگی ولی می‌ترسی. دوست داری مهربون باشی ولی باز ترست بالا می‌زنه. از این‌که شکست بخوری می‌ترسی، از این که آدم ضعیفه باشی. این اون‌جایی وحشتناکه که آدم می‌فهمه دیگه امکان کوتاه اومدن نیست.
    سیدونی حدس می‌زنم منظور تو می‌فهمم. خیلی دقیق نه ولی...
    پترا می‌دونم چی می‌خوای بگی. مثلاً این که عاقلانه‌تر اینه که آدم کوتاه بیاد. با این که... نه سیدونی، وقتی یه رابطه سریع تو چاله‌ی تاریک خوش منظره‌ش افتاده باشه دیگه یکی رو نشونم بده که بتونه دوباره بکشدش بیرون.
    سیدونی امکان نداره اوضاع سه سالِ تموم این‌جوری بوده باشه که.
    پترا معلومه که نبوده. لحظاتی بود که، این قدر خوب بدن که... می‌دونی، آدم همه‌چیو فراموش می‌کرد، همه‌چیو. حتّا مشکلاتِ قدیمی‌رو، و فکر می‌کردی که می‌شه یه مبنای تازه پیدا کرد برا... اوه، گُه‌ کاری بود.
    سیدونی توی بیچاره‌ی دوست داشتنی.
    پترا سیدونی، خیلی ساده‌س که آدم احساس ترحم بکنه، درک کردنه که خیلی سخت تره. اگه آدم‌هارو درک کنی دیگه نمی‌تونی به حال‌شون ترحم کنی. می‌تونی عوض‌شون کنی. آدم فقط وقتی می‌تونه احساس ترحم کنه که درک نمی‌کنه.
    سیدونی می‌تونم بفهمم که کلّ این ماجرا سختت کرده. غم‌انگیزه ولی من همیشه به زن‌های سخت مشکوک بوده‌م.
    پترا من آدمِ سختی به نظر می‌آم فقط واسه این که از مغزم استفاده می‌کنم. به نظر نمی‌آد تو به این ایده که زن‌ها هم فکر می‌کنن عادت داشته باشی. کوچولوی بدبخت.
    سیدونی پترا! لطفاً!
    پترا معذرت می‌خوام. منظورم این نبود که برنجونمت. فقط ازت می‌خوام چیزهایی که دارم بهت می‌گم رو گوش بدی. واقعاً گوش بدی، و تا قبلِ این که من فکرهامو کامل به زبون آورده باشم هیچ عقیده‌ی از پیش فکر شده‌ای رو برای قضاوت کردنِ حرف‌هام دخالت ندی.
    سیدونی قطعاً. من تلخی‌تو درک می‌کنم. اون بود که... برا طلاق اقدام کرد؟
    پترا نه، من اقدام کردم.
    سیدونی اوه نه؟ تو... خدایا!
    پترا این قضیه متعجبت می‌کنه، هان؟ پترا کوچولوی بیچاره که هیچ‌وقت مردشو ترک نمی‌کرد، که به نظر می‌اومد بی‌امید و برده‌وار عاشقه، برای طلاق اقدام کرده. چه‌قدر وحشتناک، درسته؟
    سیدونی اون...؟
    پترا نه، اون خیانت نکرد. تا جایی که به من مربوطه بی‌وفایی نمی‌تونه توجیهِ جدایی باشه. اون رابطه به نظرِ من کاملاً سلامت بود. هردوتامون قدر یه دوره‌ی خوب‌رو می‌دونستیم. وفادار بودن مهم نیست، دست کم وفادار بودنِ جدای از حس وظیفه‌شناسی. تو این مورد ما با هم صادق بودیم. نه، تو این قضیه زمینه‌های دیگه‌ای بودن که جواب نمی‌دادن. طبیعتاً وقتی اوضاع درست پیش نمی‌ره بیزاری پیداش می‌شه و انزجار. مسائلی که دوروبرمون داشت اتفاق می‌افتاد روکاری نمی‌شد کرد، یا برا چیزهایی که بین ما و آدم‌های دیگه بود، یا... [مارلین وارد می‌شود و قهوه تعارف می‌کند] ممنون.
    سیدونی ممنون.
    پترا حالا لطفاً طراحیه‌رو ادامه بده. از نظر زمان تحت فشاریم.

    مارلین طراحی می‌کند.

    سیدونی می‌تونیم...؟
    پترا مارلین؟ مارلین سه ساله که پیشِ منه. همه‌چیو می‌شنوه، همه‌چیو می‌بینه، همه‌چیو می‌دونه. به خاطر مارلین نگران نباش.
    سیدونی خیله خُب. ادامه بدیم. پس چی بود که از همدیگه بیزارتون کرد، این جور اذیت‌تون کرد؟
    پترا اوه، سیدونی!
    سیدونی ببین پترا، لستر و من یه دوره‌ای رو گذروندیم که به‌نظر می‌اومد انگار همه‌چی تموم شده. این حس که انگار دیگه بسّ‌مونه، حتّا حسّ یه جور... نفرتِ متقابل. خُب... می‌دونی، آدم باید رزنگ باشه، بفهمه، و پُرِ فروتنی باشه. حیله‌های زنانه تو مسیر درستش به کار افتاد...
    پترا من نخواستم حیله‌ای به کار بندازم سیدونی،و قطعاً هم نه از اون جور حیله‌هایی که «فقط مخصوص زنان» معروف شده. خودم خواستم که از تمام حُقه‌های تردستی خودداری کنم.
    سیدونی حُقه پترا؟ من...
    پترا آره. این‌ها حُقه‌اَن. حُقه‌های مزخرفی هم هستن. کلّ کاری هم که واقعاً می‌کنن اینه که آدمو اسیر می‌کنن. من وقتی یه کلماتی مثِ فروتنی‌رو می‌شنوم...
    سیدونی مسخره نکن پترا. لطفاً مسخره نکن. لستر و من الآن خوشبختیم، واقعاً! فروتنیه به درد خورد. اون فکر می‌کنه داره منو اداره می‌کنه و من هم تو ذوقش نمی‌زنم. در نهایت هم من واقعاً راهِ خودمو می‌رم.
    پترا عزیزم، ببین، من می‌فهمم تو چی داری می‌گی. شاید در موردِ تو و لستر درست هم هست. شاید این‌جور اداره کردن دقیقاً همون چیزیه که شماها بهش احتیاج دارین. ولی... می‌دونی، فرانک و من، ما مجبور بودیم بین‌مون یه جور عشقِ کمیاب و دلپذیری داشته باشیم. دلپذیر هم برامون همیشه معناش این بود که بدونیم درونِ خودت و درونِ ظرفت چی می‌گذره. ما اون جور ازدواج بی‌روحی رو نمی‌خواستیم که لابه‌لای همون روالِ عادی همیشگی از بین می‌ره. می‌خواستیم تمام و کمال هشیار باشیم، همیشه از نو درباره‌ی خودمون تصمیم بگیریم، همیشه... آزاد باشیم.
    سیدونی پترا، من نمی‌دونم تو چرا مسائلو سخت می‌کنی وقتی می‌تونن این قدر ساده باشن. مثلاً «روال عادی» وجود داره که آدم ازش استفاده کنه. اگه تو لازم داری حتّا وقتی چیزهای قدیمی جواب می‌دن هم یه چیز تازه پیدا کنی، خُب، کارتو بکن.
    پترا ما می‌خواستیم با هم خوشحال باشیم. می‌فهمی: با هم. قاعده‌ی قطعی‌ای وجود نداره.
    سیدونی پس چی شد که بیزاری رو آورد؟ وقتی این‌قدر شفافیت هست، این قدر تفاهم؟
    پترا به خاطر یه چیز، موفقیت. چیزی که من داشتم و فرانک حسرتشو می‌خورد. و واقعاً احتیاج‌شو داشت. این‌جوری بود که شروع شد. خیلی ساده.
    سیدونی آره. متأسفم ولی موفقیت دلیلِ این نیست که...
    پترا مردها! و غرورشون. خدای من، سیدونی. می‌خواست زندگی منو تأمین کنه، منو لوسم کنه. قطعاً خودشو زیادی جدی گرفته بود، و روشنه که عقیده‌ی منو هم برا خودم گذاشته بود. با وجودِ این منو راضی هم می‌خواست. و بنابراین به شکل غیرمستقیم و خودبه‌خود سرکوب خودشو انجام می داد. می‌دونی که چه جوریه _ «گوش می‌دم چی داری می‌گی، می‌فهمم، ولی... کیه که پول در می‌آره و پشتش خم می‌شه؟» چه قاعده‌ی پُر استثنایی! عزیزِ دلم سیدونی! اوایل این‌جوری بود که: «پولی که تو در می‌آری رو _ دختر کوچولوی من _ می‌ذاریم تو یه حساب بانکی به‌خصوص و بعداً وقتی که زمان درستِ خرج‌کردنش باشه، شاید باهاش یه خونه‌ی کوچولو یا یه ماشینِ اسپرت یا یه همین چیزی بگیریم.» من هم سرتکون می‌دادم، تأیید می‌کردم، چون... اون خیلی عاشق بود سیدونی، و عشقی که نثارم می‌کرد واقعاً تو لذت غرقم می‌کرد.. مات و مبهوتم می‌کرد. وقتی به جایی نرسید _ می‌دونی _ اولش تماشای این که نخوتِ احمقانه‌ش جریحه‌دار شده یه کم بامزه بود، و _ خیلی رو راست _ من لذت می‌بُردم، به خصوص وقت‌هایی که واقعاً فکر می‌کردم خبرداره رفتارش چه‌قدر مسخره‌س. خبر نداشت. خُب بعدتر وقتی من سعی کردم توضیح بدم، بهش بگم که برا من اصلاً فرقی نمی‌کنه مرد «سوار» باشه یا نباشه، دیگه خیلی دیر شده بود. موقعی که موضوع مطرح شد سیدونی، دیگه یه دیوار وجود داشت، یه دیوار. بعد ذره‌به‌ذره تمام صداقتِ بینِ ما از بین رفت. حس کردم درموردش اشتباه کرده بودم، درموردِ خودم هم، و بعد بَس کردم. جلوی عشقِ به اونو گرفتم. شیش ماهِ آخر وحشتناک بود، باور کن، وحشتناک! روشن بود که می‌دونستم قضیه تمومه، یا دست کم حسابی حس کرده بودم. اون تحمل نمی‌کرد، اون نه. خیلی باهوش نبود. سعی کرد بچسبه بهم، دست کم تو تخت‌خواب. ولی تنفر از همون‌جا وارد شد. تکنیکو امتحان کرد، بعد زور رو. گذاشتم سوارم بشه. تحمل کردم. ولی... دیگه به نظرم آدمِ خیلی کثیفی می‌اومد.
    سیدونی پترا!
    پترا متعفن بود. بوی مرد می‌داد. درست همون جور بوی متعفنی که مردها می‌دن. و چیزهایی که قبلاً تحریک می‌کردن... حالا باعث می‌شدن بخوابم، بالا بیارم، جیغ بزنم.
    سیدونی پترا، پترا. نه.
    پترا حالا دیگه مجبوری داستانو تا آخر بشنوی. جوری باهام می‌خوابید که یه گاوِ نر همخوابه‌ی ماده‌ش می‌شه، نه یه ذره احترام، نه نگرانی لذت بردنِ زن. سیدونی، عذابی... عذابی که نمی‌تونی تصورشو بکنی. بعضی وقت‌ها که من... اوه، شرم‌آور بود! شرم‌آور بود. احساس شرم می‌کردم. فکر می‌کرد از لذته که جیغ می‌کشم، از عشق، از تشکر. خیلی احمق بود. خیلی احمق. مردها خیلی احمقن.
    سیدونی توی بیچاره، بیچاره. چه‌قدر عذاب کشیده‌ی.
    پترا به همدردی‌ت احتیاجی ندارم. اون می‌خواست از مالِ من استفاده کنه. از درک کردنم. مهربونی‌م، یا همدردیم، درست وقتی که دیگه هیچ‌چی امکان نداشت. من دیگه هیچ حسی درموردِ اون نداشتم. برعکس، قضیه بدتر شد. وقتی باهم غذا می‌خوردیم جویدنش پرده‌ی گوشمو پاره می‌کرد، هُرت‌کشیدنش _ تحمل نمی‌تونستم بکنم. جوری که گوشتو می‌بُرید، سبزی می‌خورد، یا جوری که سیگارو، لیوان ویسکی رو تو دستش نگه می‌داشت. همه‌شون به نظرم خیلی مضحک می‌اومدن، خیلی... متظاهرانه. من به خاطر اون خجالت می‌کشیدم چون فکر می‌کردم هرکس ببیندش باید همون حسی‌رو داشته باشه که من دارم. معلومه که موضوع وحشت بود. سیدونی، هیستری، چیزی برای نجات دادن نبود. از بین رفته بود. تموم شده بود. به ته رسیده بود. [مکث] شرمم می‌آد.
    سیدونی لازم نیست. لازم نیست شرمت بیاد. تو سعی کردی از این قضیه درس بگیری. سعی کردی درک کنی... من...
    پترا فکر می‌کنم آدم‌ها جوری ساخته شده‌ن که به آدم‌های دیگه نیاز داشته باشن، ولی... یاد نگرفتن چه‌جوری با همدیگه باشن. [صدای زنگِ در می‌آید] مارلین!

    مارلین پا می‌شود، بیرون می‌رود.

    سیدونی باید کارین باشه.
    پترا کارین؟
    سیدونی یک خانمِ جوونِ جذاب. من تو کشتی‌ای که از سیدنی به ساوت همپتون می‌رفتیم دیدمش. می‌خواد برا خودش تو آلمان یه زندگی سروسامون بده.

    مارلین به همراهِ کارین می‌آید تو.

    سیدونی کارین؟
    کارین سلام.
    سیدونی این پترائه. همون پترا فون‌کانتی که اون قدر درباره‌ش برات می‌گفتم.
    کارین خوشحالم که می‌بینمتون.
    پترا خوشحالم که می‌بینمت. بشین. بابت شلوغی معذرت می‌خوام. چیز‌میزها یه کم درهم‌برهمه.
    کارین اشکالی نداره.
    پترا چای؟ یا کنیاک؟
    کارین کنیاک، آره لطفاً.
    پترا مارلین! کنیاک. تو چی سیدونی؟
    سیدونی حالا ول کن، سرصبحی؟ نه، ممنون.
    کارین بامزه‌س، تصور می‌کردم خیلی پیرتر باشین... جا اُفتاده‌تر. همین کلمه‌رو به کار می‌برن؟
    پترا آره. همین کلمه‌س. ولی چرا پیرتر؟
    کارین موفقیت و شهرت. نمی‌دونم... یه جورهایی همراهِ سنّ و سال می‌آن.
    سیدونی استثناها اثبات کننده‌ی قاعده‌هان.

    مارلین دو لیوانِ کنیاک می‌آورد. می‌ریزد.

    پترا به سلامتی تو.
    کارین و شما.
    سیدونی خُب، باید بریم دنبال کارهامون کارین. پترا! هر وقت فرصت پیدا کردم باهات تماس می‌گیرم. تو این سفر بیشتر این‌جا می‌مونم. چائو.
    پترا این کارو بکن سیدونی. خوش‌باش. خداحافظ.
    کارین خداحافظ. [سیدونی رفته. مارلین دوباره دست به‌کار شده.]
    پترا اِه، اوم‌م‌م...
    کارین [بر می‌گردد] بله؟
    پترا تو ترکیبِ قشنگی داری. می‌تونی به جایی برسی. اگه دلت می‌خواد با من در ارتباط باش.
    کارین با کمالِ میل.
    پترا فراد چه‌طوره؟ فردا بعدازظهر. حدودِ هشت.
    سیدونی کارین!
    کارین می‌آم. تا فردا.
    پترا تا فردا.

    کارین می‌رود. پترا پیش می‌آید سمتِ سه پایه و طراحی را بر می‌رسد. مارلین می‌آید تو.

    پترا آستین‌ها رو تغییر دادی؟ خُب... بد نیست. اون جوری بهتر بود.


    پرده‌ی دوم


    صحنه پْر نور، اما عصر است. پترا در امتداد صحنه همچون جوجه‌ای ترسان می‌دود و به سر و وضعِ خود می‌رسد. خود را درست می‌کند. مارلین در بستنِ درکمه‌ها و غیره، به تناوب، او را کمک
    می‌کند. صدای زنگِ در می‌آید.

    پترا مارلین! زنگِ در مارلین. من خیلی هم آماده نیستم. باز کن. همین الآن می‌آم.

    هر دو بیرون می‌روند. بعدِ لحظه‌ای مارلین همراهِ کارین می‌آید تو، او را به سمت‌ِ جای نشستن
    هدایت می‌کند، بعد خودش بر می‌گردد پشتِ میزش. کارین پا می‌شود، می‌رود سمت آینه و
    نگاهی طولانی به خود می‌اندازد. پترا می‌آید تو.

    پترا کارین. چه‌قدر خوب.
    کارین [آرام می‌چرخد.] عصر به خیر خانم فون کانت.
    پترا [انگار که برای درآغوش گرفتن، به طرفِ او می‌رود، اما ناگهان می‌ایستد.] بشینیم. یه چیز میزهایی مختصری آماده کرده‌م. مارلین! سینی غذا! ‍[مارلین می‌رود.] خُب، بفرمایید.
    کارین بله، فرماییدم. [هر دو می‌خندند.]
    پترا آلمان داره بهت خوش می‌گذره؟
    کارین خُب من فقط پنج سال نبوده‌م. آره، دوستش دارم. خیلی تغییر نکرده.
    پترا این‌جا هیچ‌چی خیلی تغییر نمی‌کنه. تو آلمان همه‌چی همون جوریه که هست. هیچ‌ کاریش هم نمی‌شه کرد. از خودت برام بگو.
    کارین من؟ چیزِ زیادی برا گفتن نیست.
    پترا حتماً هست. چیزهایی که درباره‌شون فکر می‌کنی، یا رویاشونو داری.
    کارین خیلی کم‌اَن. می‌خواستم تو دنیا یه جایی برا خودم پیدا کنم. خواسته‌ی زیادیه؟
    پترا نه، کاملاً برعکس کارین، کاملاً برعکس. این اون چیزیه که باید زنده باشه، جنگیدن برا دست و پا کردنِ یه جایی برا خودت.
    کارین و... لازمه که... آدم بابتش مبارزه کنه؟
    پترا قطعاً. حتّا من هم مجبور بودم _ سخت _ مبارزه کنم. بذار بهت بگم. راهش فقط همینه.
    کارین نمی‌دونم. من همیشه خودمو برا هر نوع جنگیدن زیادی تنبل تصور کرده‌م.
    پترا زیادی تنبل؟
    کارین آره. می‌دونین، من بیشتر از این لذت می‌برم که تو تخت دراز بکشم، مجله بخونم، رمان و از این جور چیزها. این...
    پترا شاید هیچ‌وقت انگیزه‌ی حسابی‌ای تو زندگی‌ت نداشته‌ی. تو هنوز خیلی جوونی.
    کارین بیست و سه.
    پترا دقیقاً. تو این سن هنوز کلّی چیز جلو روته. خوب و بد، زیبا و زشت. بعدش هم زندگی درست تو بیست و سه سالگی تازه شروع می‌شه.
    کارین جدی؟
    پترا آره. یا این که موافق نیستی؟
    کارین اوه خدایا، من تا حالا کارهای کمی کرده‌م. ازدواج کرده‌م و...
    پترا تو ازدواج... اوه، این‌طوره؟
    کارین شوهرم پشتِ سرم تو استرالیا موند. ما... اوه، قضایا خیلی هم ساده نیستن.
    پترا نه، هیچ‌چی ساده نیست. هیچ‌چی اصلاً. آدم مجبوره فروتنی‌ نشون بده.
    کارین فروتنی؟
    پترا آره، می‌بینی که هرکدومِ ما درمورد جهان تئوری خاصی داریم. تئوری من اینه که اگه یه آدم مجبوره چیزهایی که می‌فهمه رو تحمل کنه، باید متواضع باشه. من قبلِ کار کردن فروتنی به خرج دادم، قبلِ به دست آوردنِ پولی که کاره می‌آره. قبل کلّی چیزهای دیگه هم که خیلی قوی‌تر از منن.
    کارین «فروتنی» کلمه‌ی خیلی خنده‌داریه. منو یاد _ زانو زدن و دعا کردن می‌ندازه. نمی‌دونم، من...
    پترا امکان داره این... فکرها... برا جوون‌ها معنا نداشته باشه. من، تو سنّ تو، برا هیچ چیزِ متفاوتی واکنش نشون نمی‌دادم.

    مارلین سینی‌ای می‌آورد و روی میزِ جلوی آن‌ها می‌گذارد.

    پترا ممنون. بفرمایید. [مارلین بر می‌گردد پشتِ میز سرِ کارش.] ولی مثلاً، فکر می‌کنی کار کردن به عنوانِ یه مْدل می‌تونه برات باحال باشه؟
    کارین من این کارو یا چیزی رو که _ یه جورهایی _ واردش می‌شم نمی‌شناسم، ولی اساساً _ چرا نه؟
    پترا عالیه. باید همین زودی‌ها بشینیم و جزئیاتو راست و ریست کنیم. معلومه که نمی‌تونی شیرجه بزنی توش و سریع همه‌چیو حالی‌ت بشه. باید برا یاد‌گرفتن آماده بشی.
    کارین می‌خوام یاد بگیرم. حرفی نیست. انتظار ندارم همه چی راحت باشه.
    پترا البته می‌تونم برات ساده‌ترش کنم. بعداً وقتی که راه‌وچاهو یاد گرفتی دیگه نباید نگران کار پیدا کردن باشی.
    کارین ممنون.
    پترا در شروع ممکنه مشکلاتی داشته باشی، منظورم مشکلاتِ مالیه. وقتی داری دوره‌ها رو می‌گذرونی پولی در نمی‌آری.
    کارین شاید. من...
    پترا من کمکت می‌کنم. بگیرش یه پیشنهاد. هیچ مشکلی نخواهد بود.
    کارین بله، خیلی لطف می‌کنین.
    پترا می‌دونی چیزِ دلپذیرِ این حرفه چیه؟ اکثراً تو رفت و آمدی. من عاشقِ پایتخت‌های کشورهای خارجی تو شبم. سفر کردنو دوست داری؟
    کارین بستگی داره. آره، فکر کنم دوست دارم.
    پترا می‌تونه محشر باشه. کلی در حرکت، دیدن، تجربه کردنِ چیزهای تازه. شهرهای خارجی، موسیقی. هنر رو دوست داری؟
    کارین هنر؟ نمی‌دونم.
    پترا تآتر، کنسرت، فیلم‌های خوب؟ هوم‌م‌م؟
    کارین قطعاً. دوست دارم برم سینما. قصه‌های عاشقانه، آره. سوزناک. واقعاً قشنگه.
    پترا [دو پهلو] البته. می‌تونیم با همدیگه سرش صحبت کنیم. کلّی کار هست که می‌تونیم بکنیم. می‌دونی، تا جایی که مربوط به والدینه، من آدم خوشبختی بودم. تو سنّ کم، من با چیزهای بهتری تو زندگی آشنا شدم. والدینِ تو چی؟.... منظورم اینه که برای گردوندنِ زندگی چی‌کار می‌کردن؟
    کارین پدرم کارگرِ ماشین بود.
    پترا واقعاً؟ خیلی جالبه.
    کارین آره. خیلی عالی نبود. کاره خیلی باحال نبود. این جوریه. اون‌ها تجربه‌ی زیادی تو زندگی نداشتن. آپارتمان کوچیک، سه تا بچه، همیشه داد و هوار.
    پترا ولی والدینت، منظورم اینه باید از تو به عنوان یه بچه خوب مراقبت کرده باشن.
    کارین «مراقبت کردن از ما»؟ ما اون‌جا بودیم، دردسرهم بودیم. دست کم بیشترِ موقع‌ها.
    پترا بیچاره. باید وحشتناک بوده باشه.
    کارین نه! اون‌ها، هر دوتا، نیت‌شون خوب بود. وانگهی اون‌ها تقریباً همیشه هم مارو تنها می‌ذاشتن. من فکر می‌کنم این بهتر از داشتنِ والدینیه که تو همه‌چی سَرَک می‌کشن. می‌دونی، تو این که داری به چی فکر می‌کنی و همه‌ی این چیزها.
    پترا یعنی با خیالِ راحت بچه‌ها رو به حال خودشون گذاشتن. نمی‌دونم. من یه دختر دارم. طبیعتاً نمی‌تونم همیشه مواظبش باشم، ولی می‌دونم که قطعاً تو یکی از بهترین مدارسِ شبانه‌روزیه. این خیالمو راحت می‌کنه، باور کن. من عاشق مدرسه بودم، تو چی؟
    کارین من... نه. نه، فکر نمی‌کنم. هنوز یادمه که وقتی تعطیل می‌شد خوشحال بودم. اگرچه فکر کنم تو مدرسه حسابی شاگرد خوبی بودم.
    پترا تو مطمئناً آدمِ خیلی باهوشی هستی.
    کارین باهوش،‌ آره، نظرخودم هم همینه. ولی خیلی علاقمندِ درس‌خوندن نبودم. موضوع‌هایی که دوست داشتم ردیف بود. آره.
    پترا در موردِ من هم همین‌طور بود. من همیشه تو چیزهایی که علاقه داشتم سَر بودم. با این پس‌زمینه عجیب بود که من تمایلِ واقعاً زیادی به ریاضیات داشتم.
    کارین من نه. من همیشه اوضاع‌م تو حساب بد بود. خُب، به عنوان مبتدی خوب بودم ولی بعدتر رسیدیم به استفاده از حروفِ الفبا دیگه نمی‌فهمیدم چی‌به چیه.
    پترا غریبه. جبر همیشه نیروی شگفت‌انگیزی به من می‌داد، شگفت‌انگیز!
    کارین جبر، همین بود. نه، برا من نه. هیچ‌وقت نتونستم سردر بیارم چرا فلان و بهمان عدد می‌شه فلان و بهمان حرف، می‌فهمی منظورمو. هنوز برام معماس.
    پترا خُب به هرحال خیلی مهم نیست. چیزهای ضروری‌تری تو دنیا هست.
    کارین ژیمناستیک باحال بود. دو میدانی هم تو نیمسال بهار. با اون‌جور بازی‌هایی مثه هاکی روی چمن و بیس‌بال. گرچه من هیچ‌وقت از اون‌جور دم و دستگاه‌ها خوشم نمی‌اومد. مثلاً میله‌های پارالل و میله‌های افقی. نیمسالِ بهار، من نمره‌ی «الف» می‌گرفتم و پاییز نمره‌ی «جیم».
    پترا این جوری بود؟ نه، من واقعاً کارکردن با دم و دستگاه‌ها رو ترجیح می‌دادم. انضباط _ می طلبه. کلمه‌ای که جوون‌های امروز ازش متنفرن.
    کارین نمی‌دونم، من با انضباط مشکلی ندارم، تاجایی که به آدم خوش هم بگذره. ولی اگه فقط یه‌جور انضباط باشه، یه جور فشارِ زیاد، ازش خوشم نمی‌آد.
    پترا عجیبه، ولی _ خُب مثلاً من برا انجام یه کار احتیاج به انگیزه دارم. این که مثلاً احتیاج به پول داشته باشم یا این که به قولم عمل کنم. حرکتِ آدم... بدون هیچ‌جور فشارِ از بیرون... بعضی وقت‌ها من واقعاً تو بدترین حالت ممکنم.
    کارین آره. گمونم بتونم بفهمم، ولی هنوز فکر می‌کنم بدونِ فشار بهتره. پدرم مثلاً. هر یکشنبه ما رو با دوچرخه می‌بُرد سفر، تمام خانواده در طول مسیر رکاب می‌زدن. جلو اون، بعد مادر، بعد سه تا دختر که به ترتیب سن به صف شده بودیم. شب که می‌رسیدیم خونه از پا افتاده بودیم. ولی اون: سرحال بود. بعد هم با مامان سرِ یه چیزِ احمقانه بگومگو می‌کرد. اوه، خُب. ما انتخاب تو کارمون نبود. باید می‌رفتیم. هربار و همیشه. من اگه با شتابی که خودم می‌خواستم رکاب می‌زدم خوشحالم هم بودم، ولی اوضاع که اون جور بود، هیچ‌وقت لذتی نمی‌بردم. هیچ‌وقت. گرچه الآن همه چی‌ش به نظر واقعاً باحال می‌آد. تصور کن: یه پدر، یه مادر، و سه تا دختر سوارِ دوچرخه.
    پترا بامزه‌س. ولی البته کاری که پدرت می‌کرد هم بی‌رحمانه بود. این هنوز هم اون فشاری نیست که من ازش حرف می‌زنم. منظورِ من اون نوع فشاریه که یه کس قبول می‌کنه، احتیاج داره، حتّا آرزوشو می‌کنه. برا این که کاری رو به نتیجه برسونه، اون‌جور که تو نظرِ منه. آدم باید تو زندگی به جایی برسه. والدینت الآن چکار می‌کنن؟
    کارین پدر و مادرم مُرده‌ن.
    پترا متأسفم. هردوتا؟
    کارین اول پدرم مادرو کشت، بعد خودشو حلق‌آویز کرد.
    پترا نه! چه وحشتناک!
    کارین می‌بینی چه‌طوری نگاه‌م می‌کنی؟ کاملاً متفاوت از قبل . دقیقاً مثِ بقیه. اول فکر می‌کنی من مشکلی ندارم، بعد از قصه‌م باخبر می‌شی و خداحافظ.
    پترا نه کارین، نه... حسِ من... نسبت به تو کاملاً مهر آمیزه... من... حالا که گذشته ی تو رو می‌دونم، حسّم حتّا بیشتر... باید باهات خوب تا کنم. بیا نزدیک‌ترین‌ها به هم باشیم، عزیزترین دوست‌ها. چی می‌گی.
    کارین حتماً. باشیم.
    پترا مارلین! برامون یه لیوان شامپاین بیار. [مارلین بیرون می‌رود.] دخترِ خوبیه. همه‌ی کارهای منو می‌کنه. ولی واقعاً بهم بگو کلّ اون قضایا چه جوری اتفاق افتاد.
    کارین قضیه‌ی والدینم؟ خیلی ساده بود. تو روزنامه‌ها در موردش نخوندی؟
    پترا نه، نه، یادم نمی‌آد.
    کارین بابا حسابی مشروب خورد و... نه، ماجرا این‌جوری درست پیش نمی‌ره، چون... یه روز سرِکار به بابا گفتن که «آقای تیم، ما شرکتِ آینده‌نگری هستیم»، یه همچین چیزی، «و این‌جا دیگه برا کسایی تو سنِ شما جا نیست» مطمئن نیستم قضایا دقیقاً چه‌طور بود، چون من اون‌جا نبودم، ولی نزدیک به همینه. بابا کنترلشو از دست داد، زد زیرِ گریه، و خشونت کرد، خُب مأمورهای امنیتی هم بردنش بیرونِ کارخونه. بابا رفت پاتوقِ همیشگی‌ش و پاتیل شد. تو یه همچین موقعیتی چه انتظاری می‌شه داشت؟ بعد رفت خونه. مامانو تا دم مرگ با چاقو زد و بعد خودشو حلق‌آویز کرد. فکر کرد دنیا دیگه برا اون یا زنش فایده‌ای نداره. یه قصه‌ی ساده، من فوراً این‌جارو به مقصد استرالیا ترک کردم. ولی اوضاع اون‌جا هم خیلی امیدبخش نبود. اون‌قدر که فرصت‌ها از دست می‌رن. مطمئناً هم بلدن وقتی نتونی مثِ یه کس دیگه از پسِ کاری بربیایی بهت کم محلی کنن.
    پترا حالا اوضاع قراره عوض بشه کارین، کاملاً عوض بشه. با همدیگه قراره ببینیم که تو از زندگی‌ت یه چیز حسابی می‌سازی.
    کارین عالی می‌شه. راستش من _مکرر_ داشتم همه‌ی امیدهامو از دست می‌دادم. کنارِ شوهرم هم اوضاع کثافت بود. مجبورم می‌کرد حسابی کار کنم و مدام هم یه حرف‌های گُهی بزنم شبیه این که اون یه روی کلّی پول درمی‌آره. نمی‌تونست دیگه خیلی ادامه پیدا کنه. به اندازه‌ی کافی عصبی‌م کرده بود.

    مارلین شامپاین می‌آورد، بازش می‌کند، دو لیوان می‌ریزد، و بر می‌گردد سرِ کار.

    پترا سلامتی ما. به امیدِ این که قدرِ فرصت‌هامونو بدونیم.
    کارین سلامتی.
    پترا از همین حالا می‌تونم تو باندِ فرودگاه ببینمت. من یه مجموعه مخصوصِ تو طراحی می‌کنم. تو یه مدلِ درجه یک می‌شی. روراست باشم! تو خوشگلی کارین. [کارین را نوازش می‌کند، بعد ناگهان پا می‌شود و صفحه‌ای می‌گذارد. «در اتاق من» از برادران واکر] از این‌جور موسیقی خوشت می‌آد؟
    کارین معلومه، آره.
    پترا این صفحه‌ها منو به دوره‌ی جوونی‌م برمی‌گردونن. می‌تونن هم منو غمگین کنن هم خوشحال. بستگی داره. این مالِ وقتیه که من با شوهرِ اولم بودم. چه ماجرای عاشقانه‌ی باشکوهی. یه کس یه بار حرف‌های قشنگی زد که هیچ وقت ادامه پیدا نکرد _ توش حقیقتی بود. پی‌یر تو یه تصادفِ اتومبیل کشته شد. شهوتِ رانندگی داشت. پی‌یر... اون مرد خوشگلی بود _ ولی دیوانه بود. و... فکر می‌کرد فناناپذیره. نبود. وقتی دخترمون به دنیا اومد چهارماه از مرگش می‌گذشت. تقدیر. برا من آسون نبود. ولی همه‌چی از پیش مقدره. من مطمئنم. مجبور بودم تحمل کنم. می‌دونی کارین، مردم مایه‌ی دردسرن. در نهایت با همه‌چی کنار می‌آن. خشن و بی‌رحمن. هیچ‌کدوم‌شون هم با بعدی فرقی نمی‌کنه. دیگه باید بپذیریم. [گوش می‌دهند که موسیقی تمام می‌شود.] الآن داری کجا زندگی می‌کنی؟
    کارین هْتل رینگولد.
    پترا تو هتل؟ ولی باید گرون باشه که؟
    کارین بیست و هفت تا، با صبحانه.
    پترا درسته. منطقی نیست، هست؟ بیا پیش من. ارزون‌تره... و... جدای از این... بودنت این‌جا دلپذیره.
    کارین هاه؟ من...
    پترا یا این که نمی‌خوای؟
    کارین اوه آره، عالی می‌شه. فقط نگرانم که شاید من... شاید من باعثِ اعصاب‌خوردی‌تون بشم.
    پترا من می‌دونم چیو دوست دارم کارین. تو اعصابِ منو خورد نمی‌کنی. خودمو می‌شناسم. من اغلبِ اوقات تنهام، مشغولِ کار خودم، بودنت برا هردومون دلپذیره.
    کارین اگه فکر می‌کنین که... من که دوست دارم. واقعاً. من...
    پترا من دوستت دارم، دوستت دارم کارین. دوستت دارم. با همدیگه ما می‌تونیم دنیا رو فتح کنیم. دستپاچه‌اَم. می‌خوام لمست کنم. من... [او را در آغوش می‌کشد.]
    کارین باید بهم وقت بدی.
    پترا وقت داریم. خیلی وقت داریم. وقت داریم که همدیگه رو بشناسیم. مارلین برامون یه بطری دیگه شامپاین بیار. [مارلین بیرون می‌رود.] من دیوونه‌اَم کارین، دیوونه! ولی این‌جور دیوونه بودن یه جور شگفت‌انگیزی عالیه.

    تاریکی


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  12. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #7
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    رده‌ی چهارم


    پترا درصحنه تنهاست. همین حالا هم مست است، بر فرش سکندری می‌خورد و غیره.
    صفحه‌ی «مدعی بزرگ» از دستگاه پخش گرامافون پخش می‌شود. پترا با موسیقی
    می‌رقصد و همراهِ آن می‌خواند. برای خودش مشروبی دیگر درست می‌کند. تلفن زنگ
    می‌زند. پترا می‌دود و جواب می‌دهد.

    پترا [با لحنِ امیدوارنه‌ای در صدا] اُلو؟ نه من خانم فون‌کانت نیستم. [گوشی را پایین می‌اندازد، بر صندلی راحتی‌ای می‌نشیند و می‌نوشد. تلفن دوباره زنگ می‌زند و او هم سریع گوشی را بر می‌دارد.] بله؟ نه، نه، نه، نه. [گوشی را می‌گذارد.] ازت متنفرم. ازت متنفرم. ازت متنفرم... ازت متنفرم. اگه فقط می‌تونستم بمیرم. فقط گورم گم شه. این عذاب. نمی‌تونم تحمل کنم. من... من اصلاً ... دیگه اصلاً نمی‌تونم تحمل کنم. خدایا، چه لکاته ای، چه لکاته ی حقیرِ متعفنی. یه روزی تلافی می‌کنم. سرِ همین به خاک می‌مالمت. واقعاً سرِ همین به خاک می‌مالمت. تو لکاته ی حقیر، قراره کفش‌هامو لیس بزنی. جلوی پاهام التماس کنی. خدای مهربون، من چی‌کار کردم که لایق اینم؟ چی کار؟ [تلفن زنگ می‌زند] کارین؟! [گوشی را قطع می‌کند] با من رذلی نکن کارین! اَه گُه. گُه. بدجوری بهت احتیاج دارم. دست کم بهم زنگ بزن. اقلّ کمش بهم زنگ بزنم. فقط می‌خوام زنگِ صداتو بشنوم. [درحال گریه می‌رود پیشِ بار و مشروبی درست می‌کند.] زنگ زدن به من که برات خرجی نداره. یه تماسِ تلفنی ساده. نباید خیلی خرجی داشته باشه. ولی این حتّا به فکرِ اون خوک هم نمی‌رسه. همه‌ش حساب‌شده‌س، حساب‌شده. برا این می‌خواد منو منتظر نگه داره که... تمام این قضیه ننگ‌آوره. حالمو به هم می‌زنی. فقط اگه می‌دونستی چه‌قدر اذیتم می‌کنه. امیدوارم یه روز همین بلا سَرت بیاد، همین‌قدر خوار و خفیف بشی. اونوقت به قضایا یه خرده متفاوت نگاه می‌کنی. تو خیلی احمقی. یه کودنِ کامل. می‌تونستیم باهمدیگه خیلی خوب قضیه رو تموم کنیم. خیلی خوب می‌شد. یه روزی می‌فهمی. ولی اون‌وقت دیگه خیلی دیره. خیلی خیلی دیر. باور کن، من انتقاممو می‌گیرم.

    صدای زنگِ در می‌آید. پترا می‌دود که بازش کند.

    گابی مامان! تولدت خیلی مبارک.
    پترا اوه گابی!

    پترا، گابی، و مارلین می‌آیند تو.

    گابی مامان بزرگ هنوز نرسیده؟
    پترا نه.
    گابی یه قصه‌ی درازی دارم بهت بگم که.
    پترا آره دختر کوچولوی عزیزم. البته. مارلین، برامون یه فنجون قهوه درست کن.
    گابی خدای من باورت نمی‌شه چه پروازی داشتیم. هواپیما تمامِ مدت داشت می‌لرزید. تقریباً دل و روده‌م داشت به هم می‌خورد. اوه مامان، از آخرین دفعه‌ای که دیدمت خیلی گذشته. مامان عزیزِ عزیزم. چهار ماهه. کارین این‌جاست نیست؟
    پترا نه!
    گابی نه؟ ولی بر می‌گرده دیگه، نه؟
    پترا نه، فکر نمی‌کنم برگرده.
    گابی مهم نیست، به هرحال من خیلی هم ازش خوشم نمی‌آد.
    پترا نمی‌آد؟
    گابی خب، می‌دونی، در واقع اون... آدمِ خیلی خیلی معمولی‌ایه. این جور فکر نمی‌کنی.
    پترا نه. معمولی نیست.
    گابی خب، چه فرقی می‌کنه. مامان، من خیلی ناراحتم.
    پترا ناراحت؟
    گابی نه، راستش بی‌نهایت هم خوشحالم. نمی‌دونم مامان. قضایا کلاً خیلی گیج کننده‌س.
    پترا منظورت چیه دختر کوچولوی من؟
    گابی مامان _ من عاشق شده‌ام!
    پترا تو... [بی‌اختیار شروع می‌کند به خندیدن] نه، این قضایا همه‌شون خیلی خنده‌داره. تو عاشق شده‌ی.
    گابی به نظرم واکنش تون تنفرانگیزه. به وضوح بورژواییه . واقعاً
    پترا واقعاً ببخش. ولی تو برا من همیشه یه بچه کوچولو بوده‌ی. باید به این موضوع که تو بزرگ شده‌ی عادت کنم.
    گابی خواهش می‌کنم. اوه مامان.
    پترا برام بگو گابی. از دوست پسرت برام بگو.
    گابی همین بود مامان. هنوز حتّا دوست پسرم نیست. حتّا کوچک‌ترین تصوری درباره‌ی این که من عاشقشم نداره. باورت نمی‌شه هیچ‌جور نمی‌شه بهش فهموند. سه هفته‌ی تموم داشته‌م سعی می‌کردم جلوش دلبری کنم، اون هم هر بار حالمو می‌گیره. انگار من اصلاً وجود ندارم. مامان، خیلی بده، خیلی خیلی بده.
    پترا باور کن حرفمو، درست می‌شه.
    گابی اوه مامان، خیلی خوش قیافه س. نمی‌تونی تصور کنی چه قدر خوش قیافه س.
    پترا می‌خوای شرط ببندیم؟ قد بلنده، لاغره، موی بلوند داره و یه خرده هم شبیهِ میک جَگره.
    گابی از کجا می‌دونستی؟
    پترا آها _ اینو دیگه لو نمی‌دم.
    گابی اوه مامان، تو خیلی باهوشی. من باهوش‌ترین مادرِ دنیا رو دارم.

    تلفن زنگ می‌زند. پترا روی پاهایش می‌جهد، می‌دود سمتِ تلفن و بَرش می‌دارد.

    پترا بله؟ نه!!! [گوشی را می‌گذارد. بر صندلی راحتی کنارِ تلفن می‌نشیند و هق‌هق می‌گرید.]
    گابی مامان، مامان، کی بود؟ [پترا گریه می‌کند.] اوه مامان، مامان. یه چیزی بگو. موضوع چیه؟ [او هم گریه می‌کند.] گریه نکن مامان. چی شده؟
    پترا هیچ‌چی گابی، هیچ‌چی. بس‌کن گریه رو. هیچ‌چی نشده، واقعاً. [دوباره می‌زند زیرِ هق‌هق، پا می‌شود، سمتِ بار می‌رود، مشروبی درست می‌کند. مارلین با قهوه وارد می‌شود. مادر و دختر اشک‌های‌شان را پنهان می‌کنند، ولی با وجودِ این مارلین متوجه می‌شود که چیزی نادرست است و همان‌جا که هست می‌ماند.] حالا برو نون‌شیرینی رو بیار. [مارلین می‌ماند. پترا فریاد می‌کشد.] برو بیرون و نون شیرینی رو بیار. بیرون!! [مارلین بیرون می‌رود.]
    گابی چرا باهاش این قدر بدرفتاری می‌کنی مامان؟
    پترا چون لایق بهترش نیست. به هرحال خودش هم جور دیگه‌ای شو نمی‌خواد. همین‌جوری خوشحالش می‌کنه، نمی‌فهمی.
    گابی نه.
    پترا احمق‌ نباش. آدم نباید خودشو دلواپسِ خدمتکار کنه.
    گابی نمی‌خوام روزِ تولدت باهات جرّوبحث کنم مادر، ولی می‌دونی که تو این موضوع من قطعاً با تو هم‌عقیده نیستم.
    پترا برا تو خوبه. بچه‌ها باید آزاد باشن تا به تدریج تفکرات خاص خودشونو پیدا کنن. حکم این دوره همینه، نه؟

    صدای زنگِ در می‌آید. پترا می‌خواهد برود ولی گابی جلویش را می‌گیرد.

    گابی بذار من باز کنم. [پترا ناآرام و آرزومند است. گابی بر می‌گردد.] اجازه بدین معرفی کنم. بارونِس فون گرازناب.
    سیدونی پترا! عزیزم!
    پترا سیدونی!
    سیدونی با بهترین آرزوها برای روزِ تولدت. یعنی از تهِ قلب پترا. [هدیه‌ای به پترا می‌دهد.] بعداً بازش کن. با مدرسه چه می‌کنی گابی؟
    گابی حدس می‌زنم معدلِ «جیم» خاله سیدونی.
    سیدونی خُب معدلِ «جیم» بسه، آره، کاملاً بسه.
    پترا مارلین! یه فنجونِ دیگه، بجنب!
    گابی من فکر می‌کنم مامان با مارلین بدرفتاری می‌کنه، نمی‌کنه؟
    پترا گابی!
    سیدونی گابی، من با مادرت سرِ این موافقم که تو برا قضاوت کردن درموردِ رفتارِ اون زیادی جوونی.
    گابی عالیه. پس من خفه می‌شم.
    سیدونی عزیزدلم، چه طوری؟
    پترا باید چه‌طور باشم؟ خیلی‌خوب.

    مارلین چای سیدونی را می‌‌آورد.

    سیدونی ممنون. خُب گوش می‌دم. در مورد موفقیت تو میلان خوندم. تبریک.
    پترا می‌دونی که کل این گُه بازی‌ها تا حد مرگ حوصله‌مو سر می‌بَره.

    گابی می‌خندد.

    سیدونی نخند.
    پترا بذار بخنده.
    سیدونی هرجور میلته. مادرت می‌گه باید بخندی.
    پترا می‌دونی که من از این کار نون در‌می‌آرم. طراحی، شو، شو، طراحی _ همیشه هم می‌ترسم که کاره نگیره. برا چی؟ مدام و مدام همین‌جور.
    سیدونی خیلی ساده‌س. زنده‌ موندن پترا. تو باید کار کنی تا پول دربیاری، و به پول احتیاج داری تا زندگی کنی.
    پترا دقیقاً. اون قدیم‌ها من از کار لذت می‌بُردم. ولی خسته شدم. بَسّمه. فینیتو. [نعره می‌کشد.] نون شیرینی!! داره از قصد این‌جوری می‌کنه تا منو عصبانی کنه.
    سیدونی این‌طور نیست پترا.
    گابی کاش این کارو می‌کرد.
    سیدونی گابی! نگو این حرف‌هارو.

    مارلین با نان شیرینی وارد می‌شود، روی میز می‌گذاردش، و می‌رود.
    از پی‌اش سکوتی تا حدی آزادهنده حاکم می‌شود.
    سیدونی از کارین خبری داری؟
    پترا از کارین؟ نه، تو چی؟
    سیدونی آره، می‌دونم که با «پوسی» کار می‌کنه.
    پترا با پوسی، هان؟
    سیدونی آره، البته. با استعداده اون دختر. حسابی پیشرفت می‌کنه. من مطمئنم.
    پترا با استعداد؟ اون با استعداد نیست سیدونی. می‌دونه چه جوری خودشو بفروشه.
    سیدونی مطمئن نیستم منصف باشی. شاید قضاوت‌ کردن‌هامون یه کم شخصیه، هان‌ن‌ن؟ راستی، امروز تو شهرکلن ئه.
    پترا اون؟... خُب عزیزم ما رو که خبر نمی‌کنن!
    سیدونی می‌خوام باهات روراست باشم پترا. کارین امروز صبح بهم زنگ زد. وگرنه من هیچ اطلاعی نداشتم که این‌جاست.
    پترا بهش...؟
    سیدونی معلومه که بهش گفتم تولدته عزیز دلم. اون هم واقعاً گفت که سعی می‌کنه سری بهت بزنه، ولی نمی‌تونه مطمئن باشه، چون وحشتناک گرفتاره.
    پترا شدیداً گرفتاره؟ حتماً. می‌دونم.

    می‌رود سمتِ بار. سیدونی پا می‌شود و پی‌اَش می‌رود.

    سیدونی این‌قدر زیاد مشروب نخور. باید مراقبِ خودت باشی پترا. تو این دنیا آدم خیلی راحت خودشو از بین می‌بره.

    صدای زنگ در می‌آید. سیدونی و پترا _ مات _ زُل می‌زنند به در.
    گابی بیرون می‌دود، و همراهِ مادرِ پترا برمی‌گردد.

    والری باید منو ببخشی پترا. کلی طول کشید تا تاکسی بگیرم. تولدت حسابی خوش باشه. منتظرِ کسِ دیگه‌ای بودین؟
    پترا نه!
    والری خُب پس، بشینیم و یه گپ کوچولوی خوشگلی بزنیم. سیدونی، بچه‌ی من، تو که هر روز جوون‌تر می‌شی.
    سیدونی متشکر عمه والری. مالِ خوشحال بودنه. خیلی ساده.
    والری ترافیک این شهر بالاخره باعثِ مرگ من می‌شه. واقعاً. اوضاع مدرسه چه‌طوره گابریل؟
    گابی خوبه.
    والری چیزی که تو این فضا حس می‌کنم درگیریه؟
    گابی نمی‌ذارن من حرف بزنم مامان‌‌بزرگ.
    سیدونی گابی خودت می‌دونی اینی که می‌گی درست نیست.
    گابی مانع شدین من نظرمو بگم. درسته یا نه؟
    سیدونی هیچ‌کس مانعِ هیچ‌ کاری نشده. این دروغه، همین و بس.
    گاب تو هم این کارو کردی. نذاشتی بگم چی می‌خواستم.
    سیدونی چه بچه ی کوچولوی مفلوکی.
    والری آروم باشین بچه‌ها. با همدیگه درست رفتار کنیم.

    پترا لیوانش را محکم به طرفِ دیوار می‌کوبد. مارلین دوان می‌آید تو.
    لیوان خُرد و خمیر شده را جمع می‌کند.

    والری پترا!
    پترا تک‌تک‌تون و همه‌تون باعث می‌شین بخوام بالا بیارم.
    سیدونی [بلند می‌شود.] دیگه بسّه پترا.
    والری بشین لطفاً. خُب چی ناراحتت کرده بچه‌ی من.
    پترا همه‌تون متظاهرین. متظاهرهای حقیر، گه‌های حقیر بوگندو. هیچ‌چی بارِتون نبوده.
    گابی مامان!
    پترا و تو.. بچه‌ی مهّوع. ازت متنفرم. از همه‌تون متنفرم.
    گابی مامان. اوه مامان.
    پترا به من دست نزن. مارلین، برام یه جین و تونیک درست کن. فقط اگه می‌دونستین چه‌قدر مشمئز کننده این. سلامتی! انگل‌ها، یه گلّه انگل.
    والری چی شده؟
    سیدونی اوه بیچاره.
    پترا من بیچاره نیستم. همین الآن با چشم‌های تَر و شاداب دارم می‌بینمتون. و چیزی که می‌بینم باعث می‌شه بخوام عُق بزنم. [لیوان را محکم می‌شکند.]
    والری بس کن دیگه! داری تمام آپارتمانو داغون می‌کنی.
    پترا که چی؟ تو بابتش کار کردی؟ تو تمومِ زندگی‌ت یه انگشتت هم تکون نداده‌ی. اولش از طریق پدرِ گذران کردی، بعد از طریقِ من. می‌دونی تو برام چی‌ای؟ یه لکاته ی گندیده‌ی کثیف رقت‌انگیز.
    والری اوه پترا، پترا!

    پترا میز قهوه را بر می‌گرداند.

    گابی مامان.
    پترا هرچیو دلم بخواد قطعاً نابود می‌کنم. خودم خریدم. می‌فهمی یا نه؟
    والری من گیجم، کاملا گیجم. ما باهات چی‌کار کردیم؟
    سیدونی دلیلش اون دختره‌س.
    والری کدوم دختره. درباره‌ی چی صحبت می‌کنین؟
    سیدونی کارین.
    والری به خاطرِ کارینه؟ کارین چی شده؟
    سیدونی همه می‌دونن که پترا ...
    پترا انگشت‌ کوچیکه‌ی اون دختر می‌ارزه به همه ی شماها کنارِ هم.
    گابی توی کودن از من فاصله بگیر. جین و تونیک مارلین. ده تا جین و تونیک.

    تلفن زنگ می‌زند و پترا می‌رود طرفش.
    پترا کارین؟! [گوشی را می‌گذارد.] اوه، نه، نه. نمی‌تونم تحمل کنم. می‌خوام همه چیو نابود کنم، همه چیو.
    سیدونی آروم باش پترا.
    پترا تو دیگه نگران چی‌ای؟ برا تو که سرگرم کننده‌س. یه سال خوراک شایعه‌ی حسابیه. خیلی حالم بده. آه خدایا، آه خدایا آه خدایا آه خدایا آه خدایا آه خدایا.
    سیدونی من دارم می‌رم. مجبور نیستم تحمل کنم. واقعاً که.
    پترا خُب پس برو. گم‌شو. [او را هُل می‌دهد.] فکر می‌کنی من به تو اهمیتی می‌دم؟ دیگه هیچ‌وقت تو باقی زندگی‌م نمی‌خوام ببینمت. هیچ‌وقت. می‌فهمی؟ دیگه هیچ‌وقت.
    سیدونی مجبورت می‌کنم تاوان‌شو بدی پترا. قطعاً از زیرش در نمی‌ری.
    پترا از این وضعیت معلومه که به اندازه‌ی کافی دارم تاوان می‌دم. بعدی کیه؟‌ دیگه کی می‌خواد بره؟ در بازه. گم‌شین. همه تون گم شین. دیگه چیزی ندارم که بهتون بدم. دیگه تمومم. می‌خواین بندازمتون بیرون؟ شماها برا چی باید گریه کنین؟ هان؟ برا چی؟ شماها همه‌تون خوشحالین. همه‌تون. خوشحال. [به زمین می‌آفتد.]
    والری بچه‌ی من، بچه‌ی بیچاره‌ی بیچاره‌ من.
    پترا می‌خوام بمیرم مامان. واقعاً می‌خوام بمیرم. دیگه چیزی ارزشِ زندگی کردنو نداره. مرگ... خیلی آرام‌بخش و متین و زیبا. خیلی آرامش بخشه مامان. همه‌چی خیلی آرامش بخش.
    گابی مامان، مامان. من خیلی خیلی دوستت دارم.
    پترا فقط چندتا قرص می‌خواد مامان. با آب می‌دیشون پایین و می‌خوابی. خیلی قشنگه که آدم بخوابه مامان. خیلی وقته که نتونسته‌م بخوابم. اوه، می‌خوام بخوابم... یه خواب طولانی طولانی طولانی.

    تاریکی


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  14. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #8
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    پرده‌ی پنجم


    پترا بر صندلی راحتی نشسته؛ مارلین دارد دمِ سه پایه طراحی می‌کند. والری می‌آید تو.

    والری گابی دیگه خوابه.
    پترا خودمو جمع‌وجور می‌کنم مادر.
    والری ترس وقتی می‌آد آدمو آسیب‌پذیر می‌کنه.

    می‌رود سمتِ بار و دو مشروب درست می‌کنه. یکی را به پترا می‌دهد.

    پترا ممنون.
    والری گابی دچار شوک شده.
    پترا ببخش مادر.
    والری سرزنش نیست پترا. ولی تو دیگه باید بدونی. رفتم سرِ قبرِ پدرت. یه کسی گل می‌ذاره روش. دومین باره که این اتفاق افتاده.
    پترا ترسیدم بابتِ کارین ازم متنفر شده باشین.
    والری می‌دونم. شاید هم شده‌م، کی می‌دونه. سی و پنج سالِ پیش داشت بارون می‌اومد. قطره‌های درست می‌خورد به شیشه پنجره.
    پترا وحشتناک می‌ترسم مادر. خیلی تنهام.
    والری این روزها خیلی می‌رم سر قبرِ پدرت. خیلی بیشتر از قدیم‌ها. دوباره هم دارم کلیسا می‌رم.
    پترا نصفِ یه سال یا همچین قدریه که حتّا از کارم لذت هم نبرده‌م. مدام هم... احساسِ این که سرم الآن منفجر می‌شه.
    والری اعتقاد داشتن شجاعت می‌خواد پترا. ما همه‌مون به خدا احتیاج داریم. تا در جوارش آرامش پیدا کنیم. همه‌مون. بدونِ خدا... خیلی تنهاییم.
    پترا نه مادر. آرامش تو این نیست. چیزی که لازم داریم اینه که کسی رو دوست داشته باشیم _ که بدون هیچ توقعی دوست‌شون داشته باشیم.
    والری این هم همونه پترا. باور کن.
    پترا این قضیه خیلی درس بهم داد مادر، و باعث شد کلی هم رنج بکشم. باید یاد می‌گرفتم، ولی باید این‌قدر زیاد هم اذیت می‌شدم؟
    والری با گابی مهربون باش. بچه‌ها خیلی حساسن.
    پترا می‌دونم.
    والری قبلِ این که خوابه حسابی گریه کرد. باید اجازه بدی بهت نزدیک‌تر بشه.
    پترا بس کن عذاب دادنِ منو مادر. چه فایده‌ای برات داره؟
    والری باید حرفمو بزنم. [تلفن زنگ می‌زند. والری گورشی را بر می‌دارد.] منزلِ پترا فون‌کانت. کی؟ یه لحظه لطفاً. [جلوی گوشی را می‌گیرد.] کارین.
    پترا [آرام بر می‌خیزد، گوشی را می‌گیرد.] کارین؟ ممنون. خوب. فردا؟ آره. توی چانگ؟ باشه. پس تا فردا. خداحافظ. [گوشی را می‌گذارد. ایستاده می‌ماند.] دیگه تو می‌تونی بری مادر. آروم شده‌م. دوباره آرومم. بهت زنگ می‌زنم.

    والری وسایلش را جمع می‌کند و بی‌کلمه‌ای می‌رود. بعدِ لحظه‌ای پترا صفحه‌ای می‌گذارد.
    در حینِ گوش‌دادن به موسیقی همان طور ایستاده می‌ماند.

    پترا من لازمه تاوان بدم مارلین. به خاطرِ تمام اون‌چه با تو کردم. تو این روزهایی که می‌آد. با هم کار می‌کنیم _ واقعاً با هم _ و تو هم می‌تونی خوش بگذرونی، درست همون‌طور که لایقشی، [مارلین پا می‌شود، می‌رود پیشِ پترا، خم می‌شود روی زانوهای او و می‌خواد دستِ او را ببوسد] نه، این جوری نه. بیا کنارِ هم بشینیم. [می‌نشیند.] از زندگی‌ت برام بگو.

    تاریکی
    تاریکی


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  16. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/