پردهی چهارم
پترا درصحنه تنهاست. همین حالا هم مست است، بر فرش سکندری میخورد و غیره.
صفحهی «مدعی بزرگ» از دستگاه پخش گرامافون پخش میشود. پترا با موسیقی
میرقصد و همراهِ آن میخواند. برای خودش مشروبی دیگر درست میکند. تلفن زنگ
میزند. پترا میدود و جواب میدهد.
پترا [با لحنِ امیدوارنهای در صدا] اُلو؟ نه من خانم فونکانت نیستم. [گوشی را پایین میاندازد، بر صندلی راحتیای مینشیند و مینوشد. تلفن دوباره زنگ میزند و او هم سریع گوشی را بر میدارد.] بله؟ نه، نه، نه، نه. [گوشی را میگذارد.] ازت متنفرم. ازت متنفرم. ازت متنفرم... ازت متنفرم. اگه فقط میتونستم بمیرم. فقط گورم گم شه. این عذاب. نمیتونم تحمل کنم. من... من اصلاً ... دیگه اصلاً نمیتونم تحمل کنم. خدایا، چه لکاته ای، چه لکاته ی حقیرِ متعفنی. یه روزی تلافی میکنم. سرِ همین به خاک میمالمت. واقعاً سرِ همین به خاک میمالمت. تو لکاته ی حقیر، قراره کفشهامو لیس بزنی. جلوی پاهام التماس کنی. خدای مهربون، من چیکار کردم که لایق اینم؟ چی کار؟ [تلفن زنگ میزند] کارین؟! [گوشی را قطع میکند] با من رذلی نکن کارین! اَه گُه. گُه. بدجوری بهت احتیاج دارم. دست کم بهم زنگ بزن. اقلّ کمش بهم زنگ بزنم. فقط میخوام زنگِ صداتو بشنوم. [درحال گریه میرود پیشِ بار و مشروبی درست میکند.] زنگ زدن به من که برات خرجی نداره. یه تماسِ تلفنی ساده. نباید خیلی خرجی داشته باشه. ولی این حتّا به فکرِ اون خوک هم نمیرسه. همهش حسابشدهس، حسابشده. برا این میخواد منو منتظر نگه داره که... تمام این قضیه ننگآوره. حالمو به هم میزنی. فقط اگه میدونستی چهقدر اذیتم میکنه. امیدوارم یه روز همین بلا سَرت بیاد، همینقدر خوار و خفیف بشی. اونوقت به قضایا یه خرده متفاوت نگاه میکنی. تو خیلی احمقی. یه کودنِ کامل. میتونستیم باهمدیگه خیلی خوب قضیه رو تموم کنیم. خیلی خوب میشد. یه روزی میفهمی. ولی اونوقت دیگه خیلی دیره. خیلی خیلی دیر. باور کن، من انتقاممو میگیرم.
صدای زنگِ در میآید. پترا میدود که بازش کند.
گابی مامان! تولدت خیلی مبارک.
پترا اوه گابی!
پترا، گابی، و مارلین میآیند تو.
گابی مامان بزرگ هنوز نرسیده؟
پترا نه.
گابی یه قصهی درازی دارم بهت بگم که.
پترا آره دختر کوچولوی عزیزم. البته. مارلین، برامون یه فنجون قهوه درست کن.
گابی خدای من باورت نمیشه چه پروازی داشتیم. هواپیما تمامِ مدت داشت میلرزید. تقریباً دل و رودهم داشت به هم میخورد. اوه مامان، از آخرین دفعهای که دیدمت خیلی گذشته. مامان عزیزِ عزیزم. چهار ماهه. کارین اینجاست نیست؟
پترا نه!
گابی نه؟ ولی بر میگرده دیگه، نه؟
پترا نه، فکر نمیکنم برگرده.
گابی مهم نیست، به هرحال من خیلی هم ازش خوشم نمیآد.
پترا نمیآد؟
گابی خب، میدونی، در واقع اون... آدمِ خیلی خیلی معمولیایه. این جور فکر نمیکنی.
پترا نه. معمولی نیست.
گابی خب، چه فرقی میکنه. مامان، من خیلی ناراحتم.
پترا ناراحت؟
گابی نه، راستش بینهایت هم خوشحالم. نمیدونم مامان. قضایا کلاً خیلی گیج کنندهس.
پترا منظورت چیه دختر کوچولوی من؟
گابی مامان _ من عاشق شدهام!
پترا تو... [بیاختیار شروع میکند به خندیدن] نه، این قضایا همهشون خیلی خندهداره. تو عاشق شدهی.
گابی به نظرم واکنش تون تنفرانگیزه. به وضوح بورژواییه . واقعاً
پترا واقعاً ببخش. ولی تو برا من همیشه یه بچه کوچولو بودهی. باید به این موضوع که تو بزرگ شدهی عادت کنم.
گابی خواهش میکنم. اوه مامان.
پترا برام بگو گابی. از دوست پسرت برام بگو.
گابی همین بود مامان. هنوز حتّا دوست پسرم نیست. حتّا کوچکترین تصوری دربارهی این که من عاشقشم نداره. باورت نمیشه هیچجور نمیشه بهش فهموند. سه هفتهی تموم داشتهم سعی میکردم جلوش دلبری کنم، اون هم هر بار حالمو میگیره. انگار من اصلاً وجود ندارم. مامان، خیلی بده، خیلی خیلی بده.
پترا باور کن حرفمو، درست میشه.
گابی اوه مامان، خیلی خوش قیافه س. نمیتونی تصور کنی چه قدر خوش قیافه س.
پترا میخوای شرط ببندیم؟ قد بلنده، لاغره، موی بلوند داره و یه خرده هم شبیهِ میک جَگره.
گابی از کجا میدونستی؟
پترا آها _ اینو دیگه لو نمیدم.
گابی اوه مامان، تو خیلی باهوشی. من باهوشترین مادرِ دنیا رو دارم.
تلفن زنگ میزند. پترا روی پاهایش میجهد، میدود سمتِ تلفن و بَرش میدارد.
پترا بله؟ نه!!! [گوشی را میگذارد. بر صندلی راحتی کنارِ تلفن مینشیند و هقهق میگرید.]
گابی مامان، مامان، کی بود؟ [پترا گریه میکند.] اوه مامان، مامان. یه چیزی بگو. موضوع چیه؟ [او هم گریه میکند.] گریه نکن مامان. چی شده؟
پترا هیچچی گابی، هیچچی. بسکن گریه رو. هیچچی نشده، واقعاً. [دوباره میزند زیرِ هقهق، پا میشود، سمتِ بار میرود، مشروبی درست میکند. مارلین با قهوه وارد میشود. مادر و دختر اشکهایشان را پنهان میکنند، ولی با وجودِ این مارلین متوجه میشود که چیزی نادرست است و همانجا که هست میماند.] حالا برو نونشیرینی رو بیار. [مارلین میماند. پترا فریاد میکشد.] برو بیرون و نون شیرینی رو بیار. بیرون!! [مارلین بیرون میرود.]
گابی چرا باهاش این قدر بدرفتاری میکنی مامان؟
پترا چون لایق بهترش نیست. به هرحال خودش هم جور دیگهای شو نمیخواد. همینجوری خوشحالش میکنه، نمیفهمی.
گابی نه.
پترا احمق نباش. آدم نباید خودشو دلواپسِ خدمتکار کنه.
گابی نمیخوام روزِ تولدت باهات جرّوبحث کنم مادر، ولی میدونی که تو این موضوع من قطعاً با تو همعقیده نیستم.
پترا برا تو خوبه. بچهها باید آزاد باشن تا به تدریج تفکرات خاص خودشونو پیدا کنن. حکم این دوره همینه، نه؟
صدای زنگِ در میآید. پترا میخواهد برود ولی گابی جلویش را میگیرد.
گابی بذار من باز کنم. [پترا ناآرام و آرزومند است. گابی بر میگردد.] اجازه بدین معرفی کنم. بارونِس فون گرازناب.
سیدونی پترا! عزیزم!
پترا سیدونی!
سیدونی با بهترین آرزوها برای روزِ تولدت. یعنی از تهِ قلب پترا. [هدیهای به پترا میدهد.] بعداً بازش کن. با مدرسه چه میکنی گابی؟
گابی حدس میزنم معدلِ «جیم» خاله سیدونی.
سیدونی خُب معدلِ «جیم» بسه، آره، کاملاً بسه.
پترا مارلین! یه فنجونِ دیگه، بجنب!
گابی من فکر میکنم مامان با مارلین بدرفتاری میکنه، نمیکنه؟
پترا گابی!
سیدونی گابی، من با مادرت سرِ این موافقم که تو برا قضاوت کردن درموردِ رفتارِ اون زیادی جوونی.
گابی عالیه. پس من خفه میشم.
سیدونی عزیزدلم، چه طوری؟
پترا باید چهطور باشم؟ خیلیخوب.
مارلین چای سیدونی را میآورد.
سیدونی ممنون. خُب گوش میدم. در مورد موفقیت تو میلان خوندم. تبریک.
پترا میدونی که کل این گُه بازیها تا حد مرگ حوصلهمو سر میبَره.
گابی میخندد.
سیدونی نخند.
پترا بذار بخنده.
سیدونی هرجور میلته. مادرت میگه باید بخندی.
پترا میدونی که من از این کار نون درمیآرم. طراحی، شو، شو، طراحی _ همیشه هم میترسم که کاره نگیره. برا چی؟ مدام و مدام همینجور.
سیدونی خیلی سادهس. زنده موندن پترا. تو باید کار کنی تا پول دربیاری، و به پول احتیاج داری تا زندگی کنی.
پترا دقیقاً. اون قدیمها من از کار لذت میبُردم. ولی خسته شدم. بَسّمه. فینیتو. [نعره میکشد.] نون شیرینی!! داره از قصد اینجوری میکنه تا منو عصبانی کنه.
سیدونی اینطور نیست پترا.
گابی کاش این کارو میکرد.
سیدونی گابی! نگو این حرفهارو.
مارلین با نان شیرینی وارد میشود، روی میز میگذاردش، و میرود.
از پیاش سکوتی تا حدی آزادهنده حاکم میشود.
سیدونی از کارین خبری داری؟
پترا از کارین؟ نه، تو چی؟
سیدونی آره، میدونم که با «پوسی» کار میکنه.
پترا با پوسی، هان؟
سیدونی آره، البته. با استعداده اون دختر. حسابی پیشرفت میکنه. من مطمئنم.
پترا با استعداد؟ اون با استعداد نیست سیدونی. میدونه چه جوری خودشو بفروشه.
سیدونی مطمئن نیستم منصف باشی. شاید قضاوت کردنهامون یه کم شخصیه، هاننن؟ راستی، امروز تو شهرکلن ئه.
پترا اون؟... خُب عزیزم ما رو که خبر نمیکنن!
سیدونی میخوام باهات روراست باشم پترا. کارین امروز صبح بهم زنگ زد. وگرنه من هیچ اطلاعی نداشتم که اینجاست.
پترا بهش...؟
سیدونی معلومه که بهش گفتم تولدته عزیز دلم. اون هم واقعاً گفت که سعی میکنه سری بهت بزنه، ولی نمیتونه مطمئن باشه، چون وحشتناک گرفتاره.
پترا شدیداً گرفتاره؟ حتماً. میدونم.
میرود سمتِ بار. سیدونی پا میشود و پیاَش میرود.
سیدونی اینقدر زیاد مشروب نخور. باید مراقبِ خودت باشی پترا. تو این دنیا آدم خیلی راحت خودشو از بین میبره.
صدای زنگ در میآید. سیدونی و پترا _ مات _ زُل میزنند به در.
گابی بیرون میدود، و همراهِ مادرِ پترا برمیگردد.
والری باید منو ببخشی پترا. کلی طول کشید تا تاکسی بگیرم. تولدت حسابی خوش باشه. منتظرِ کسِ دیگهای بودین؟
پترا نه!
والری خُب پس، بشینیم و یه گپ کوچولوی خوشگلی بزنیم. سیدونی، بچهی من، تو که هر روز جوونتر میشی.
سیدونی متشکر عمه والری. مالِ خوشحال بودنه. خیلی ساده.
والری ترافیک این شهر بالاخره باعثِ مرگ من میشه. واقعاً. اوضاع مدرسه چهطوره گابریل؟
گابی خوبه.
والری چیزی که تو این فضا حس میکنم درگیریه؟
گابی نمیذارن من حرف بزنم مامانبزرگ.
سیدونی گابی خودت میدونی اینی که میگی درست نیست.
گابی مانع شدین من نظرمو بگم. درسته یا نه؟
سیدونی هیچکس مانعِ هیچ کاری نشده. این دروغه، همین و بس.
گاب تو هم این کارو کردی. نذاشتی بگم چی میخواستم.
سیدونی چه بچه ی کوچولوی مفلوکی.
والری آروم باشین بچهها. با همدیگه درست رفتار کنیم.
پترا لیوانش را محکم به طرفِ دیوار میکوبد. مارلین دوان میآید تو.
لیوان خُرد و خمیر شده را جمع میکند.
والری پترا!
پترا تکتکتون و همهتون باعث میشین بخوام بالا بیارم.
سیدونی [بلند میشود.] دیگه بسّه پترا.
والری بشین لطفاً. خُب چی ناراحتت کرده بچهی من.
پترا همهتون متظاهرین. متظاهرهای حقیر، گههای حقیر بوگندو. هیچچی بارِتون نبوده.
گابی مامان!
پترا و تو.. بچهی مهّوع. ازت متنفرم. از همهتون متنفرم.
گابی مامان. اوه مامان.
پترا به من دست نزن. مارلین، برام یه جین و تونیک درست کن. فقط اگه میدونستین چهقدر مشمئز کننده این. سلامتی! انگلها، یه گلّه انگل.
والری چی شده؟
سیدونی اوه بیچاره.
پترا من بیچاره نیستم. همین الآن با چشمهای تَر و شاداب دارم میبینمتون. و چیزی که میبینم باعث میشه بخوام عُق بزنم. [لیوان را محکم میشکند.]
والری بس کن دیگه! داری تمام آپارتمانو داغون میکنی.
پترا که چی؟ تو بابتش کار کردی؟ تو تمومِ زندگیت یه انگشتت هم تکون ندادهی. اولش از طریق پدرِ گذران کردی، بعد از طریقِ من. میدونی تو برام چیای؟ یه لکاته ی گندیدهی کثیف رقتانگیز.
والری اوه پترا، پترا!
پترا میز قهوه را بر میگرداند.
گابی مامان.
پترا هرچیو دلم بخواد قطعاً نابود میکنم. خودم خریدم. میفهمی یا نه؟
والری من گیجم، کاملا گیجم. ما باهات چیکار کردیم؟
سیدونی دلیلش اون دخترهس.
والری کدوم دختره. دربارهی چی صحبت میکنین؟
سیدونی کارین.
والری به خاطرِ کارینه؟ کارین چی شده؟
سیدونی همه میدونن که پترا ...
پترا انگشت کوچیکهی اون دختر میارزه به همه ی شماها کنارِ هم.
گابی توی کودن از من فاصله بگیر. جین و تونیک مارلین. ده تا جین و تونیک.
تلفن زنگ میزند و پترا میرود طرفش.
پترا کارین؟! [گوشی را میگذارد.] اوه، نه، نه. نمیتونم تحمل کنم. میخوام همه چیو نابود کنم، همه چیو.
سیدونی آروم باش پترا.
پترا تو دیگه نگران چیای؟ برا تو که سرگرم کنندهس. یه سال خوراک شایعهی حسابیه. خیلی حالم بده. آه خدایا، آه خدایا آه خدایا آه خدایا آه خدایا آه خدایا.
سیدونی من دارم میرم. مجبور نیستم تحمل کنم. واقعاً که.
پترا خُب پس برو. گمشو. [او را هُل میدهد.] فکر میکنی من به تو اهمیتی میدم؟ دیگه هیچوقت تو باقی زندگیم نمیخوام ببینمت. هیچوقت. میفهمی؟ دیگه هیچوقت.
سیدونی مجبورت میکنم تاوانشو بدی پترا. قطعاً از زیرش در نمیری.
پترا از این وضعیت معلومه که به اندازهی کافی دارم تاوان میدم. بعدی کیه؟ دیگه کی میخواد بره؟ در بازه. گمشین. همه تون گم شین. دیگه چیزی ندارم که بهتون بدم. دیگه تمومم. میخواین بندازمتون بیرون؟ شماها برا چی باید گریه کنین؟ هان؟ برا چی؟ شماها همهتون خوشحالین. همهتون. خوشحال. [به زمین میآفتد.]
والری بچهی من، بچهی بیچارهی بیچاره من.
پترا میخوام بمیرم مامان. واقعاً میخوام بمیرم. دیگه چیزی ارزشِ زندگی کردنو نداره. مرگ... خیلی آرامبخش و متین و زیبا. خیلی آرامش بخشه مامان. همهچی خیلی آرامش بخش.
گابی مامان، مامان. من خیلی خیلی دوستت دارم.
پترا فقط چندتا قرص میخواد مامان. با آب میدیشون پایین و میخوابی. خیلی قشنگه که آدم بخوابه مامان. خیلی وقته که نتونستهم بخوابم. اوه، میخوام بخوابم... یه خواب طولانی طولانی طولانی.
تاریکی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)