با عشق و نکبت / امیلی برونته
امیلی برونته یکی از خواهران رنگ پریده و اسرار آمیز برونته است که فقط 30 سال عمر کرد و فقط یک رمان نوشت. نوشتن و جوانمرگ شدن، طبیعت خانواده برونته بود اما عجیب و غریب بودن، ژنی بود که شاید در امیلی به کمال رسید. هر سه دختر خانواده برونته مردنی و رنگ پریده بودند. آنها اجازه نداشتند گوشت بخورند؛ اجازه نداشتند با بچههای ده نشست و برخاست کنند؛ اجازه نداشتند بلند بخندند یا سر و صدا کنند؛ چون آقای برونته میخواست بچههایی پرطاقت و بیاعتنا به لذات دنیوی بار بیاورد؛ بچههایی که تنها تفریحشان چرخیدن دور و بر قبرستانهای اطراف خانه و کتاب خواندن باشد. تعلیمات آقای برونته وقتی با خلق و خوی امیلی ترکیب شد موجودی با عقدهها و تناقضهای روانی و فراوان تحویل جامعه داد؛ موجودی که شاید در آن واحد یک نویسنده، یک کدبانو، یک مرد و یک بیمار روانی بود. امیلی احساساتی، سرکش و پرشور بود و از آن طرف به شکل جنون آمیزی خوددار، مغرور، کم رو، کمی مردانه و تنها بود. تنها دوستش یک سگ بولداگ نیمه وحشی بود که او را هم یک بار (فقط چون رفته بود روی تخت خواب سفید و تمیز اتاق لم داده بود) تا حد مرگ کتک زد. با مشت بارها و بارها به چشمهایش کوبید و بعد خودش روی زخمها ضماد گذاشت. بلندیهای بادگیر تنها چیزی است که امیلی برونته نوشته است و در زمان انتشارش مردم از آن استقبالی نکردند. بلندیهای بادگیر تند بود؛ مثل طبع نویسندهاش تند بود؛ پر از عذاب بود؛ پر از وجد بود؛ پر از وسوسه بود؛ پر از تصمیم بود. اگر رمانتیزم همان فرار از واقعیت باشد، بلندیهای بادگیر یک داستان رمانتیک واقعی است اما این به آن معنا نیست که قلابی و دست دوم است. بلندیهای بادگیر داستان آدمهایی است که امیلی هیچ وقت ندید و توصیف عشقها و نفرتهایی است که امیلی هیچ وقت تجربه نکرد، اما این به آن معنا نبود که آنها وجود نداشتند؛ آنها همیشه با او بودند، همیشه آنجا بودند؛ توی تاریکی میلولیدند و چنگ میانداختند و امیلی همان طور که آن سگ را سر جایش مینشاند به آنها هم دهنه میزد؛ پسشان میزد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)