صفحه 18 از 19 نخستنخست ... 8141516171819 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 171 تا 180 , از مجموع 181

موضوع: گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

  1. #171
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    در این جهان لا یتناهی،
    آیا، به بیگناهی ماهی،

    - ( بغضم نمی گذارد، تا حرف خویش را
    از تنگنای سینه بر آرم ! )
    گر این تپنده در قفس پنجه های تو،
    این قلب بر جهنده،
    آه، این هنوز زنده لرزنده،
    اینجا، كنار تابه !
    در كام تان گواراست ؛
    حرفی دگر ندارم ! ...
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #172
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    باران، قصیده واری،
    - غمناك -

    آغاز كرده بود.
    ***
    می خواند و باز می خواند،
    بغض هزار ساله ی درونش را
    انگار می گشود
    اندوه زاست زاری خاموش!
    ناگفتنی است...
    این همه غم؟!
    ناشنیدنی است!
    ***
    پرسیدم این نوای حزین در عزای كیست؟
    گفتند: اگر تو نیز،
    از اوج بنگری
    خواهی هزار بار از اوج تلخ تر گریست!

  4. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #173
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    در آن شب تاریك وآن گرداب هول انگیز،
    حافظ را
    تشویش توفان بود و « بیم موج » دریا بود !
    ما، اینك از اعماق آن گرداب،
    از ژرفای آن غرقاب،
    چنگال توفان بر گلو،
    هر دم نهنگی روبرو،
    هر لحظه در چاهی فرو،
    تن پاره پاره، نیمه جان، در موج ها آویخته،
    در چنبر این هشت پایان دغل، خون از سراپا ریخته،
    ***
    صد كوه موج از سر گذشته، سخت سر كشته،
    با ماتم این كشتی بی ناخدای بخت برگشته،
    هر چند، امید رهائی مرده در دل ها؛
    سر می دهیم این آخرین فریاد درد آلود را :
    - (( ... آه، ای سبكباران ساحل ها ... ! ))

  6. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #174
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    چشم من روشن

    آخر ای دوست نخواهی پرسید
    که دل از دوری رویت چه کشید
    سوخت در آتش و خاکستر شد
    وعده های تو به دادش نرسید
    داغ ماتم شد و بر سینه نشست
    اشک حسرت شد و بر خاک چکید
    آن همه عهد فراموشت شد
    چشم من روشن روی تو سپید
    جان به لب آمده در ظلمت غم
    کی به دادم رسی ای صبح امید
    آخر این عشق مرا خواهد کشت
    عاقبت داغ مرا خواهی دید
    دل پر درد فریدون م***
    که خدا بر تو نخواهد بخشید




  8. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #175
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    من آن طفل آزاده سر خوشم
    که با اسب آشفته یال خیال

    درین کوچه پس کوچه ماه و سال
    چهل سال نا آشنا رانده ام
    ز سیمای بیرحم گردون پیر
    در اوراق بیرنگ تاریخ کور
    همه تازه های جهان دیده ام
    همه قصه های کهن خوانده ام
    چهل سال در عین رنج و نیاز
    سر از بخشش مهر پیچیده ام
    رخ از بوسه ماه گردانده ام
    به خوش باش حافظ که جانانم اوست
    به هر جا که آزاده ای یافتم
    به جامش اگر مینوانسته ام
    می افکنده ام گل برافشانده ام
    چهل سال اگر بگذراندم به هیچ
    همین بس که در رهگذار وجود
    کسی را بجز خود نگریانده ام
    چهل سال چون خواب بر من گذشت
    اگر عمر گل هفته ای بیش نیست
    خدایا نه خارم چرا مانده ام




  10. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #176
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    عدالت
    گفت روزی به من خدای بزرگ
    نشدی از جهان من خشنود!

    این همه لطف و نعمتی كه مراست
    چهره‌ات را به خنده‌ای نگشود!

    این هوا، این شكوفه، این خورشید
    عشق، این گوهر جهان وجود

    این بشر، این ستاره، این آهو
    این شب و ماه و آسمان كبود!

    این همه دیدی و نیاوردی
    همچو شیطان، سری به سجده فرود!

    در همه عمر جز ملامت من
    گوش من از تو صحبتی نشنود!

    وین زمان هم در آستانه مرگ
    بی‌شكایت نمی‌كنی بدرود!

    گفتم: آری درست فرمودی
    كه درست است هرچه حق فرمود


    خوش سرایی‌ست این جهان، لیكن
    جان آزادگان در آن فرسود

    جای این‌ها كه بر شمردی، كاش
    در جهان ذره‌ای عدالت بود.
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  12. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #177
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    نور عشق
    رهروان كوی جانان سرخوش‌اند
    عاشقان در وصل و هجران سرخوش‌اند

    جان عاشق، سر به فرمان می‌رود
    سر به فرمان سوی جانان می‌رود

    راه كوی می‌فروشان بسته نیست
    در به روی باده‌نوشان بسته نیست

    باده ما ساغر ما عشق ماست
    مستی ما در سر ما عشق ماست

    دل ز جام عشق او شد می پرست
    مست مست از عشق او شد مست مست

    ما به سوی روشنایی می‌رویم
    سوی آن عشق خدایی می‌رویم

    دوستان! ما آشنای این رهیم
    می‌رویم از این جدایی وارهیم

    نور عشق پاك او در جان ما
    مرهم این جان سرگردان ما
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  14. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #178
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    بوی عشق
    شب، همه دروازه‌هایش باز بود
    آسمان چون پرنیان ناز بود

    گرم، در رگ های‌ ما، روح شراب
    همچو خون می‌گشت و در اعجاز بود

    با نوازش‌های دلخواه نسیم
    نغمه‌های ساز در پرواز بود

    در همه ذرات عالم، بوی عشق
    زندگی لبریز از آواز بود

    بال در بال كبوترهای یاد
    روح من در دوردست راز بود
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  16. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #179
    عضو سایت
    من همونم همون. عوض اونایی شدن که نموندن پلوم
    تاریخ عضویت
    Apr 2018
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2
    تشکر تشکر کرده 
    0
    تشکر تشکر شده 
    1
    تشکر شده در
    1 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7
    Array

    پیش فرض پاسخ : گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

    اشعار فریدون مشیری

    شنیدم مصرعی شیوا ، که شیرین بود مضمونش!

    منم مجنون آن لیلا ، که صد لیلاست مجنونش!

    غم عشق تو را نازم ، چنان در سینه رخت افکند؛

    که غم های دگر را کرد از این خانه بیرونش . . .

    شعرهای فریدون مشیری

    درد بی درمان شنیدی؟

    حال من یعنی همین!

    بی تو بودن، درد دارد!

    می زند من را زمین

    می زند بی تو مرا،

    این خاطراتت روز و شب

    درد پیگیر من است،

    صعب العلاج یعنی همین!

    سروده های فریدون مشیری

    سیه چشمی، به کار عشق استاد،

    به من درس محبت یاد می داد!

    مرا از یاد برد آخر، ولی من

    بجز او، عالمی را بردم از یاد!

    دیوان فریدون مشیری

    صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

    بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم

    ولی افسوس و صد افسوس

    زابر تیره برقی جست

    که قاصد را میان ره بسوزانید

    کنون وامانده از هر جا

    دگر با خود کنم نجوا

    یکی را دوست میدارم

    ولی افسوس او هرگز نمیداند

    شعر فریدون مشیری برای سهراب سپهری

    من دلم می خواهد

    خانه ای داشته باشم پر دوست

    کنج هر دیوارش

    دوستهایم بنشینند آرام

    گل بگو گل بشنو

    هرکسی می خواهد

    وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

    یک سبد بوی گل سرخ

    به من هدیه کند

    شرط وارد گشتن

    شست و شوی دلهاست

    شرط آن داشتن

    یک دل بی رنگ و ریاست

    بر درش برگ گلی می کوبم

    روی آن با قلم سبز بهار

    می نویسم ای یار

    خانه ی ما اینجاست

    تا که سهراب نپرسد دیگر

    “خانه دوست کجاست؟ “

    شعرهای فریدون مشیری

    ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق،

    که نامی خوش تر از اینت ندانم.

    وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،

    به غیر از « زهر شیرینت » نخوانم.

    تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی

    تو شیرینی ، که شور هستی از تست.

    شراب جام خورشیدی، که جان را

    نشاط از تو ، غم از تو، مستی از تست

    به آسانی، مرا از من ربودی

    درون کوره ی غم آزمودی

    دلت آخر به سرگردانیم سوخت

    نگاهم را به زیبایی گشودی

    بسی گفتند: دل از عشق برگیر !

    که نیرنگ است و افسون است و جادوست !

    ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

    که این زهر است ، اما ! …نوشداروست!

    چه غم دارم که این زهر تب آلود ،

    تنم را در جدایی می گدازد

    از آن شادم که در هنگامه درد؛

    غمی شیرین دلم را می نوازد.

    اگر مرگم به نامردی نگیرد؛

    مرا مهرِ تو در دل جاودانی است.

    وگر عمرم به ناکامی سرآید؛

    ترا دارم که مرگم زندگانی است.

  18. کاربر مقابل از davida عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #180
    عضو سایت
    این کاربر شعاری برای خود انتخاب نکرده است
    تاریخ عضویت
    Apr 2018
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1
    تشکر تشکر کرده 
    9
    تشکر تشکر شده 
    0
    تشکر شده در
    0 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7
    Array

    پیش فرض پاسخ : گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

    بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
    شدم آن عاشق دیوانه که بودم
    در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
    باغ صد خاطره خندید
    عطر صد خاطره پیچید
    یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
    پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
    ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
    تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
    من همه محو تماشای نگاهت
    آسمان صاف و شب آرام
    بخت خندان و زمان رام
    خوشه ماه فرو ریخته در آب
    شاخه ها دست برآورده به مهتاب
    شب و صحرا و گل و سنگ
    همه دل داده به آواز شباهنگ
    یادم آید : تو به من گفتی :
    از این عشق حذر کن!
    لحظه ای چند بر این آب نظر کن
    آب ، آئینه عشق گذران است
    تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
    باش فردا ،‌ که دلت با دگران است!
    تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
    با تو گفتم :‌
    “حذر از عشق؟
    ندانم!
    سفر از پیش تو؟‌
    هرگز نتوانم!
    روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
    چون کبوتر لب بام تو نشستم،
    تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم”
    باز گفتم که: ” تو صیادی و من آهوی دشتم
    تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
    حذر از عشق ندانم
    سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!
    اشکی ازشاخه فرو ریخت
    مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
    اشک در چشم تو لرزید
    ماه بر عشق تو خندید،
    یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
    پای در دامن اندوه کشیدم
    نگسستم ، نرمیدم
    رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
    نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
    نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
    بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

صفحه 18 از 19 نخستنخست ... 8141516171819 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/