صحن دكان غرق در خون بود و دكاندار، پی در پی
از در تنگ قفس
چنگ خون آلوده ی خود را درون می برد
پنجه بر جان یكی زان جمع می افكند و
او را با همه فریاد جانسوزش برون می برد
مرغكان را یك به یك می كشت و
در سطلی پر از خون سرنگون می كرد
صحن دكان را سراسر غرق خون می كرد
***
بسته بالان قفس
بی خیال
بر سر یك "دانه" با هم جنگ و غوغا داشتند
تا برون آرند چشم یكدگر را
بر سر هم خیز بر می داشتند
***
گفتم: ای بیچاره انسان!
حال اینان حال توست!
چنگ بیداد اجل، در پشت در،
دنبال توست
پشت این در، داس خونین، دست اوست
تا گریبان تو را آرد به چنگ
دست خون آلود او در جست و جوست
بر سر یك لقمه
یا یك نكته، آن هم هیچ و پوچ
این چنین دشمن چرایی؟
می توانی بود دوست
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)