صفحه 15 از 19 نخستنخست ... 5111213141516171819 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 141 تا 150 , از مجموع 181

موضوع: گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

  1. #141
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    من سکوت خویش را گم کرده ام
    لاجرم در این هیاهو گم شدم
    من که خود افسانه می پرداختم
    عاقبت افسانه مردم شدم
    ای سکوت ای مادر فریاد ها
    ساز جانم از تو پر آوازه بود
    تا در آغوش تو ، راهی داشتم
    چون شراب کهنه شعرم تازه بود
    در پناهت برگ و بار من شکفت
    تو مرا بردی به شهر یاد ها
    من ندیدم خوشتر از جادوی تو
    ای سکوت ای مادر فریاد ها
    گم شدم در این هیاهو گم شدم
    تو کجایی تا بگیری داد من
    گر سکوت خویش را می داشتم
    زندگی پر بود از فریاد من

  2. #142
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    هر نفس می رسد از سینه ام این ناله به گوش
    كه در این خانه دلی هست به هیچش مفروش !

    چون به هیچش نفروشم ؟ كه به هیچش نخرند
    هركه بار غم یاری نكشیده ست به دوش

    سنگدل ، گویدم از سیم تنان روی بتاب
    بی هنر ، گویدم از نوش لبان چشم بپوش

    برو ای دل به نهانخانه خود خیره بمیر
    مخروش این همه ای طالب راحت ! مخروش

    آتش عشق بهشت است ، میندیش و بیا
    زهر غم راحت جان است ، مپرهیز و بنوش

    بخت بیدار اگر جویی با عشق بساز
    غم جاوید اگر خواهی ، با شوق بجوش

    پر و بالی بگشا ، خنده خورشید ببین
    پیش از آنی كه شود شمع وجودت خاموش !






  3. #143
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    شمع نیم مرده

    چون بوم بر خرابه دنیا نشسته ایم
    اهل زمانه را به تماشا نشسته ایم
    بر این سرای ماتم و در این دیار رنج
    بیخود امید بسته و بیجا نشسته ایم
    ما را غم خزان و نشاط بهار نیست
    آسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم
    گر دست ما ز دامن مقصد کوته است
    از پا فتاده ایم نه از پا نشسته ایم
    تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را
    ما رخت خویش بسته مهیا نشسته ایم
    یکدم ز موج حادثه ایمن نبوده ایم
    چون ساحلیم و بر لب دریا نشسته ایم
    از عمر جز ملال ندیدم و همچنان
    چشم امید بسته به فردا نشسته ایم
    آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر
    چون شمع نیم مرده چه زیبا نشسته ایم
    ای گل بر این نوای غم انگیز ما ببخش
    کز عالمی بریده و تنها نشسته ایم
    تا همچو ماهتاب بیایی به بام قصر
    مانند سایه در دل شب ها نشسته ایم
    تا با هزار ناز کنی یک نظر به ما
    ما یکدل و هزار تمنا نشسته ایم
    چون مرغ پر شکسته فریدون به کنج غم
    سر زیر پر کشیده و شکیبا نشسته ایم




  4. #144
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    پرستش

    ای شب ، به پاس صحبت دیرین ، خدای را
    با او بگو حکایت شب زنده داریم
    با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق
    شاید وفا کند ، بشتابد به یاریم
    ای دل ، چنان بنال که آن ماه نازنین
    آگه شود ز رنج من و عشق پاک من
    هر چند بسته مرگ کمر بر هلاک من
    ای شعر من ، بگو که جدایی چه می کند
    کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی
    ای چنگ غم ، که از تو به جز ناله بر نخاست
    راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی
    ای آسمان ، به سوز دل من گواه باش
    کز دست غم به کوه و بیابان گریختم
    داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه
    مانند شمع سوختم و اشک ریختم
    ای روشنان عالم بالا ، ستاره ها
    رحمی به حال عاشق خونین جگر کنید
    یا جان من ز من بستانید بی درنگ
    یا پا فرانهید و خدا را خبر کنید
    آری ، مگر خدا به دل اندازدش که من
    زین آه و ناله راه به جایی نمی برم
    جز ناله های تلخ نریزد ز ساز من
    از حال دل اگر سخنی بر لب آورم
    آخر اگر پرستش او شد گناه من
    عذر گناه من ، همه ، چشمان مست اوست
    تنها نه عشق و زندگی و آرزوی من
    او هستی من است که آینده دست اوست
    عمری مرا به مهر و وفا آزموده است
    داند من آن نیم که کنم رو به هر دری
    او نیز مایل است به عهدی وفا کند
    اما - اگر خدا بدهد - عمر دیگری




  5. #145
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    بعد از من

    مرا عمری به دنبالت کشاندی
    سرانجامم به خاکستر نشاندی
    ربودی دفتر دل را و افسوس
    که سطری هم از این دفتر نخواندی
    گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
    پس از مرگم سرشکی هم فشاندی
    گذشت از من ولی آخر نگفتی
    که بعد از من به امید که ماندی

  6. #146
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    گل خشکیده

    بر نگه سرد من به گرمی خورشید
    می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت
    تشنه این چشمه ام چه سود خدا را
    شبنم مرا نه تاب نگاهت
    جز گل خشکیده ای و برق نگاهی
    از تو در این گوشه یادگار ندارم
    زان شب غمگین که از کنار تو رفتم
    یک نفس از دست غم قرار ندارم
    ای گل زیبا بهای هستی من بود
    گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم
    گوشه تنها چه اشک ها فشاندم
    وان گل خشکیده را به سینه فشردم
    آن گل خشکیده شرح حال دلم بود
    از دل پر درد خویش با تو چه گویم
    جز به تو درمان درد از که بجویم
    من دگر آن نسیتم به خویش مخوانم
    من گل خشکیده ام به هیچ نیرزم
    عشق فریبم دهد که مهر ببندم
    مرگ نهیبم زند که عشق نورزم
    پای امید دلم اگر چه شکسته است
    دست تمنای جان همیشه دراز است
    تا نفسی می کشم ز سینه پر درد
    چشم خدا بین من به روی تو باز است

  7. #147
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    شباهنگ

    باور نداشتم که گل آرزوی من
    با دست نازنین تو بر خاک اوفتد
    با این همه هنوز به جان می پرستمت
    یا الله اگر که عشق چنین پاک اوفتد
    می بینمت هنوز به دیدار واپسین
    گریان درآمدی که : فریدون خدا نخواست
    غافل که من به جز تو خدایی نداشتم
    اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست
    بیچاره دل خطای تو در چشم او نکوست
    گوید به من : هر آنچه که او کرد خوب کرد
    فردای ما نیامد و خورشید آرزو
    تنها سپیده ای زد و آنگه غروب کرد
    بر گور عشق خویش شباهننگ ماتمم
    دانی چرا نوای عزا سر نمی کنم
    تو صحبت محبت من باورت نبود
    من ترک دوستی ز تو باور نمی کنم
    پاداش آن صفای خدایی که در تو بود
    این واپسین ترانه ترا یادگار باد
    ماند به سینه ام غم تو یادگار تو
    هرگز غمت مباد و خدا با تو یار باد
    دیگر ز پا افتاده ام ای ساقی اجل
    لب تشنه ام بریز به کامم شراب را
    ای آخرین پناه من آغوش باز کن
    تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را




  8. #148
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    اسیر

    جان می دهم به گوشه زندان سرنوشت
    سر را به تازیانه او خم نمیکنم
    افسوس بر دو روزه هستی نمی خورم
    زاری براین سراچه ماتم نمی کنم
    با تازیانه های گرانبار جانگداز
    پندارد آنکه روح مرا رام کرده است
    جان سختیم نگر که فریبم نداده است
    این بندگی که زندگیش نام کرده است
    بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی
    جز زهر غم نریخت شرابی به جام من
    گر به من تنگنای ملال آور حیات
    آسوده یک نفس زده باشم حرام من
    تا دل به زندگی نسپارم به صد فریب
    می پوشم از کرشمه هستی نگاه را
    هر صبح و شام چهره نهان میکنم به اشک
    تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را
    ای سرنوشت از تو کجا می توان گریخت
    من راه آشیان خود از یاد برده ام
    یک دم مرا به گوشه راحت رها مکن
    با من تلاش کن که بدانم نمرده ام
    ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا
    زخمی دگر بزن که نیفتاده ام هنوز
    شادم از این شکنجه خدا را مکن دریغ
    روح مرا در آتش بیداد خود بسوز
    ای سرنوشت هستی من در نبرد تست
    بر من ببخش زندگی جاودانه را
    منشین که دست مرگ ز بندم رها کند
    محکم بزن به شانه من تازیانه را

  9. #149
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    سرگذشت گل غم

    تا در این دهر دیده کردم باز
    گل غم در دلم شکفت به ناز
    بر لبم تا که خنده پیدا شد
    گل او هم به خنده ای وا شد
    هر چه بر من زمانه می ازود
    گل غم را از آن نصیبی بود
    همچو جان در میان سینه نشست
    رشته عمر ما به هم پیوست
    چون بهار جوانیم پژمرد
    گفتم این گل ز غصه خواهد مرد
    یا دلم را چو روزگار شکستی هست
    می کنم چون درون سینه نگاه
    آه از این بخت بد چه بینم آه
    گل غم مست جلوه خویش است
    هر نفس تازه روتر از پیش است
    زندگی تنگنای ماتم بود
    گل گلزار او همین غم بود
    او گلی را به سینه من کاشت
    که بهارش خزان نخواهد داشت

  10. #150
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    آتش پنهان

    گرمی آتش خورشید فسرد
    مهرگان زد به جهان رنگ دگر
    پنجه خسته این چنگی پیر
    ره دیگر زد و آهنگ دگر
    زندگی مرده به بیراه زمان
    کرده افسانه هستی کوتاه
    جز به افسوس نمی خندد مهر
    جز به اندوه نمی تابد ماه
    باز در دیده غمگین سحر
    روح بیمار طبیعت پیداست
    باز در سردی لبخند غروب
    رازها خفته ز نکامی هاست
    شاخه ها مضطرب از جنبش باد
    در هم آویخته می پرهیزند
    برگها سوخته از بوسه مرگ
    تک تک از شاخه فرو میریزند
    می کند باد خزانی خاموش
    شعله سرکش تابستان را
    دست مرگ است و ز پا ننشیند
    تا به یغما نبرد بستان را
    دلم از نام خزان می لرزد
    زانکه من زاده تابستانم
    شعر من آتش پنهان من است
    روز و شب شعله کشد در جانم
    می رسد سردی پاییز حیات
    تاب این سیل بلاخیز نیست
    غنچه ام نشکفته به کام
    طاقت سیلی پاییزم نیست

صفحه 15 از 19 نخستنخست ... 5111213141516171819 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/