نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 181

موضوع: گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    در بیابانی دور
    که نروید جز خار
    که نخیزد جز مرگ
    که نجنبد نفسی از نفسی
    خفته در خک کسی
    زیر یک سنگ کبود
    دردل خاک سیاه
    می درخشد دو نگاه
    که به ناکامی ازین محنت گاه
    کرده افسانه هستی کوتاه
    باز می خندد مهر
    باز می تابد ماه
    باز هم قافله سالار وجود
    سوی صحرای عدم پوید راه
    با دلی خسته و غمگین همه سال
    دور از این جوش و خروش
    می روم جانب آن دشت خموش
    تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود
    تا کشم چهره بر آن خاک سیاه
    وندرین راه دراز
    می چکد بر رخ من اشک نیاز
    می دود در رگ من زهر ملال
    منم امروز و همان راه دراز
    منم اکنون و همان دشت خموش
    من و آن زهر ملال
    من و آن اشک نیاز
    بینم از دور در آن خلوت سرد
    در دیاری که نجنبد نفسی از نفسی
    ایستادست کسی
    روح آواره کسیت
    پای آن سنگ کبود
    که در این تنگ غروب
    پر زنان آمده از ابر فرود
    می تپد سینه ام از وحشت مرگ
    می رمد روحم از آن سایه دور
    می شکافد دلم از زهر سکوت
    مانده ام خیره به راه
    نه مرا پای گریز
    نه مرا تاب نگاه
    شرمگین می شوم از وحشت بیهوده خویش
    سرو نازی است که شاداب تر از صبح بهار
    قد برافراشته از سینه دشت
    سر خوش از باده تنهایی خویش
    شاید این شاهد غمگین غروب
    چشم در راه من است
    شاید این بندی صحرای عدم
    با منش یک سخن است
    من در این اندیشه که این سرو بلند
    وینهمه تازگی و شادابی
    در بیابانی دور
    که نروید جز خار
    که نتوفد جز باد
    که نخیزد جز مرگ
    که نجنبد نفسی از نفسی
    غرق در ظلمت این راز شگفتم ناگاه
    خنده ای می رسد از سنگ به گوش
    سایه ای می شود از سرو جدا
    در گذرگاه غروب
    در غم آویز افق
    لحظه ای چند بهم می نگریم
    سایه می خندد و می بینم وای
    مادرم می خندد
    مادر ای مادر خوب
    این چه روحی است عظیم
    وین چه عشقی است بزرگ
    که پس از مرگ نگیری آرام
    تن بیجان تو در سینه خاک
    به نهالی که در این غمکده تنها ماندست
    باز جان می بخشد
    قطره خونی که به جا مانده در آن پیکر سرد
    سرو را تاب و توان می بخشد
    شب هم آغوش سکوت
    می رسد نرم ز راه
    من از آن دشت خموش
    باز رو کرده به این شهر پر از جوش و خروش
    می روم خوش به سبکبالی باد
    همه ذرات وجودم آزاد
    همه ذرات وجودم فریاد



  2. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/