۳۲۴-۳۲۷
بیشتر اوقات تقاضاهای بزرگی داشت یک بار گفت ویلای شمالمو به نامم سند بزن دفعه دیگه گفت دو تا مغازه توی مرکز خردی که تو خیابون.... تازه تموم شده بود به نام اون کنم که البته همیشه هم موفق بود تا اینکه خواهرش با یه سرمایه دار ازدواج کرد سر عقد عاقد اعلام کرد در زمان جدایی دارایی هر دو نصف میشه از اون شب به بعد روزگارمو سیاه کرد که باید ما هم بریم محضر و این قرارداد رو به عقد نامه اضافه کنیم به دفتر خونه مراجعه کردم و همه ماجرا رو گفتم دفتر دار گفت با خانوم تشریف بیارین
یک روز با هم رفتیم محضر و سر دفتر رو به خانم گفت این کار به نفع آقاست چون ایشون بیشتر املاکشون رو به نام شما کردن زمان جدایی شما ضرر می کنین
نازنین کمی فکر کرد و گفت باشه پاشو بریم
از سر دفتر خیلی تشکر کردم و تا مدتی آرامش توی خونه ما بر قرار بود دومین فرزند ما دیگه توی محیطی شاد به دنیا نیومد نازنین به کوچک ترین بهانه ای آن چنان قشقری راه می انداخت که جلوی خدمتکارای منزل شرمنده می شدم اصلا اختیار زبونش رو نداشت من در محیطی آرام و بدون دغدغه و دعوا بزرگ شده م و پدر و مادرم هرگز به همدیگه بی احترامی نمی کردم من هم که به این آشوبها عادت نداشتم و می خواستم هرچی زودتر سروصداها رو بخوابونم زود کوتاه می اومدم و همین باعث دردسرهای بعدی من می شد نازنین نقطه ضعف منو پیدا کرده بود و همیشه به نفع خودش از اون بهره برداری می کرد دیگه هیچ عشقی بین ما نبود همه امیدم به بچه ها بود که عاشقانه دوستشون داشتم نازنین صبحها تا ساعت ۱۱ خواب بود بعد از دوش گرفتن و خوردن صبحونه از منزل می رفت بیرون و تا اوایل شب نمی اومد
محبوبه با تعجب پرسید کجا می رفت
آرایشگاه استخر خیاطخونه برای پرو لباس و از این جور جاها
تنهایی می رفتند
نه با دوستهاش و وقتی هم اعتراضی می کردم که چرا بچه ها رو تنها می ذاره چرا به درس و مشق بچه ها نمی رسه داد و قال راه می انداخت که خسته شده م این زندگی هیچ لطفی برای من نداره و از این جور حرفها می گفتم این که هر روز شاهد رشد بچه ها باشی بهترین سرگرمیه من نمی گم خونه بشین و جایی نرو اما ظهر که بچه ها از مدرسه می آن دلشون می خواد مادرشونو ببینن و مهر و محبت اونو حس کنن
می گفت تو بهشون محبت کرد لوس بار اومدن
دردسرتون ندم خانم توکلی خیلی سعی می کردم کمبود مادرشونو جبران کنم به منشی گفته بودم ساعت ۱۲:۳۰ هر روز یاد آوردی کنه که برم دنبال بچه ها و هیچ قراری هم اون ساعت برای من نذاره هر روز خودم می رفتم دنبال بچه ها و باهم ناهار می خوردیم حرفهاشونو با دقت می شنیدم و اگر لازم بود راهنمایی شون می کردم جمعه ها با اصرار زیاد نازنین را همراه خودمون می بردیم اول کمی پارک می رفتیم و بعد توی رستورانی که بچه ها دوست داشتن غذا می خوردیم و می اومدیم خونه و بعد از کمی استراحت برنامه روز رو با رفتن به سینما و خوردن پیتزا تموم می کردیم چند باری هم با اصرارهای ما نازنین ما رو همراهی کرد اما دفعات بعد دیگه راضی نشد بیاد
ما سه نفر بهمون خیلی خوش می گذشت فاصله بین ما و نازنین هر روز بیشتر می شد به توصیه یکی از دوستان باغچه ای توی لواسان خریدم البته به نام بچه ها کردم چون دیدم همه زندگیم به اسم نازنینه دیگه بعدازظهرهای جمعه به اونجا می رفتیم تابستونها که استخر داشت و بچه ها شنا می کردند و زمستونها هم توی ساختمون اونجا حسابی تاخت و تاز می کرد تا اینکه نازنین از وجود باغ باخبر شد چه دعواهایی داشتیم که بماند می گفت باید اونجا رو هم به نام من کنی هرچی گفتم به اسم بچه هاست قبول نکرد حالا هم من و بچه ها رو از خونه بیرون کرده و می گه خونه مال منه حتی به بچه هاش هم رحم نکرد به اجبار یک آپارتمان اجاره کردم و مستخدمها رو هم به خونه خودم بردم نازنین که دید بهش سخت می گذره گفت باید خرجی منو بدی اما من خودداری کردم و هنوز هم نمی دم خانم توکلی الآن چند ساله که ما روابط زناشویی نداریم
فکری مثل برق از ذهن محبوبه گذشت گفت آیا توی این مدت زنی رو در نظر داشتین که اگر طلاق گرفتین با اون شروع کنین
آقای رستگار گفت اسم زن و ازدواج می آد بدنم می لرزه
خب از دست من چه کاری ساخته س
اولا که می خوام جدا بشم بعد هم می خوام ببینم می تونم خونه و بقیه چیزها رو ازش پس بگیرم
اگر سند به نامشون زدین که نمی شه اما در مورد جدایی باید بگم که لازمه هم همسرتونو ببینم هم بچه هارو
بسیار خب من آدرس می دم خدمتتون
محبوبه آدرسها را یادداشت کرد و یک روز پس از کلاس یکسره به خانه نازنین رفت نکته عجیب آنکه در خانه مانده بود محبوبه با خود گفت اولین دروغ آقای رستگار معلوم شد
وقتی به درون ساختمان رفت متوجه شد که چرا نازنین در خانه بود او مهمان داشت و سالن پر از دود بود پس از دیدن نازنین گفت خانم رستگار می تونم چند دقیقه ای با شما صحبت کنم
به کتابخانه راهنمایی شد در آنجا پس از آنکه رو به روی هم نشستند محبوبه گفت خانم رستگار با توجه به اینکه مهمون دارین می رم سر اصل مطلب شوهر شما تقاضای طلاق کرده
رنگ نازنین اول سفید و بعد ناگهان کبود شد و گفت غلط کرده مرتیکه الدنگ بیجا کرده مگه شهر هرته
خب خانم محترم شما ایشون و بچه هاتونو از خونه بیرون کردین
خوب کردم خونه خودمه
اما تا زمانی که هنوز صیغه طلاق جاری نشده شما باید با هم زندگی کنین
ببین خانوم من نمی دونم تو کی هستی ولی اگه چشمت به مال و منال اون افتاده و می خوای مال خود کنی کور خوندی تا همه خونه هاشو ازش نگیرم راحتش نمی ذارم می خواد بره خوش گذرونی پول می خواد بهش بگو نفقه من باید تا آخرین دینارش بده وگرنه منم شکایت می کنم
البته ایشون وظیفه دارن نفقه شما رو بدن اما من می خوام یک جوری با هم صلح کنین و به زندگیتون ادامه بدین آخه شما دوتا بچه دارین
برو دلت خوشه من با این دوستام خوشم بچه به جز دردسر و ناراحتی چیز دیگه ای نداره که
پس تکلیف بچه ها چی میشه اونها به پدر و مادر هردو در کتار هم احتیاج دارن
نه خانوم جون بچه ها مال اون طلاق هم می خواد بده باید مهریه منو تمام و کمال بده
بسیار خب خانم رستگار من این حرفهای شما رو به ایشون منعکس می کنم
راستی چند وقته همدیگه رو می شناسین
محبوبه خنده تلخی کرد و گفت از سه روز پیش
خانه آن زن خودخواه را ترک کرد او چگونه مادری بود که بچه هایش
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)