صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 43 , از مجموع 43

موضوع: نویسندگان آمریــکــا

  1. #41
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    هاثورن - ناتانيل
    Hawthorne - Natanil

    هاثورن - ناتانيل
    ناتانيل هوتورن پس از چهار سال زندگي نسبتاً شاد در ميان دانشجويان كالج باودوني در بيست و يك سالگي به زادگاهش ،‌سيلم ماساچوست ،‌بازگشت و چون سنگي كه درون چاهي بيفكنند ناپديد شد . ناتانيل هوتورن با يادآوري آن سالها گفته است . ترديد دارم كه در آنجا بيست نفر پيدا مي شدند كه از بود و نبود من با خبر بودند . عموهاي ثروتمندش صاحب كالسكه هاي سفري بودند ؛ ناتانيل انديشيده بود كه پيش آ“ها كاري مي گيرد و در وقتهاي فراغت به نوشتن مي پردازد تا هنگامي كه آثارش به چاپ برسد و بتواند هب سرزمينهاي ديگر سفر كند . اما موفق نشد كاري دست و پا كند ؛‌كتابهايش نيز ـ به جز رمانس كوچك و بي ارزشي كه به هزينه خود او به چاپ رسيد ـ انتشار نيافت . روزهاي پياپي وقتش را در اتاقش ،‌كه آشيانه جغد بود ،‌مي گذارند و تنها هنگام غروب بيرون مي آمد. هوتورن بي اندازه كمرو و مغرور بود واز ترس اينكه جامعه او را نپذيرد ميان مردم آفتابي نمي شد . با گذشت سالها هرچه لباسهايش ژنده تر و رفتارش منضبط تر مي شد بر ترس او افزوده مي گشت . درمقدمه تصويربرف نوشته است:«من چون انساني افسون شده بر حاشيه زندگي مي نشستم و رفته رفته پيرامونم را بوته زار فرا مي گرفت .‌بوته ها پيوسته نهال و نهالها درخت مي شد تا اينكه ديگر در ميان اعماق پيچاپيچ وجود محو من راه خروجي به چشم نمي خورد . »

    با گذشت سالها زندگيش برنامه روزانه ثابتي پيدا كرد كه به ندرت در زمستان و تابستان تغييري به خودمي ديد . هر روز تاهنگام ناهار به خواندن و نوشتن مي پرداخت ؛ هربعد از ظهرمي خواند يا مي نوشت يا به رويا فرو مي رفت يا صرفا به شعاع نوري كه از روزني به درون اتاقش مي تابيد خيره مي شد . هنگام غروب براي قدم زدني طولاني بيرون مي رفت و دير وقت باز مي گشت و سپس با خواهرانش ،اليزابت و لوئيزا ،‌بحث مي كرد . جز او مردي در خانه نبود؛‌پدرش ،‌ناخداي كشتي ،‌سالها بود از تب زرد در گذشته بود و مادرش ، مادام هوتورن ،‌عادت كرده بود حتي غذاي خود را تنهادر اتاق خويش صرف كند . عمه پيرش ،‌كه پيوسته لباس مشكي به تن داشت ،‌در جمع آنها به اين سو و آن سو مي رفت و در تابستانها ،‌در باغچه خانه ،‌چون روح باغباني به كار مشغول بود . تابستانها براي شناي صبحگاهي به ميان صخره ها مي رفت و اغلب تنها بر ساحل پرسه مي زد ، كاه آن قدر بي هدف بود كه بر صخره اي مي ايستاد و به سوي سايه خود سنگ پرتاب مي كرد . يك بار بر حاشيه پل طولاني بيرون سيلم ايستاد و از صبح تا شب حركت مسافران را تماشا كرد . هيچ گاه پا به كليسا نمي گذاشت ،‌اما صبحهاي يكشنبه در پشت پنجره باز اتاقش مي ايستاد و ورود مردم را به كليسا مي نگريست . همه چيز براي دورنگرايي او آماده بود ؛‌اما گهگاه تمايلي شديد او را به ميانه زندگي مي كشاند . او به اين نتيجه رسيده بود كه هيچ سرنوشتي وحشت بار تر از آن نيست كه آدمي تنها ناظر زندگي باشد و محكوم باشد در جهاني كه در شاديها و غمهايش شركت ندارد زندگي كند. با اين همه «جدا بودن از جريان اصلي زندگي » را به ضرورتي عاطفي مي دانست ؛ به دوستش ،‌لانگفلو ،‌نوشت كه من ا زخود زنداني ساخته ام و دورن سياهچالي انداخته ام وكليد آن را نيز به دور افكنده ام و حتي اگر در باز شود جرات بيرون آمدن راندارم . به گفته او سالهاي سليم ، سالهاي شاگردي او بودند ،‌سالهايي كه پيوسته به درون خود سفر مي كرد . همين سالها بودند كه استعداد او را توسع وتعمق بخشيدند ‌،‌استعدادي كه به گمان برخي منتقدان آن قدر لطيف بودكه توانايي ميوه هاي زيادي را نداشت و آفتاب آنر امي خشكاند .

    هوتورن براي خواهرانش داستان مي گفت و رفته رفته اين عادت را پيدا كرد كه براي خود داستان بگويد . معمولا كودكاني كه از تخيلي قوي برخور دارنددست به چنين كاري مي زنند اما هوتورن چيزي بر آن افزود :او گفت و شنيدي دروني را با خود آغاز ميكرد كه ،‌هنگام قدم زدن ،‌ساعتها به درازا مي كشيد . اين عادت به دوران جواني وكهنسالي نيز كشيده شد . گفت و شيند دورني براي او ،‌كه آدمي كمرو بود به صورت نوعي گفت و گو در آمد . هوتورن در يادداشتهايش آورده است كه «ترديد دارم در طول زندگيم با پنج يا شش آدم ،‌چه زن چه مرد ،‌گفتگو كرده باشم .» اين گفت و شيند دروني د رواقع كارگاهي بودكه در آن طرح داستان را مي پروراند و سبك را صيقل مي داد . همچنان كه در امتداد ساحل يا در زير درختان كاج گام برمي داشت با واژه خواب مي ديد تا آن گاه كه واژه ها خود را با گمهاي هماهنگ مي كردند و بدين ترتيب زبان انگليسي قرن هجدهم او سبكي روان و طبيعي پيدا مي كرد . دهر عبارت با هر گام تناسب مي يافت و در پس آن عبارت، «كامايي»چون ردپايي در شن قرار مي گرفت .عبارتهاگاه شتابان ،‌گاه كلهلانه و گاهگويي هماهنگ با طبل باد به صورت قدم رو در مي آمد . گفت و شنيد دروني ياد شده در زندگي و آثار ناتانيل هوورن نقشي با اهميت داشت . او ظاهرا خود دوشخصيت پرداخته بود: يكي داستانگو و ديگري شنونده . داستانگو سيلاب دواژه هاي خاموش رابيان مي كردو شنونده گوش فرامي داد . سپس با نوعي شوق دروني به تحسين مي پرداخت يا با اخمي پنهاني زبان روشن تر و جزئياتي بيشتر بازگو مي كرد . اين تقسيم شخصيت هوتورن به دو بخش ،‌تناقضي را كه در شخصيت ادبي او ديده مي شود توضيح مي دهد؛ تناقض ميان نويسنده اي منزوي و سبكي كه گويي در دستهاي نويسنده اي اجتماعي درخشش يافته است . هوتورن را از نويسندگان كلاسيك امريكا به شمار مي آورند و سبك او را با نويسندگان قرن هجدهم انگلستان قياس مي كنند .او ،‌كه درنيمه نخست قرن نوزدهم زندگي كرد، صد و چند داستان كوتاه و چهار رمانس نوشته است.اين رمانسها كه در آنها ،‌به ياري تخيل و افسانه ،‌طرح يك زندگي اخلاقي ارائه شده است شاهكارهاي هوتورن محسوب مي شوند . نخستين اثر او فان شاو در1828 منتشر شد . انتشار د راستانهاي بازگوشده (1837) سبب شهرت او گرديد و در 1850 بهترين اثر خود رمانس داغ ننگ را به چاپ رساند .

    ناتانيل هوتورن درباره انسان تنهانوشتهاست ،‌انسان تنهايي كه تلاش مي كند جايي در جامعه بيابد . اكنون ،‌پس از گذشت صد و چهل سال از مرگ او ،انسان همچنان تنها ست و رمان نويسان دوران ما هنوز با تنهايي انسان در گيرند . هوتورن درباره جهان دورن نيز نوشته است و اين درونمايه اي است كه رمانهاي كنوني همچنان بدان مي پردازند هر چند در آنها به ندرت از نمادها متهورانه و صداقت هنري او اثري ديده مي شود .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #42
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    جین وبستر خالق کتاب به یاد ماندنی بابالنگ دراز،ر بیست و چهارم ماه ژوئیه سال۱۸۷۶در نیویورک به دنیا آمد. خانواده وی از طبقه یک خانواده معمولی و سنتی نبود. مادربزرگ جین از جمله افرادی بود که برای تساوی نژادی و حق رای زنان در آمریکا فعالیتهای زیادی انجام داده بود.
    پدر جین یکی از ناشران معتبر آن روزگار نیویورک بود و بود مادرش خواهرزاده مارک تواین نویسنده بزرگ آمریکایی نویسنده معروف آثار ارزشمندی چون « هاکلبری فین»، «شاهزاده و گدا» و « تام سایر» بود.
    همین نسبت فامیلی باعث شد که پدر جین مدیر برنامه‌های تجاری تواین باشد که در نهایت مشکلات کاری سبب شد که در سال ۱۸۸۸ میلادی پدر جین دست از کار بکشد و در سال ۱۸۹۱ به دلیل اتهاماتی که تواین علیه چارلز وبستر مطرح کرد خودکشی نماید.
    جین در همان سال ها داستان های زیادی نوشت که تحت عنوان «آثار جین» در انتشاراتی پدرش به چاپ رساند.
    جین وبستر تحصیلات خود را در رشته نقاشی روی چینی آغاز کرد و در ادامه به یک مدرسه شبانه‌روزی رفت تا موسیقی، هنر و نوشتن یاد بگیرد. وی بعدها رشته انگلیسی و اقتصاد را در یک کالج ادامه داد و همان جا بود که به مسایل اجتماعی به خصوص وضعیت کودکان فقیر و بزهکار علاقمند شد.
    از خصوصیات بارز جین وبستر طرفداری وی از حق رای زنان و تحصیل آنها بود. او بارها در تظاهرات گروههای حامی حق رای نمان شرکت کرد و از آنجا که خود جز زنان تحصیل‌کرده محسوب می‌شد لذا همیشه در کتابهایش بر این مسئله تاکید فراوان داشت.

    جین زنی آزاد اندیش، مدرن و دنیا دیده بود که شخصیتهای زن کتابهایش هم بر همین اساس پایه‌ریزی شده بودند.

    از نکات جالب در داستانهای جین این است که اکثر رمانهایی که او می‌نوشته در موسساتی اتفاق می‌افتاد که کاملا دخترانه هستند و یا یک زن آن را مدیریت می‌کند.
    جین در عین حال به خاطر علاقه‌ای که به فعالیتهای اجتماعی داشت مسایلی مانند به فرزندی پذیرفتن کودکان یتیم را از دیدگاهی خاص در کتابهایش مورد توجه قرار داده است.
    از نکات بارز جین این است که وی همیشه در کتابهایش نشان داده که به نظام خانوادگی یا آموزشی اقتدارگرا علاقه‌ای نداشته و شخصیتهای اصلی داستانهایش طوری ترسیم شده‌اند که دیدگاههای پدر، مادر یا جامعه بر آنها تاثیر مستقیمی نمی‌گذارد.
    از نوشته‌ها و کتابهای جین وبستر می‌توان به رمان‌های پرنسس، فقط پتی، وقتی پتی به دانشکده می رفت، پاتی و پریسیلا، بابالنگ دراز ، شاهزاده گندم، هیاهوی بسیار در مورد پیتر، جری جوان، راز چهار استخرو دشمن عزیز اشاره نمود.
    جین وبستر در سال ۱۹۱۴ با گلن فورد مک کینی ازدواج کرد و در سال ۱۹۱۶ میلادی جین یک روز بعد از به دنیا آمدن دخترش در سن چهل سالگی در حالی که در آغاز شهرت و محبوبیت بود از دنیا رفت. نام دخترش را به یاد مادرش جین گذاشتند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #43
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    جان اشتاين بك در بيست و هفتم فوريه 1902 در كاليفرنياي ايالات متحده امريكا
    چشم به جهان گشود. پدر وي خزانه دار بخشداري و مادرش اموزگار بود. وي
    هنگامي كه به مدرسه مي رفت گاهي در كشتزارها نيز كار مي كرد و به علوم
    دلبسته شد و در لابراتوارهاي محلي كاري يافت.

    جان اشتاين بك به سال 1919 وارد دانشگاه شد اما همچنان به كار كردن در روستاها
    رغبتي نداشت. وي به سال 1925 به انكه دانشنامه اي دريافت كرده باشد ، دانشگاه
    را رها كرد و به نيويوركرفت. در اين شهر زماني خبرنگاري كرد و مدتي نيز از كار بنايي
    و ناوه كشي نان مي خورد.

    پس از دو سال به كاليفرنيا بازگشت و پاسباني خانه اي را پذيرفت. در اين كار وقت كافي
    براي خواندن و نوشتن پيدا كرد. نحستين اثر چاپ شده خود را كه (( فنجان زرين )) نام دارد
    را در اين هنگام نگاشت. اين كتاب به سال 1925 از چاپ بيرون امد ، پس از ان (( چراگاههاي اسمان ))
    1932 (( به خدايي ناشناس )) 1933 (( تورتيلافلت )) 1935 (( در نبردي مشكوك )) 1937
    كره اسب كهر 1937 (( خون نيرومندي دارند )) 1938 از وي چاپ شد. در سال 1937 به
    اروپا رفت و كشورهاي اسكانديناوي و شوروي را ديدن كرد. پس از بازگشت وي نخستين
    مجموعه داستانهاي كوتاهش به نام (( دره دراز )) 1938 چاپ شد. پس از ان (( خوشه هاي خشم )) 1935
    (( دهكده از ياد رفته )) 1941 (( درياي كوتز )) 1941 (( ماه پنهان است )) 1942 (( بكم ها را بيفكنيد )) 1942
    و داستان كوتاهي بنام (( چگونه اديت مك گيلدكدي با رابرت لوي استونس ديدار كرد )) 1943 از او
    به چاپ رسيد. در تابستان 1943 به خبرنگاري روزنامه (( هرالدتريبون )) نيويورك عازم انگلستان شد
    و صحنه هاي جنگ مديترانه شد. در پايان همان سال به ايالات متحده امريكا بازگشت و (( راسته كنسرو سازي ))
    را در سال بعد نوشت و در 1945 چاپ كرد در 1947 (( اتوبوس راه را گم كرده )) و نيز (( مرواريد )) را
    نوشت. در تابستان سال 1947 سفري به شوروي كرد و انچه را كه ديده بود در كتابي به چا1 رساند.

    (( موشها و ادمها )) نخستين پيروزي اشتاين بك بود. روي اوردن مردم به اين كتاب سبب چاپ دوباره
    كارهاي پيشين اين نويسنده شد. اشتاين بك در نامه هاي خود به دوستانش نوشته است كه با اين اثر خواسته
    است ازمايشي كرده باشد كه ايا مي تواند نمايش نامه اي را طوري نوشت كه براي خواننده دلچسب باشد و ايا مي توان داستاني را طوري نوشت كه براي نمايش ان به تهيه نمايشنامه جداگانه نيازي نباشد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/