هاثورن - ناتانيل
Hawthorne - Natanil
هاثورن - ناتانيل
ناتانيل هوتورن پس از چهار سال زندگي نسبتاً شاد در ميان دانشجويان كالج باودوني در بيست و يك سالگي به زادگاهش ،سيلم ماساچوست ،بازگشت و چون سنگي كه درون چاهي بيفكنند ناپديد شد . ناتانيل هوتورن با يادآوري آن سالها گفته است . ترديد دارم كه در آنجا بيست نفر پيدا مي شدند كه از بود و نبود من با خبر بودند . عموهاي ثروتمندش صاحب كالسكه هاي سفري بودند ؛ ناتانيل انديشيده بود كه پيش آ“ها كاري مي گيرد و در وقتهاي فراغت به نوشتن مي پردازد تا هنگامي كه آثارش به چاپ برسد و بتواند هب سرزمينهاي ديگر سفر كند . اما موفق نشد كاري دست و پا كند ؛كتابهايش نيز ـ به جز رمانس كوچك و بي ارزشي كه به هزينه خود او به چاپ رسيد ـ انتشار نيافت . روزهاي پياپي وقتش را در اتاقش ،كه آشيانه جغد بود ،مي گذارند و تنها هنگام غروب بيرون مي آمد. هوتورن بي اندازه كمرو و مغرور بود واز ترس اينكه جامعه او را نپذيرد ميان مردم آفتابي نمي شد . با گذشت سالها هرچه لباسهايش ژنده تر و رفتارش منضبط تر مي شد بر ترس او افزوده مي گشت . درمقدمه تصويربرف نوشته است:«من چون انساني افسون شده بر حاشيه زندگي مي نشستم و رفته رفته پيرامونم را بوته زار فرا مي گرفت .بوته ها پيوسته نهال و نهالها درخت مي شد تا اينكه ديگر در ميان اعماق پيچاپيچ وجود محو من راه خروجي به چشم نمي خورد . »
با گذشت سالها زندگيش برنامه روزانه ثابتي پيدا كرد كه به ندرت در زمستان و تابستان تغييري به خودمي ديد . هر روز تاهنگام ناهار به خواندن و نوشتن مي پرداخت ؛ هربعد از ظهرمي خواند يا مي نوشت يا به رويا فرو مي رفت يا صرفا به شعاع نوري كه از روزني به درون اتاقش مي تابيد خيره مي شد . هنگام غروب براي قدم زدني طولاني بيرون مي رفت و دير وقت باز مي گشت و سپس با خواهرانش ،اليزابت و لوئيزا ،بحث مي كرد . جز او مردي در خانه نبود؛پدرش ،ناخداي كشتي ،سالها بود از تب زرد در گذشته بود و مادرش ، مادام هوتورن ،عادت كرده بود حتي غذاي خود را تنهادر اتاق خويش صرف كند . عمه پيرش ،كه پيوسته لباس مشكي به تن داشت ،در جمع آنها به اين سو و آن سو مي رفت و در تابستانها ،در باغچه خانه ،چون روح باغباني به كار مشغول بود . تابستانها براي شناي صبحگاهي به ميان صخره ها مي رفت و اغلب تنها بر ساحل پرسه مي زد ، كاه آن قدر بي هدف بود كه بر صخره اي مي ايستاد و به سوي سايه خود سنگ پرتاب مي كرد . يك بار بر حاشيه پل طولاني بيرون سيلم ايستاد و از صبح تا شب حركت مسافران را تماشا كرد . هيچ گاه پا به كليسا نمي گذاشت ،اما صبحهاي يكشنبه در پشت پنجره باز اتاقش مي ايستاد و ورود مردم را به كليسا مي نگريست . همه چيز براي دورنگرايي او آماده بود ؛اما گهگاه تمايلي شديد او را به ميانه زندگي مي كشاند . او به اين نتيجه رسيده بود كه هيچ سرنوشتي وحشت بار تر از آن نيست كه آدمي تنها ناظر زندگي باشد و محكوم باشد در جهاني كه در شاديها و غمهايش شركت ندارد زندگي كند. با اين همه «جدا بودن از جريان اصلي زندگي » را به ضرورتي عاطفي مي دانست ؛ به دوستش ،لانگفلو ،نوشت كه من ا زخود زنداني ساخته ام و دورن سياهچالي انداخته ام وكليد آن را نيز به دور افكنده ام و حتي اگر در باز شود جرات بيرون آمدن راندارم . به گفته او سالهاي سليم ، سالهاي شاگردي او بودند ،سالهايي كه پيوسته به درون خود سفر مي كرد . همين سالها بودند كه استعداد او را توسع وتعمق بخشيدند ،استعدادي كه به گمان برخي منتقدان آن قدر لطيف بودكه توانايي ميوه هاي زيادي را نداشت و آفتاب آنر امي خشكاند .
هوتورن براي خواهرانش داستان مي گفت و رفته رفته اين عادت را پيدا كرد كه براي خود داستان بگويد . معمولا كودكاني كه از تخيلي قوي برخور دارنددست به چنين كاري مي زنند اما هوتورن چيزي بر آن افزود :او گفت و شنيدي دروني را با خود آغاز ميكرد كه ،هنگام قدم زدن ،ساعتها به درازا مي كشيد . اين عادت به دوران جواني وكهنسالي نيز كشيده شد . گفت و شيند دورني براي او ،كه آدمي كمرو بود به صورت نوعي گفت و گو در آمد . هوتورن در يادداشتهايش آورده است كه «ترديد دارم در طول زندگيم با پنج يا شش آدم ،چه زن چه مرد ،گفتگو كرده باشم .» اين گفت و شيند دروني د رواقع كارگاهي بودكه در آن طرح داستان را مي پروراند و سبك را صيقل مي داد . همچنان كه در امتداد ساحل يا در زير درختان كاج گام برمي داشت با واژه خواب مي ديد تا آن گاه كه واژه ها خود را با گمهاي هماهنگ مي كردند و بدين ترتيب زبان انگليسي قرن هجدهم او سبكي روان و طبيعي پيدا مي كرد . دهر عبارت با هر گام تناسب مي يافت و در پس آن عبارت، «كامايي»چون ردپايي در شن قرار مي گرفت .عبارتهاگاه شتابان ،گاه كلهلانه و گاهگويي هماهنگ با طبل باد به صورت قدم رو در مي آمد . گفت و شنيد دروني ياد شده در زندگي و آثار ناتانيل هوورن نقشي با اهميت داشت . او ظاهرا خود دوشخصيت پرداخته بود: يكي داستانگو و ديگري شنونده . داستانگو سيلاب دواژه هاي خاموش رابيان مي كردو شنونده گوش فرامي داد . سپس با نوعي شوق دروني به تحسين مي پرداخت يا با اخمي پنهاني زبان روشن تر و جزئياتي بيشتر بازگو مي كرد . اين تقسيم شخصيت هوتورن به دو بخش ،تناقضي را كه در شخصيت ادبي او ديده مي شود توضيح مي دهد؛ تناقض ميان نويسنده اي منزوي و سبكي كه گويي در دستهاي نويسنده اي اجتماعي درخشش يافته است . هوتورن را از نويسندگان كلاسيك امريكا به شمار مي آورند و سبك او را با نويسندگان قرن هجدهم انگلستان قياس مي كنند .او ،كه درنيمه نخست قرن نوزدهم زندگي كرد، صد و چند داستان كوتاه و چهار رمانس نوشته است.اين رمانسها كه در آنها ،به ياري تخيل و افسانه ،طرح يك زندگي اخلاقي ارائه شده است شاهكارهاي هوتورن محسوب مي شوند . نخستين اثر او فان شاو در1828 منتشر شد . انتشار د راستانهاي بازگوشده (1837) سبب شهرت او گرديد و در 1850 بهترين اثر خود رمانس داغ ننگ را به چاپ رساند .
ناتانيل هوتورن درباره انسان تنهانوشتهاست ،انسان تنهايي كه تلاش مي كند جايي در جامعه بيابد . اكنون ،پس از گذشت صد و چهل سال از مرگ او ،انسان همچنان تنها ست و رمان نويسان دوران ما هنوز با تنهايي انسان در گيرند . هوتورن درباره جهان دورن نيز نوشته است و اين درونمايه اي است كه رمانهاي كنوني همچنان بدان مي پردازند هر چند در آنها به ندرت از نمادها متهورانه و صداقت هنري او اثري ديده مي شود .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)