107 تا 110
هم میگذراندند.لادن دختر شوخ و شادی بود و روحیه محبوبه را عوض میکرد.
محبوبه روز سه شنبه کلاس نداشت بنابراین به شرکت حمل و نقل میرفت.اینبار آقای رضایی مدیر شرکت از در دوستی در آمد و گفت:ما میخواستیم برای عید خدمت برسیم.
محبوبه خیلی خشک و جدی گفت:تشریف می آوردین.
-نخواستیم مزاحم بشیم به هر حال از اینکه محموله پیدا شده خوشحالم.اما تریلی خیلی از بین رفته...اگر مایل باشین اونو از شما میخریم.
-یعنی دوباره میخواهین توی جاده ها از اون استفاده کنین؟
آقای رضایی دستپاچه شد:نه نه از لوازم اون برای تعمیر ترلیهای دیگه استفاده میکنیم.
-اجازه بدین فکرهامو بکنم به شما جواب میدم.
-در ضمن خانم شکوهی دیگه نیازی نیست به شرکت بیمه برین چون بارها که پیدا شده و دزد هم اعتراف کرده.
-آقای رضایی تریلی الان کجاست؟
-اون توی پارکینگ پلیس راه همدان بود که البته به ازای هر روز مبلغی را پرداختیم.بعد هم جرثقیل و کامیونی اونو به پارکینگ شرکت حمل کرد و ما باز هم متحمل هزینه زیادی شدیم.
-همه رو حساب کنین و از پولی که به شوهرم تعلق میگیره کم کنین.بقیه رو هم لطف کنین به حسابم بریزین.
-سرکار خانم شما فعلا نمیتونین هیچ ادعایی داشته باشین.انحصار وراثت انجام بشه.بعد در ضمن با کم کردن این هزینه هایی که بهتون گفتم چیز زیادی نمیمونه.
-آقای رضایی این خیلی زشته که شما بخاطر اینکه شوهر من فوت شده و نمیتونه حق خودشو بگیره به بهانه های مختلف میخواهین از پرداخت حق الزحمه اون طفره برین.به شما گفتم اگر دوست دارید از راه قانون اقدام کنم.
-من مشکلی با قانون ندارم هر کار دلتون میخواد بکنین اینقدر هم منو از قانون نترسونین این مملکت اگر قانون داشت و قانون توش اجرا میشد وضع ما بهتر از این بود.
-گمان نمیکنم با این روحیه شما وضع بدی داشته باشین.
-این بخودم مربوطه شما تشریف ببرین دادگاه.
-امر دیگه ای نیست آقای رضایی؟
-نخیر خانم بفرمایید.
از شرکت که بیرون آمد با خود فکر میکرد باید پوزه آقای رضایی را به خاک بمالد.به خانه که رسید اول به خانم مستوفی تلفن کرد و موضوع را کاملا برایش شرح داد که او هم به اقای مستوفی بگوید.
پس از خداحافظی گوشی را گذاشت.تلفن زنگ زد.جواد بود که پس از سلام و احوالپرسی پرسید:امروز چکار کردی؟
محبوبه هم کل ماجرا را تعریف کرد.جواد گفت:دوستی دارم که به قوانین شرکتهای ترابری آشناست.میخواهی با او صحبت کنم؟
-آره بد نیست از قوانین اونها اطلاع داشته باشم.اگر میشد من این اقا رو ببینم.
جواد با سردی گفت:شما هر سوالی دارین بنویسین.من از ایشون میپرسم.لازم نیست شما با مردهای غریبه ملاقات داشته باشین.
محبوبه در حالیکه خنده اش گرفته بود گفت:آقا جواد من خودم میتونم از خودم محافظت کنم.
-بر منرکش لعنت اما دیگران ممکنه نتونن اختیار نگاهشونو داشته باشن.
-البته من اصراری برای این ملاقات ندارم فقط میخوام حرفی نگفته نمونه.
-مطمئن باشین همه رو میپرسم.اوضاع دانشگاه چطوره؟
-فعلا که میرم شما چی؟هنوز میرید؟
-بله البته!من و شما باید به مدارج بالا برسیم.
-انشالله.
-دختر خاله؟
-بله.
-یک چیز میخوام بگم.
-خواهش میکنم.
-میدونم در مورد مجید یک چیزهایی شنیدی.موضوع جدید اینه که دختره رو صیغه کرده.
-مگه میشه؟دختره چطور حاضر شده صیغه بشه؟اون هم با یک مرد زن دار؟
-اونی که من دیدم باید یکجوری خودشو قالب کنه!
-یعنی چی؟
-آخه از اون هفت خطهاست.
-بیچاره آسیه !
-کاری کرده که مجید دربست در اختیار اونه!براش یک آپارتمان خیلی شیک خریده.
-طفلک خواهرم.
-راستی شما از کجا فهمیدین؟
-چند بار توی خیابون دیدمشون.فکر کردم بخاطر کاری با هم اومدن.وقتی چند بار تکرار شد کمی کنجکاو کردم و همه چیز دستگیرم شد.
-آقا جواد اگر آسیه بفهمد طاقت نمی آره!
-اتفاقا بهتره بفهمه منتها حالا نه.میتونه کمکش کنه به حق و حقوقش برسه.
-آره راست میگی!ما هم باید به اون رو دست بزنیم.
-خب کاری ندارین؟
-محبوب؟ببخشید دخترخاله.
-خواهش میکنم حتما یاد بچگی هامون افتادین.
-من همیشه بیاد اون وقتها هستم.
-حالا باید به فکر کوچولوتون باشین.
محبوبه به این ترتیب به جواد فهماند که باید به فکر موقعیت کنونی خودش باشد.جواد هم نکته بین تر از آن که متوجه اشاره مبهم محبوبه نشود.خداحافظی کرد و به فکر فرو رفت.میدانست دیگر دستش به محبوبه اش نمیرسد.میفهمید او پاک تر از آن است که بخواهد معشوقه یا همسر دوم کسی باشد.فقط میتوانست یاد او را در قلبش محفوظ بدارد.میدانست که محبوبه احساس خاصی به او ندارد.همه حرکات و رفتار او نشان دهنده این امر بود.جواد تصمیم گرفت دیگر به محبوبه فکر نکند اما دورادور وی را مورد حمایت قرار دهد.
محبوبه با تلاش و جدیت درس و دانشگاه را دنبال میکرد.او در مورد گرفتن خسارت از شرکت حمل و نقل پس از چند ماه دوندگی عاقبت برنده شد و توانست حق و حقوق عباس مرحوم را بگیرد.همچین خودرویی را که نام نویسی کرده بود بدون هیچ مشکلی تحویل گرفت.سپس در یک آموزشگاه رانندگی ثبت نام کرده و در مدت کمی گواهینامه رانندگی اش را گرفت.دیگر برای رفت و آمد به دانشگاه مشکلی نداشت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)