از ابتدای فصل ۷
۹۵ -۹۸

پس از مراسم هفتم که طبق خواسته محبوبه آبرومندانه برگزار شده بود همه رفتند محبوبه ماند و هزار مشکل و گرفتاری روز پس از هفتم راحله و ستار قصد رفتن کردند ستار پس از کلی این پا و آن پا کردن گفت محبوبه خانم خونه رو کی می فروشین
حاج حسین که از کارهای ستار به خوبی مطلع بود گفت برای چی خونه رو بفروشه
خب باید سهم راحله را بده
حاج حسین که از شدت خشم کبود شده بود گفت مرد مومن بذار آب کفن اون خدا بیامرز خشک بشه بعد ادعای ارث و میراث کن در ضمن این خونه مهریه محبوبه س و راحله خانم از این خونه سهمی نمی بره
ستار در کمال وقاحت گفت وسایل خونه چی از اینها که سهم می بره
جواد در حالی که از شدت خشم دندانهایش به هم می فشرد گفت همه این وسایل جهیزیه محبوبه خانومه شما نگران نباشین اگر سهمی داشته باشین به شما داده می شه این قانون تعیین می کنه حالا هم به دلت صابون نزن اون خدابیامرز رفت و خانمش تا عمر داره باید قسط بار سرقت شده رو بده
ستار با لب و لوچه آویزان رفت محبوبه گفت کاش دیگه نبینمش عباس خیلی از اون بدش می آمد خانم فرجی یادتونه تابستون تو خونه شما موندم تا اینها رفتن
آره راست می گی می گفت نگاهش ناپاکه
حاج حسین گفت دخترم پلیس پیگر قضیه تریلی گمشده هست ان شاالله پیدا میشه
خدا کنه راستی آقاجون من چقدر به شما بدهکارم
حالا بعدا حساب می کنیم
در ضمن آقا جواد هم مقداری خرج کردن
دختر خاله این حرفها رو نزنین شما فعلا به مشکلات خودتون برسین تصفیه حساب دیر نمی شه
سرانجام بقیه هم خداحافظی کردند و رفتند فثط ماند فایزه بی بی حاج حسین خانم مستوفی و خانم فرجی
حاج حسین گفت منم برم مغازه رو باز کنم دیشب کسبه منو بردن کرکره را بالا زدن
محبوبه گفت آقا جون شما به کارتون برسید
سارا در طی این مدت مسافرت بود و از موضوع خبر نداشت اما سیما و فتانه تقریبا هر روز به محبوبه سر می زدند عید نوروز نزدیک بود و باید خانه تکانی می کرد چون روز اول عید همه به دیدنش می آمدند غروب که آقای مستوفی آمد محبوبه پرسید باید چه کار کند او هم گفت خونه چون مهریه توست هر لحظه که بخوای می تونی اونو بفروشی یا نگهش داری اما بقیه چیزها مثل همین پراید تریلی و اگر پول تو حساب اون مرحوم باشه باید طبق قانون بین ورثه تقسیم بشه در سال جدید سه بار باید در روزنامه آگهی بدی اگر ورثه دیگری هم باشه مراجعه کنه که حقی از کسی ضایع نشه
خب حاج آقا تکلیف تریلی و بارش چی میشه
خوشبختانه هر دو بیمه س اگر بار پیدا نشد بیمه خسارتشو میده البته شرکت حمل و نقل مبلغی رو به عنوان خسارت از تو می گیره اگر تریلی هم پیدا نشد بیمه خسارتش رو می ده البته باید مطمین بشه که عمدی نبوده
یعنی چی
یعنی اینکه با دزد تبانی نکرده باشی
من که روحم خبر نداشت
آره اینو ما می دونیم اما بیمه هم به این سادگی خسارت نمی ده کارآگاههای اونها کلی تحقیق و بازجویی می کنن و وقتی که مطمین شدن خسارت می دن حالا تو مقرری یا چیزی داری که این مدت خرج کنی
بله یک مبلغ جزیی ماهیانه از مادربزرگم به من ارث رسیده که هر ماه به حسابم می ریزن در ضمن حاج آقا چند وقت پیش عباس یه ماشین به اسم من ثبت نام کرده بود البته مقداری از پول ماشین رو زمان تحویل باید پرداخت کنیم
چقدر باید بپردازی
نمی دونم اجازه بدین برم مدارکش رو بیارم
آقای مستوفی وقتی به مدارک و مبلغ باقیمانده نگاه کرد آه از نهادش برآمد پس از دقایقی گفت اگر پول داشتی که ماشین رو تحویل بگیر وگرنه می تونی حواله رو بفروشی در ضمن چندماه وقت داری نگران نباش
ببین دخترم اگر پول خواستی تعارف نکن
نه متشکرم یک نفرم و خرج زیادی ندارم
فایزه جلو آمد و گفت پس من چی من که شما رو تنها نمی ذارم
فایزه جان باور کن یادم نبود ببخشید
محبوبه هرچه اصرار کرد همسایه ها شام بیمانند قبول نکردند و رفتند محبوبه نگران آینده اش بود در کشوها دنبال دفترچه حساب بانکی عباس می گشت کاری که در طول این سه سال و اندی هرگز نکرده بود اما چاره ای نداشت عاقبت دفترچه را پیدا کرد یک میلیون و خرده ای تومان در حساب عباس بود یک دفترچه دیگر پیدا کرد در آن هم در همین حدود پول داشت می دانست که مالیات بر ارث باید بدهد و چیز زیادی دستش را نمی گیرد
ماموران بیمه و شرکت حمل و نقل زودتر از آنچه محبوبه تصور می کرد به سراغش آمدند نمی دانست چه کند جالب بود دانشجوی حقوق قضایی بود اما نمی توانست از حق خود دفاع کند خودش را باخته بود سنی نداشت هنوز هیجده سالش تمام نشده بود ماموران یک روز صبح آمدند وقتی دیدند او بچه سال است خواستند با پرسشهای پی در پی و کوبنده او را بترسانند که تا حدی هم موفق شدند
بی بی به حاج آقا مستوفی خبر داد و او که به علت سرماخوردگی چند روز در منزل استراحت می کرد خود را به خانه محبوبه رساند و مانند چتری از زن جوان در برابر باران پرسشهای آنان محافظت می کرد آنان هم وقتی متوجه شدند او در کار قضاوت دست دارد بقیه بازجویی را با ملایمت بیشتری انجام دادند حاج آقا مستوفی همه رخدادها را آن طور که از همکاران عباس شنیده بود بازگو کرد و چون همان حرفهایی را زده بود که محبوبه لحظاتی پیش گفته بود آنان از موضع شک و بدگمانی خود کمی فاصله گرفتند و قرار بازجویی بعدی را به دو روز بعد در دفتر بیمه و دفتر شرکت ترابری موکول کردند
دو روز بعد محبوبه به شرکت ترابری رفت خودش را بازیافته بود با اعتماد به نفس به دفتر رییس شرکت قدم گذاشت آنان گفتند که خسارت دیر کرد بار و همچنین سرقت محموله را باید بدهد
محبوبه پرسید مگه بار بیمه نبود