صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 43

موضوع: راهی به آسمان | ریحانه خاضع

  1. #21
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    6
    طنز در موسیقی

    از فکر بتهوون بیرون نمی آیم...مهلتی که دکتر برای معالجه با دارو تعیین کرده، تقریبا رو به اتمام است. قرار است که این هفته دوباره بروم دکتر و یک آزمایش مجدد...آیدا از کارش راضی ست هرچند که مشکلاتی هم دارد. می گوید:"هرچند صرفه جویی قانون پایدار زندگی ست. ولی وقتی میروم یک کتاب یا یک نوار جدید میخرم، انگار خستگی از تنم به در میرود." دیشب رفته بودیم دیدن مادر و پدرش- خانم و آقای وفایی. با اینکه ترجیح میدادند آیدا مسیر دیگری را در زندگی انتخاب کند، ولی الحمدلله آدم های آزاده یی هستند و زیاد کاریبه کار ما ندارند. در مورد موسیقی هم وقتی پیشرفت و علاقه من و آیدا را می بینند اظهار خوشحالی میکنند و تا حدی هم تشویق. دیشب برادرش یک کتاب از کتابخانه دانشگاه برایمان آورده بود. گمان میکنم اسمش شناسایی موسیقی بود. آیدا خیلی خوشحال شد. طوری که پرید و او را بوسید. قرار شد از این به بعد باز هم از کتابخانه برایمان کتاب بگیرد تا مجبور نباشیم همه کتاب ها را خودمان بخریم. چند روز پیش هم آیدا سری زده بود به دانشکده موسیقی تا در مورد ورود به دانشکده و برنامه های درسی و کلاس های آزاد دانشگاه تحقیقی بکند. همانجا یکی از هم کلاسی های دوران دبیرستان را دیده بود که حالا دانشجو بود و نوارهای زیادی هم داشت. قبول کرده بود که نوارهایش را در اختیار ما هم قرار دهد. آیدا از او دعوت کرده بود که امروز برای ناهار پیش ما بیاید. توی اتاق داشتم کتاب می خواندم که آیدا صدایم زد:"متین...متین بیا. نغمه جان آمده."
    رفتم. سلام و تعارفات معمول و بعد هم بساط ناهار و گپ زدن های عادی.
    آیدا گفت:"متین، من و نغمه در دوران دبیرستان خیلی صمیمی بودیم. نغمه همان موقع که من از موسیقی هیچ نمی دانستم کلی اهل ذوق بود. در برنامه های جشن و مراسم های مختلف مدرسه از دست اندرکاران مهم بود. خب بنده هم به واسطه دوستی با او خود به خود نخود آش میشدم دیگر! من دکلمه می کردم. نغمه هم موسیقی زیر صدا را انتخاب می کرد. بعد هم وقتی من روی صحنه بودم او در پشت پرده صدا را به تناسب کم و زیاد میکرد. و حالا...می بینی آخرش چه کسی روی صحنه آمد و چه کسی پشت پرده ماند!"
    نغمه هم خندید و گفت:"حالا که ظاهرا دست ما را هم از پشت بسته ای. دانشکده رفتن که تنها راه نیست. تازه اینطور که پیداست شما دو نفر یک شبه ره صد ساله رفته اید. البته من امیدوارم به زودی هر دوی شما را آن جا ببینم."
    آیدا نگاهی به من کرد و گفت:"ان شاء الله" بعد هم بلند شد و به طرف ضبط صوت رفت. گفتم:"نغمه خانم اگر فکرده اید که امروز به مهمانی آمده اید، کور خوانده اید! این آیدایی که من میشناسم امروز هم دست بردار نیست. می گویید نه! حالا تماشا کنید."
    آیدا برگشت سر میز و گفت:"خب نغمه جان حالا وقتش است که آستین ها را بالا بزنی و تلافی ناهار خوشمزه یی را که برایت درست کرده بودم در بیاوری." نغمه جواب داد:"ای به چشم، ظرف ها خودم می شویم."
    آیدا گفت:"نه بابا منظورم این نبود. ظرف ها باشد برای بعد. من و متین قبلا در مورد هایدن با هم صحبت کردیم. قرار شد سمفونی خداحافظی او را دقیق تر گوش کنیم. چون می گویند هایدن بهترین لطیف گو در تاریخ موسیقی است. خب حالا که تو اینجا هستی بهترین فرصت است تا از اطلاعات سرکار هم بیشتر استفاده کنیم."
    من که تا حالا سرم را پایین انداخته بودم و دست بر سینه زیر چشمی این مکالمات را می پاییدم گفتم:"نگفتم!"
    نغمه هم به خنده افتاد و گفت:"اتفاقا بدم نمیآید من هم کمی ادای استادان دانشگاه را در بیاورم..."که آیدا هم یک دست به کمر زد و با دست دیگر به دماغش اشاره کرد و خنده کنان نشست و گفت:"ما حاضریم. بفرمایید استاد!"
    و نغمه چنین آغاز کرد:"همانطور که خودتان گفتید، بذله گویی و شادی آفرینی همراه با شکوه، زیبایی و قدرت مهم ترین ویژگی ها در موسیقی هایدن و موتسارت است و البته توام با همان آفرینندگی، وقار و زیبایی کلاسیک، با موسیقی کلاسیک که آشنا هستید؟ - گفتم "تقریبا" - و اما این یکی، زمانی نوشته شده که هایدن نزد شاهزاده یی به نام استرهازی به عنوان سرپرست ارکستر مشغول به کار بود. شاهزاده مدت ها بود که به خدمه خود مرخصی نداده بود. هایدن این موسیقی را برای آن ساخت تا به نوازندگانی که در قصر شاهزاده اقامت داشتند کمک کند، چون هیچ یک از آنها و حتی خود هایدن جرات نمی کرد صریحا به شاهزاده مطلبی در این مورد بگوید. او با این سمفونی خواست به شاهزاده بفماند که او خدمه را به طرز توان فرسایی به کار وا میدارد، میخواست بگوید که آن ها چقدر خسته و دلتنگ اند و آرزو دارند نزد خانواده هایشان برگردند."
    آیدا پرسید:"اینها که گفتی در این سمفونی چطور بیان شده؟"


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #22
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    و نغمه ادامه داد:"اگر دقت کرده باشی سمفونی با صدایی حاکی از اضطراب و نگرانی شروع می شود و ویولون ها و کنترباس ها با اندوه تمام ملودی غم انگیزی را اجرا می کنند. چهار قسمت سمفونی بدون شوخ طبعی به پایان می رسد، اما در قسمت پنجم ناگهان آلتونواز دوم و ابوانواز اول از جا برمی خیزند، شمع هایی که روی دفترچه های نت را روشن می کرد،خاموش می کنند و از صحنه خارج می شوند، در حالی که ارکستر همچنان به کار خود ادامه می دهد. پس از مدتی نوازنده فاگوت هم از نواختن باز می ایستد و شمع را خاموش می کند و میرود و به دنبال او آلتوی اول و ابوا نواز دوم و کنترباس خارج می شوند و به تدریج همه نوازندگان به جز ویولون اول و دوم جایگاه خود را ترک می کنند. ملودی آهسته تر واندوهبارتر می شود. تا جایی که سرانجام محو میشود و نوازندگان آخرین شمع ها را خاموش می کنند و آرام از صحنه بیرون می روند." ناگهان نغمه نگاهی به قیافه های مبهوت و گیج ما انداخت و زد زیر خنده:"آه ببخشید متاسف ام، اصلا متوجه نبودم که ممکن است با سازهایی که نام بردم آشنا نباشید."
    من گفتم:"مهم نیست...به هر حال توضیحات شما مفید بود،ولی...من هنوز نفهمیدم طنز در موسیقی یعنی چه؟"
    و نغمه ادامه داد:"طنز در موسیقی هم مثل طنز های کلامی یا تصویری، می تواند از عاملی به نام ناگهانی و غیرمنتظره بودن به وجود آید، مثل همین سمفونی هایدن که شخی را با توقف های ناگهانی و شدت و ضعف های غیرمنتظره اصوات به وجود می آورد. موومان های موسیقی هایدن - آه باز هم فراموش کردم، باید توضیح دهم منظور از موومان یک قسمت یا یک بخش از یک مجموعه موسیقایی است. مثلا می گوییم موومان دوم از سمفونی سوم بتهوون - بله، موومان های موسیقی هایدن با سرعت بسیار حرکت می کنند و البته سرعت همیشه یکی از موثرترین عوامل در ایجاد سرخوشی است. سریع و خنده آور، این قانون هر لطیف خوب محسوب می شود و هایدن هم از این قانون یعنی عامل سرعت برای ایجاد خوشمزگی استفاده میکند. ممکن است شنونده قاه قاه نخندد ولی احساس سرخوشی بسیار به او دست میدهد."
    آیدا گفت:"خب برای آنکه تو زیاد خودت را برای ما نگیری، این را هم من بگویم: در جایی خواندم یکی از اشکال خنده آور موسیقی تقلید از طبیعت است. درست مثل کار کمدین هایی که ادای شخصیت های مشهور هنری،سیاسی و غیره را درمی آورند. مثلا گویا یک آهنگساز مجارستانی در قطعه یی به نام هاری یانوش، یک عطسه موسیقایی به وجود می آورد. اول صدایی مانند یک نفس عمیق به آرامی فرو برده می شود و سپس مانند یک بازدم ناگهانی منفجر می شود و پف مانند به جهات گوناگون پخش می شود! رامو آهنگساز فرانسوی هم صدای پرندگانی مانند فاخته و خروس را در قطعات خود به وجود آورده."
    من گفتم:"آیدا جان! آشپز که دو تا شود..."
    و آیدا هم بی جواب نگذاشت:"...قورباغه ابوعطا می خواند..."


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #23
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    و نغمه گفت:"حالا که حال وهوای استادی برم داشته بگذارید بگویم که یکی از بهترین طنزهای موسیقایی که تاکنون تصنیف شده، سمفونی کلاسیک اثر پروکوفیف، موسیقیدان روسی است که در شیوه های غافلگیری شدت و صعف های ناگهانی اصوات،توقف ها،سکوت ها،ظرافت آهنگ و بقیه موارد در آن اغراق شده است. و گاه گاهی عاملی بسیار عجیب و غریب مانند یک صدای نادرست یا یک ضرب اضافی در آن وارد می شود و بعد قطعه همچنان ادامه می یابد. گویی هیچ چیز عجیبی اتفاق نیفتاده است و علاوه بر این اغراق ها که همیشه موج خنده است، اشاره کوچکی هم به موسیقی مدرن دارد که دائما ظاهر می شود و ایجاد ناهماهنگی در این نوع موسیقی قرن هجدهم می کند."
    آیدا گفت:"درست است،همین بود...لئونارد برنستاین هم در کتابش نوشته است که وقتی این قطعه را در سن پانزده سالگی از رادیو شنید، روی زمین دراز شد و آنقدر خندید تا به گریه افتاد، در حالی که نه نام پروکوفیف را شنیده بود و نه نام این قطعه را. فقط میدانست که چیزی عجیب و خنده دار و زیبا دارد اتفاق می افتد."
    "در واقع نکته خنده دار اینجاست که پروکوفیف یعنی یک آهنگساز مدرن، به قصد شوخی با موسیقی کلاسیک چنین قطعه یی را ساخته."
    من پرسیدم:"گاهی از طنز به مسخرگی و لودگی و دلقک بازی می رسیم. و این نوع شوخ طبعی است که ما را بیشتر از هر نوع طنز دیگر به خنده می اندازد. مثل لیزخوردن کسی روی پوست موز! هر چند می دانیم آنچه باعث خنده شده چیزی است به ضرر کسی یا چیزی به قیمت صدمه دیدن عزت و احترام یک شخص، یا یک اندیشه یا یک کلمه یا خود منطق. مثلا در سیرک به دلقک ها می خندیم چون میدانیم این ها همه حقه است. کلک است! و به عبارت دیگر خلاف منطق است. و این همان چیزی است که به دلیل آن مردم سالهای متمادی است که به لورل هاردی،چارلی چاپلین و برادران مارکس می خندند. چرا که آنها منطق را تکه تکه می کنند، شعور را از بین می برند و ما را از خنده روده بر می کنند. آه صحبت به درازا کشید. اصل سوالم این بود که طنز در موسیقی تا کجا می تواند پیش برود؟"
    نغمه پاسخ داد:"حق با شماست. در موسیقی هم می توان شعور و منطق موسیقایی را به همان آسانی که در فیلم های سینمایی یا در صحنه سیرک اتفاق می افتد، از بین برد. موتسارت سال های درازی پیش از این، این کار را در قطعه معرفی به همین نام یعنی یک لطیفه موسیقایی انجام داد که در انتهای آن، تمام سازها به طور وحشتناکی صدای نادرست ایجاد می کردند. و این صداهای عوضی یکی از شیوه های خنداندن در موسیقی است. از آهنگسازان معروف این روش، آهنگساز معاصر شوستا کوویچ است که بالت عصر طلای او پر است از نغمه های بی ربط و بی معنی. او این روش را با همراه ساختن سازهای نامتجانس اغراق آمیز تر و در نتیجه خنده دارتر می کند. مثلا ساز بسیاربمی با صدای توبا با یک ساز بسیار زیر مثل فلوت کوچک یا زیلوفون."
    آیدا گفت:"به نظرم این قضیه یعنی طنز موسیقایی برای آهنگسازان سینمایی خیلی کاربرد دارد. مثلا آنجا که یک آهنگی برای یک اثر کمدی تنظیم میشود."
    و من در ادامه گفتم:"یا مثلا آنجا که دانلد داک با شدت از دهانه یک توپ به بیرون پرتاب می شود. یا کودکی که کفش هایش را به دست گرفته و می خواهد یواشکی وارد خانه شود تا مادرش لباس گل آلودش را نبیند."
    نغمه اضافه کرد:"در همین صحنه هاست که آهنگساز بسته به موقعیت سازهای خاصی را هم برمی گزیند تا طنز موردنظر را القا کند. مثلا باسون را که یکی از سازهای بادی چوبی است و صدایی بسیار بم و خنده دار دارد، دلقک ارکستر می نامند."
    آیدا گفت:"خسته نباشید استاد. واقعا که دست مریزاد."
    نغمه گفت:"خواهشمندم! شما خسته نباشید که گوش کردید. راستی بد نیست که این را هم بدانید که در اغلب سمفونی ها یک قطعه شاد و بازیگوش وجد دارد. معمولا سمفونی از چهار قسمت یا چهار موومان تشکیل شده و اصطلاحی که برای موومان شوخ طبع آن به کار می برند، اسکرتسو نام دارد که در لغت هم به معنای شوخی است و معمولا حالتی دلپذیر، پرانرژی و کوتاه دارد."
    من گفتم:"آیدا جان، این طور که تو از نغمه خانم کار کشیدی چند تا ناهار و شام دیگر هم بدهکار شدیم!حالا لااقل بگذار نفسی تازه کند. من می روم چای بیاورم."
    آیدا که حسابی غرق در آموخته های جدیدشده بود گفت:"دستت درد نکند. من هم شیرینی میاورم تا بلکه استاد محترم زیاد هم مغبون نشده باشند!"

    پایان فصل ششم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #24
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    7
    ارکستراسیون چیست؟

    امروز وقت دکتر دارم. آیدا هم اصرار دارد که با من بیاید.هرچند که همه چیز را می داند، ولی دلم نمی خواهد خودش با دکتر روبرو شود. خیلی مسخره است. هیچ دلیلی وجود ندارد که او نیاید ولی انگار ته دلم چیزی هراسناک است...امیدواری ها و خوشبینی های او کم کم دارد مرا هم به شک می اندازد. همش می گویم هیچ اتفاقی نمی افتد. اصلا راست نیست اشتباه شده است. از کجا معلوم؟شاید جواب آزمایش غلط بوده. شاید خود به خود خوب بشود، اصلا شاید این داستانی باشد که من از خودم در آورده باشم...کدام دکتر؟ کدام بیماری؟ همه اش خواب بود، سراب بود...اما وقتی آیدا کسی جز من بیاید و این حکایت را از زبان دکتر بشنود...آن وقت مجبورم باور کنم. باور کنم که این موضوع خواب و خیال نیست. او هم شنید، او هم شاهد بود...و دیگر...دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم! اصلا شاید او هم خودش را گول میزند. شاید هنوز باور نکرده است. شاید او هم امیدش را از دست بدهد، آن وقت دیگر من چه کنم؟
    هر چه کردم منصرفش کنم نشد. می گفت:"باید با دکتر صحبت کنم. شاید لازم باشد برای معالجه به خارج از کشور برویم. مطمئنم که تو درباره همه جوانب قضیه با دکتر صحبت نکرده ای." و با هم به مطب رفتیم. پس از معاینات همیشگی آیدا سوالات ریز و درشتش را آغاز کرد. خوشبختانه دکتر هم از آن دماغ فیل افتاده هایی نبود که جواب سلام آدم را هم به زور می دهند. و وقتی دید که آیدا با دقت و وسواسیش از همه چیز می پرسد، درباره بیماری توضیحات کافی داد.
    "رشد یک تومور در قسمت اعصاب شنوایی در مغز منجر به تورم گوشداخلی و مراکز شنوایی شده است و اگر مقابله دارویی این عارضه را برطرف نکند، نتیجه ناشنوایی مطلق خواهد بود. به همین دلیل هم معالجه با دارو را تا مدتی ادامه می دهیم تا میزان اثرش معلوم شود و اگر دارو بینتیجه باشد آن وقت دیگر با خطر ناشی از جراحی فرقی ندارد، ریسک عمل هم پنجاه-پنجاه است. شاید همه چیز برگردد به روز اول و شاید هم..."
    آیدا پرسید:"آقای دکتر در صورت ضرورت جراحی آیا بهتر نیست این کار در خارج صورت بگیرد؟"
    "موفقیت عمل به میزان چسبندگی تومور بستگی دارد و این موضوع تنها در حین عمل معلوم می شود!"
    "یعنی هیچ کار دیگری از ما بر نمی آید؟"
    "چرا برنمی آید.دو کار مهم صبر است و امید. در حال حاضر که حدود شش ماه از شروع درمان می گذرد، تومور از بین نرفته است، ولی حداقل رشد آن کندتر شده است. و همین میزان کنترل روی بیماری هم خیلی امیدوار کننده است. فعلا تصمیم گیری برای جراحی را تا سه ماه دیگر به تعویق می اندازیم تا ببینیم چه پش می آید."
    بعد هم میزان داروها و دفعات پرتودرمانی را بیشتر کرد و یک آزمایش مجدد در پایان هر ماه برای بررسی نتیجه. با هم از مطب خارج شدیم. حضور آیدا با تمام خوشبینی ها و امیدواری هایشتغییری در موضوع نداد اما بر خلاف آنچه من از آن ترسان بودم روبرو شدن با دکتر و شنیدن اظهارات او هم نتوانست تغییری در امیدواری و خوشبینی او به وجود آورد و همین امر مرا هم دلگرم می کرد.
    "متین من شک ندارم که امیدواری و تقویت قوای روحی آدم، حتی در غلبه بر بیماری های جسمانی هم موثر است. ما نباید مایوس شویم. نباید به زانو درآییم. تازه مطمئنم که پرداختن به موسیقی هم بی اثر نبوده است. اصلا شاید کندتر شدن رشد تومور بیشتر از داروها، مدیون این چند ماه تلاش و فعالیتی باشد که در مورد موسیقی به خرج داده ایم. ما تمام وقت و فکر و ذکرمان را در این مدت روی این موضوع متمرکز کردیم و هر قدم که به جلو رفتیم بیشتر احساس امیدواری و زنده بودن کردیم، باور می کنی؟"
    و من باور می کردم. حتی اگر راست نبود. سوارماشین بودیم، ناگهان گفت:"راستی متین اینجا در انتهای آن خیابان مرکز فروش سازهای مختلف موسیقی ست، بیا پیاده شویم و سری به این مفازه ها بزنیم."
    "آقای راننده لطفا همین جا نگه دارید."
    پیاده شدیم و در طول خیابان به راه افتادیم. برای اولین بار س از این مدت دست از سرسختی های همیشگی برداشتم.
    "آیدا تو دراین مدت خیلی به من کمک کردی. شاید هر کس دیگری جای تو بود..."
    "هر کس دیگری جای من بود همین کار را می کرد."
    "حتی اگر همین حالا هم پشتت را به من بکنی و بروی باز هم تا آخر عمر مدیون تو خواهم بود."
    "و اگر نکنم و بایستم و بگویم جناب آقای متین صابری، باید صبوری به خرج دهید و تاآخر عمر وجود بنده را در کنارتان تحمل کنید چه؟"
    "آن وقت من هم می گویم که سرکار خانم آیدا وفایی به پاس این وفاداری شما، تا آخر عمر به درگاه خدا شکرگذار خواهم بود. و همین الان هم خیال دارم تا قبل از رسیدن به مغازه هابرای شما یک سخنرانی در مورد ارکستراسیون که همین دیشب درباره اش خواندم اجرا کنم."



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #25
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ذوق زده گفت:"وای متین اگر توی خیابان نبود حتما می پریدم ما..."
    انگشتم را روی لب هایم گذاشتم که:"هیس! تو را به خدا توی خیابان احساساتی نشو! ضمنا از حالا باید قول بدهی که هوس خریدن این ساز و آن ساز به سرت نزندها!"
    "تو که میدانی من از مدت ها پیش از ویولون خوشم میامده، ولی خب حالا به پیانو هم خیلی علاقه مند شدم. چه کنیم که پسرعموجان پیانو دوست داشت نه ویولون!"
    "باز نگرانم کردی، بعید نیست که کم کم به سنتور و سه تار و تنبک هم علاقه مند شوی!"
    "خب البته همین الان هم بی علاقه نیستم. دلم می خواهد بعد از پیانو یک ساز اصیل ایرانی را هم یاد بگیریم."
    "خدا به داد برسد. آیدا جان می گویم دیروقت است بیا برگردیم. یک روز دیگر..."
    "خب بابا اینقدر ترسو نباش. بیا برویم تا مغازه ها نبسته اند، چیزی نمانده، زود باش شروع کن دیگر، فرصت برای سخنرانی از دست میرود ها!"
    "بسیار خب، اینطور که من فهمیدم ارکستراسیون یکی از رشته های موسیقی است و موضوع آن هم روش هایی است که آهنگساز موسیقی خود را برای اجرا توسط یک ارکستر تنظیم می کند. یک ارکستر می تواند هفت نفره، هفده نفر، هفتاد نفر یا حتی صد و هفت نفر باشد."
    "حالا فهمیدم. یک بار در صحبت ها استاد اصطلاح سازبندی را به کار برد. منظور همان است؟"
    "بله درست است، و سازبندی یعنی هنر به کار بردن سازهای مختلف در اجرای اثر موسیقی."
    "ولی متین عجب کار سختی ست. یک آهنگساز چطور می تواند در ذهن خودش تمام صداهای این سازهای جوراجور را تصور کند و بعد ترکیب و هماهنگی آنها را به صورتی که به بهترین شکل با احساسات و افکار او منطبق باشد تنظیم کند؟"
    "حق با توست؛ کار مشکلی ست و مستلزم شناخت کامل نسبت به خصوصیات سازها و محدوده عملکرد هر کدام که طبیعتا هر آهنگسازی از آن با خبر است. هنر او هم در توانایی انتخاب درست سازها به تناسب درکی است که او از اندیشه های موسیقایی خود دارد. ظاهرا استاد واقعی ارکستراسیون، ریمسکی کرساکف، آهنگساز روسی است که معروفترین کتاب در این باره را، او تالیف کرده و هر اثر او نمونه یی است برای برای ترکیب های مختلف اصوات به شکلی بسیار زیبا و مثر. خلاصه آن که یک ارکستراسیون خوب آن است که دقیقا با موسیقی جور باشد و ارکستراسیون ناجور مثل آن است که...مثل آن است که..."
    "خانمی کت و شلوار مردانه بپوشد یا یک عالی جناب متشخص دامن به پا کند!"
    "بله متشکرم که به دادم رسیدی. با این تفاوت که بنده و شما هنوز فرق کت و شلوار و دامن را در موسیقی تشخیص نمی دهیم."
    "یادت باشد فردا از استاد در این مورد بیشتر بپرسیم...چیزی به مغازه نمانده...گفتی از اصول ارکستراسیون سازشناسی است نه؟"
    "بله حالا وقتی تو چه بگوییم؟بگوییم آمده ایم واحد سازشناسی مان را در مغازه شما بگذرانیم؟"
    "تو بیا تو، بقیه اش با من."
    مغازه بر خلاف انتظار من جای پر آب و رنگی نبود. حتی کمی هم غبارآلود و متروک به نظر می رسید. سازها را که تنها و خاموش در گوشه و کنار مغازه جای گرفته بودند نگاه کردم. باورم نمیشد که اینها، این اشیای سرد و خاموش همان هایی هستند که شور و هیجان می آفرینند، شادی می بخشند یا غمگین می سازند. و حالا اینطور در انزوا تکه چوبی یا فلزی بیش نیستند....مرد فروشنده تقریبا مسن به نظر می رسید. پیپی گوشه لبش گذاته بود و دود می کرد. با یک کلاه مدل فرانسوی قهوه ای و یک عینک ته استکانی. روی چارپایه نشسته بود و کتابی در دست داشت که با ورود ما نگاهش را از آن برداشت.
    "سلام...- سلام."
    "سلام علیکم...بفرمایید."
    آیدا کمی من و من کرد و گفت:"ا...ا...ببخشید آقا راستش ما میخواستیم با سازهای مختلف آشنا شویم. آخر ما...ما تازه موسیقی را شروع کردیم."
    نگاهی به آیدا انداختم که یعنی ساده لوحی هم اندازه یی دارد؛ بعد هم در گوشش گفتم:"حتما انتظار داری فروشنده هم با کمال خوشحالی بگوید بله قربان در خدمتگزاری حاضرم!"
    ولی با کمال تعجب فروشنده عینکش را برداشت، نگاهی به ما انداخت و گفت:"عجب!خب بفرمایید با کدام خانواده می خواهید آشنا شوید؟"
    بهت زده پرسیدم:"خانواده؟منظورتان چیست؟"
    و او پاسخ داد:"خب پس کار مرا مشکل تر کردید، لازم شد برایتان توضیح دهم که این سازها هر کدام متعلق به یک خانواده بزرگ هستند. لطفا با من بیایید."
    به سمتی که اشاره کرد رفتیم. آیدا نگاهی فاتحانه به من انداخت که یعنی باز هم خیط کاشتی! ولی یا او خیلی خوش اقبال است یا من خیلی بدبیار! مطمئن ام که اگر من می رفتم جلو و همان چیزی را که آیدا گفته بود می گفتم، فروشنده حتما می گفت:"نداریم آقا نداریم، بفرمایید مفازه بعدی!" به قسمتی در پشت مغازه رفتیم و آقای فروشنده با لحنی توام با شوخی گفت:"معرفی می کنم: خانواده سازهای بادی چوبی؛ مادر کلارینت، پدربزرگ باسون(فاگوت)، خواهر کوچولو پیکولو و خواهر بزرگ فلوت و عمو کرآنگله و خاله ابوا و بقیه..."


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #26
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    من پرسیدم:"این سازها هم خانواده اند، چون با دمیدن هوا در آنها، صوت موسیقایی به وجود می آید و ظاهرا اغلب آنها هم از چوب اند؛ درست است؟"
    "بله و تازه هر کدام هم به نوعی، پسرعمویی پسرخاله یی دارند، مثلا انواع مختلف کلارینت، ساکسوفون ها، کنتراباسون ها که یک خانواده عیالوار را تشکیل می دهند."و همینطور که از مقابل سازها می گذشتیم ادامه داد:"یک گروه دیگر از پسرعمو ها کر(هورن)ها هستند، که از برنج ساخته شده اند؛ ولی از آنجا که به خوبی با سازهای بادی و چوبی نشست و برخاست دارند، می توان گفت که با هر دو خانواده - چوبی و برنجی - نسبت فامیلی ناتنی دارند."
    در حالی که می خندیدیم گفتم:"مثل اینکه شجره نامه همه این سازها را دارید!"
    "من سال هاست که با آنها قوم و خویش شده ام...خب اگر با این خانواده آشنا شدید برویم سراغ خانواده بزرگی به نام سازهای زهی که البته فقط از چهار نوع ساز زهی استفاده می شود:ویولون که به سادگی شناخته می شود؛ ویولا یا ویولون آلتو که شبیه به ویولون ولی کمی بزرگتر و دارای صدایی بم تر از آن است؛ ویولونسل از آن دو تا بسیار بزرگتر و دارای صدای بم تری است و بالاخره کنترباس که بزرگترین و بم ترین ساز زهی است."
    آیدا گفت:"این طور که معلوم است برای آشنایی با تمام این خانواده ها تا شب در خدمت شماییم."
    "شما چرا نگران اید؟بنده باید نگران باشم، ولی خب چیزی نمانده، دو خانواده دیگر در ارکستر عبارتند از خانواده سازهای برنجی و سازهای کوبه یی؛ خانواده سازهای برنجی محدودند ولی صدایی قوی دارند، اعضای این خانواده عبارتند از ترومپت، ترومبون و توبا، و البته همانطور که گفتم آن پسرعموهای دور و ناتنی که کر یا هورن نام دارند و با چوبی ها هم به صورتی تجانس صوتی دارند. و بالاخره خانواده سازهای کوبه یی که همسایه سازهای برنجی هستند، خانواده بزرگی که یک هفته وقت لازم است تا نام همه آنها را بگویم. چون هر چیزی مثلا یک ماهی تابه همراه با یک قاشق هم می تواند یک ساز کوبه یی به شمار بیاید. بزرگ این خاندان تیمپانی است که اعضای کوچک و بزرگ خانواده اش مثل طبل ها، زنگ ها، تق تق کننده ها و جینگ جینگ کننده ها، دور و برش را گرفته اند. البته میدانید که سازهای دیگری جدای این خانواده ها هم هستند؛ مثل آکاردئون، ملودیکا، هارپسیکورد(کلاوسن)، چلستا،ارگ، پیانو که سازهای کلاویه دار یا دارای ردیف مضرابی خوانده می شوند؛ یا هارپ، گیتار، ماندولین که سازهای زهی - زخمه ای به شمار می آیند. والسلام...خب اگر دوست داشتید باز هم به من سری بزنید."
    آیدا گفت:"خیلی ممنون. ما خیال داشتیم از سر تا ته این خیابان به مغازه های مختلف برویم ولی شما کار ما را آسان کردید. متشکریم."
    من پرسیدم:"راستی شما با این سازهای کوچک و بزرگ چه می کنید؟ اصلا چه شد که سازفروش شده اید؟خودتان هم سازی می زنید؟"
    "برای جواب دادن به این همه سوال باید حتما یک مجلس دیگر تشریف بیائرید."
    "حتما می آییم. از آشنایی با شما خیلی خوشوقت شدیم. خداحافظ."
    و او در حالی که مغازه اش را می بست و کرکره را پایین می کشید گفت:"خدانگهدار...به سلامت."


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #27
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    امروز خانم نوایی کمی دیر به کلاس آمد. با شاگردان دیگر حسابی دوست شده ایم، به خصوص با یکی از آنها به نام سروش - قبلا درباره او گفته ام - سروش دانشجوی رشته روانشناسی است و در عین حال موسیقی را هم به طور جدی دنبال می کند؛ دو سال پیش از ما شروع کرده است، خوب پیانو می نوازد. اغلب در تمرینات هم به من و آیدا کمک می کند؛ اطلاعاتش درباره موسیقی خوب است و معمولا سه تایی، قبل یا بعد از کلاس ه بحث می پردازیم. امروز هم مثل همیشه آیدا بحث را راه انداخت.
    "سروش خان، من و متین دیروز تا حدودی با سازهای مختلف آشنا شدیم. جای شما خالی گذشته از سازها با چه فروشنده یی آشنا شدیم!" و بعد توضیحاتی راجع به ماجرای دیشب داد و ادامه مطلب که:"متین هم مطالبی درباره ارکستراسیون خوانده بود که برایم گفت. اما من هنوز نفهمیدم یک آهنگساز چطور می تواند آهنگی را مثلا برای یک ارکستر صد و هفت نفره تنظیم کند."
    سروش پاسخ داد:"آیدا خانم باز هم رفتی سراغ سوال های سخت! خب خودتان هم اشاره کردید که ارکستراسیون برای یک آهنگساز یعنی اینکه یک صد و هفت ساز مختلف یا به عبارت دیگر یک صد و هفت نوازنده ی مختلف منتظر تصمیم او هستند تا معلوم شود هر یک از آنها چه موقع باید بنوازد و این البته تصمیم خطیری است...اما بگذار ببینم چطور می توانم این موضوع را بهتر برایتان مجسم کنم. خب شما وقتی یک قطعه موسیقی می شنوید، چه رنگی به خاطرتان می آید؟"
    من با تعجب گفتم:"سروش جان لازم است به شما متذکر شوم که ما داریم درباره موسیقی صحبت می کنیم نه نقاشی. رنگ دیگر کدام است؟"
    "بنده هم از تذکر شما سپاسگذارم، ولی به نظر می رسد که اصوات موسیقی هم دارای رنگ های مختلف هستند. خیلی افراد وقتی موسیقی می شنوند رنگ می بینند و این رنگ ها یعنی قسمتی از ارکستراسیون. یعنی انتخاب رنگ های مناسب و دلخواه از میان میلیون ها رنگ! برای مثال دبوسی، برای سرآغاز یک قطعه برای نشان دادن حالت بعد از ظهر، از صدای فلوت استفاده کرده که صدایی شیرین کم رنگ و سبک دارد. در حالی که اگر ترومپت را انتخاب می کرد برای ایجاد صدای بعد از ظهر مانند...مانند..."
    آیدا فوری پرید توی حرفش:"...مانند یک لباس نامتناسب به نظر می رسید. این را دیروز کشف کردیم!"
    "بله درست است. یا پروکوفیف در قسمتی از قطعه ی پیتروگرگ در توصیف گربه، کلارینت را انتخاب می کند. چون هیچ ساز دیگری در تمام سازهای خانواده بادی چوبی تا این حد کامل و درست، برای تجسم گربه مناسب نیست. کاملا مخملی و تیره مثل صدای گربه. یا صدای ابوا که بهترین وسیله برای تجسم صدای اردک است."
    من گفتم:"مشکل اینجاست که ما هنوز صدای سازها را دقیقا تشکیل نمی دهیم."
    سروش خندید و گفت:"همه راه ها به رم ختم می شود. هر چه بیشتر گوش کنید، گوش شما حساس تر و دقیق تر خواهد شد. البته نه گوش کردن بی توجه، بلکه گوش کردن هوشمندانه و متمرکز. تنها راه همین است: بیشتر و بیشتر گوش کردن."
    آیدا معترضانه گفت:"ولی من فکر می کنم پرداختن به سایر جزئیات مثل فراگیری کامل نت ها،آشنایی با سازهای مختلف و خلاصه آموختن مجموعه کاملی از درس های موسیقی هم عامل مهمی است."
    سروش در جواب گفت:"البته ولی من برای شروع، قطعه یی را به شما توصیه میکنم که اگرچه بزرگترین نمونه آهنگسازی در تاریخ محسوب نمی شود ولی شاید پرهیجان ترین نمایش سازهای ارکستر در تاریخ به شمار می رود! این اثر بولروی معروفی است از راول، بولرو اصطلاحی است که به یک نوع رقص اسپانیایی اطلاق می شود. این اثر یک قطعه بلند است که مدام تکرار می شود، در حالی که در هر تکرار ارکستراسیون تغییر می کند و به این ترتیب انواع اصوات زیبا با ترکیب ها و رنگ های متنوع شنیده می شود و هر بار که ارکستراسیون تغییر می کند، قدرت صدا و غنای آن بیشتر می شود، تا سرانجام در انتها همه سازها برای ایجاد یک غرش عظیم ارکستری با هم همصدا میشوند."
    من گفتم:"نداشتیم، سروش خان! قرار نبود خرج روی دست ما بگذاری!"
    آیدا گفت:"نگران نباش از نغمه می گیریم. حتما باید داشته باشد."
    سروش هم خندید و گفت:"در هر حال من هم نوارش را دارم. اگر خواستید برایتان می آورم، ولی فکر می کنم جناب متین، بالاخره باید دست در جیب مبارک کنید و نوار را خریداری کنید، چون برای رفتن به رم لازمتان می شود!"
    من پاسخ دادم:"نگران نباش، شش ماه از تو می گیریم،شش ماه هم از نغمه، خدا را چه دیدی؟ شاید هم زودتر از تو و سرکار نغمه خانم به رم رسیدیم."
    در حال همین مزه پرانی ها بودیم که خانم نوایی وارد ش، و کار درس و تمرین را شروع کرد.

    پایان فصل هفتم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #28
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    8
    موسیقیدانان بزرگ دوره رمانتیک


    باز یاس و اضطراب به سراغم آمده، ملال و پریشانی گریبانم را گرفته. آیدا که برگشت آماده بهانه گیری بودم. سر موضوع کوچکی جنجال به راه انداختم و از خانه زدم بیرون و او را مبهوت و ناراحت تنها گذاشتم. همینطور راه می رفتم و به زمین و زمان بد می گفتم. سنگریزه های سر راه هم از ضربه های تند و عصبی من در امان نبودند...
    نمیدانم چقدر راه رفتم؛ پارک کوچکی در انتهای خیابان بود. خودم را به نیمکتی رساندم و روی آن یله افتادم. سرم را به عقب تکیه دادم و چشمانم را بستم. چند لحظه همانطور بی حال و حرکت نشسته بودم...ضربه هایی آرام روی پایم مرا از جا پراند.
    "صهبا...صهبا...بیا مزاحم آقا نشو!"
    صدای پدرش بود که از دور می آمد. دو ساله به نظر می رسید. همین طور زل زده بود به من. خندیدم و دستی به سرش کشیدم. او هم خندید. بعد برایش شکلک درآوردم...چند قدمی به طرف پدرش رفت ولی دوباره برگشت. توپ کوچکش را به طرفم پرتاب کرد. توپ را در دست هایم نگه داشتم. جلو آمد و سعی کرد آن را بگیرد. از روی زمین بلندش کردم و او را در بغل گرفتم. آهسته گونه اش را بوسیدم...قلبم فشرده شد...پدرش روبرویم ایستاده بود.
    "صهبا...اینجا چکار میکنی؟قرار نبود اذیت کنی! - ببخشید آقا."و او را بغل کرد و برد.
    "با عمو بای بای کن صهبا..."
    و او همانطور که دور می شد دست کوچکش را برایم تکان داد. بغضم ترکید. اشکم سرازیر شد. پدر شدن چه زیباست!
    به خانه که برگشتم دیدم آیدا هم چشمانش را از من می دزدد،دانستم که او هم...
    "آیدا..."
    "شام حاضر است. بیا بنشین."
    آیدا...میخواستم بگویم..."
    "فعلا بهتر است چیزی نگویی. باشد برای وقتی که حالت بهتر بود."
    "نه همین حالا...حالم بهتر است آیدا...من حرفی ندارم...حرفی ندارم که بچه دار شویم."
    مثل برق گرفته ها تکانی خورد و گفت:"متین!"
    "تو که هنوز تغییر عقیده نداده ای، داده ای؟"
    "متین، تو به خاطر من این تصمیم را گرفتی نه؟"
    "نه آیدا - به خاطر خودم - به خاطر هردومان. حتی...حتی اگر هم از شنیدن صدای گریه ها و خنده هایش هم محروم شوم، حتی اگر دیگر نتوانم زبان باز کردن و شیرین زبانی هایش را احساس کنم...باز هم آرزو دارم - آرزو دارم پدرشدن و پدربودن را تجربه کنم."
    باز قلبم فشرده شد. آیدا به طرفم دوید.
    "متین! تو بهترین پدر دنیا خواهی شد."
    بعد از شام کمی پیانو تمرین کردیم. آیدا خیلی سرحال شده بود. من هم انگار یکباره آرامشی عجیب بدست آورده بودم. ای کاش این آرامشی پایدار بود. چرا آدم انقدر متلون المزاج است؟ چرا گاهی انقدر در گرداب یاس و حقارت فرو می رود و لحظه یی دیگر انگار در پهنای آسمان آبی، پهلو به پهلوی ستاره ها قدم برمی دارد؟ وقتی آیدا پشت پیانو نشسته بود و قطعه آرامی را که به تازگی یاد گرفته بودیم می نواخت، همین احساس را داشتم. بعد از تمرین آیدا بساط اتوکشی را روی زمین پهن کرده بود.
    "متین از همان کودکی او را برای آموختن هنر، آموختن موسیقی آماده می کنیم."
    "راستی آیدا بتهوون بچه نداشت؟"
    "تا آنجا که من میدانم نه! بتهوون اصلا ازدواج نکرده بود. البته ظاهرا یکی دو بار درگیر جریان های عاطفی و احساسی شده بود ولی هیچ کدام به ازدواج منجر نشد!"
    "دلم برای سمفونی شماره نه او تنگ شده. راستی قرار بود مطلبی را که دراین باره خواندی برایم بگویی...الان نوارش را هم می گذارم."و به طرف ضبط صوت رفتم.
    آیدا گفت:"آن کتاب آنجا روی ردیف اول را هم بیاور، بعضی مطالبش را باید عینا برایت بخوانم."
    کتاب را هم آوردم و آیدا چنین شروع کرد:"بحث درباره سمفونی نهم بتهوون بسیار است، اما ظاهرا ریشارد واگنر، تفسیر مناسبی برای آن از روی منظومه شادی اثر شیلر، و نمایشنامه فاوست اثر گوته در نظر گرفته است. به عقیده او قسمت اول سمفونی، مبارزه روح انسان با غم و اندوه است که بعد از مقدمه باشکوهی به تدریج شدیدتر می شود تا جایی که اندوه مقاومت آدمی را در هم می شکند. با این حال انسان هنوز کاملا مایوس نیست و نور امیدی در فضای تاریک قلب او دیده می شود. این حالت با آهنگ ملایم و دلکشی ایجاد می شود. بار دیگر غم و رنج بر آدمی غلبه می کند اما او همچنان به مبارزه ادامه می دهد. و درآخر این قسمت آهنگ اول به نشانه آن که فکر مبارزه برای نیل به شادی از بین نرفته، تکرار می شود."
    در اینجا مکثی کرد تا با دقت به این قسمت سمفونی گوش کنیم.

    "بیخود نبود که دلم هوای این سمفونی را کرده بود، ظاهرا وصف حال ماست."
    "من که هیچ وقت از شنیدن آثار بتهوون خسته نمی شوم. احساس می کنم برای درک آثار او یک عمر هم کم است."
    "خب...بقیه اش را بگو."


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #29
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    "قسمت دوم با سرخوشی نسبتا وحشیانه یی شروع می شود و نشانه آن است که روح شادی در مبارزه پیروز شده است و به سستی و افراط رو آورده. ظاهرا یک تم کوچک که در تمام این قسمت بسط پیدا کرده، بیانگر این مطلب است."
    و باز سکوت کرد. سمفونی همینطور پیش می رفت. هردو غرق در موسیقی بودیم. آیدا ادامه داد:"اما قسمت سوم نمایانگر احساسات پاک و بی آلایش انسان است که با نوایی آهسته از عشق و امیدهای جوانی حکایت می کند. با این حال توفان هنوز آرام نگرفته و گاه و بیگاه انسان دچار پریشانی می شود. جنگ و جدال بر ضد غم و رنج دوباره شروع می شود و اینبار، پیروزی قطعی با انسان است. زیرا توفان اندوه در آخر این قسمت فقط از دور به گوش می رسد. و قسمت چهارم در بیان یک شادی مقدس و روحانی است. از ابتدا موسیقی حالتی از مکالمه پیدا می کند. تم های مشخص موومان های اول و دوم و سوم در فواصل آهنگ به گوش می رسند و به تدریج صدای ارکستر قطع و آواز آغاز می شود. تا آنگاه که ترانه شادی با آواز دسته جمعی خوانده می شود - این قسمت را باید از توی کتاب پیدا کنم و برایت بخوانم."
    "بلند شو...بقیه اش را من تمام می کنم."
    و جایمان را باهم عوض کردیم. آواز دسته جمعی شروع شده بود و او چنین خواند:"شادی ای بارقه الهی، ای دختر محبوب الیزه...در حریم مقدس تو گرد آمده ایم. افسون تو آنچه را که به قهر و غضب جدا شده پیوند می دهد. آنجا که بال های رحمت تو گسترده شده همه برادروار یکدیگر را دوست دارند...همه موجودات شادی را از سینه طبیعت می نوشند، همه نیکوکاران و بدکاران در جست و جوی آن ره می سپارند، شادی ما را می بوسد و نعمت می دهد؛ نعمتی که به کوچکترین حشره روی زمین هم داده شده و فرشته رحمت در برابر خدا ایستاده است."
    و عد توضیح داد:"بعد از این قسمت نوای سمفونی تغییر می کند و بتهوون با مارش باشکوهی که با طبل و سنج و پیکولو و باسون نواخته می شود قیام بزرگی را بیان می کند."
    و باز از روی کتاب خواند:"ای برادران مانند آفتاب که بالای این گنبد نیلگون پرواز می کند، مانند دلیری که به سوی فتح و پیروزی می شتابد، خوشحال در این راه گام بسپارید...ای برادران بر فراز این خیمه درخشان، پدر مهربانی ساکن است. - و در انتها نوای آهسته ارکستر مناجات مقدسی را بیان می کند: ای مردم به خاک بیفتید و آفریننده جهان را ستایش کنید و او را درورای ستارگان بجویید. - و بار دیگر قسمت اول ترانه شادی ای بارقه الهی تکرار می شود و سمفونی با آوازی تند و پرخروش خاتمه می یابد."
    نوار به انتها رسید. چندی در سکوت گذشت. عاقبت گفتم:"شادمانی از راه رنج...همین را می خواست بگوید؟"
    "به نظر من حقیقت حال خود او بود و شاید تمام آدم های بزرگ دنیا!"
    هر دو در فکر فرو رفته بودیم که ناگهان آیدا فریاد زد:"متین اتو! اتو را بردار."
    و من ناگهان فهمیدم که چه دسته گلی به آب دادم. خوشبختانه قسمت پایین پیراهن خودم بود که دود می کرد.
    "نه خیر! گوش کردن هوشمندانه همراه با اتوکردن بی توجهانه آخر و عاقبت خوشی ندارد! خدا رو شکر که پایین پیراهن است و دیده نمی شود والا این یک پیراهن را هم از دست داده بودم."
    اتوکشی را کنار گذاشتیم ولی گفت و گو را ادامه دادیم.
    "راستی آیدا...چند وقت پیش که درباره موسیقیدانان بزرگ دوره کلاسیک صحبت کردیم از بتهوون به عنوان آخرین آهنگساز این دوره نام بردیم. بد نیست حالا که باز هم صحبت او به میان آمده سری هم به دوره موسیقیدانان رمانتیک بزنیم."
    "حق با توست. بتهوون در حقیقت پل ارتباطی میان این دو دوره یا این دو سبک است و خصوصیاتی مشترک از هر دو را دارد؛ درست هم همین بود که دوره کلاسیک را با نام او به پایان ببریم و حالا هم بحث درباره رمانتیک ها را با او شروع کنیم. البته برخی مکتب بتهوون و پیروان او را سبکی جداگانه در تاریخ موسیقی می دانند و به دلیل ارتباط این دو سبک آن را مکتب کلاسیک - رمانتیک نامیده اند."
    "هر چند دل کندن از بتهوون سخت است ولی خب...از بقیه موسیقیدانان این دوره بگو."
    "چشمم روشن! جناب بتهوون هم برای ما شده یک پا هووی درست و حسابی...خدا را شکر که لااقل مذکر بود!"
    "آیدا جان دست از حسودی بردار، هووهای دیگر را معرفی کن!"


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #30
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    "جانم برایت بگوید از معروف ترین آهنگسازان این دوره روبرت شومان آلمانی است. او با دختر استادش کلارا ویک ازدواج کرد و آثار او پس از آن غنی تر و پربارتر شد."
    "جدی! من که باور نمی کنم!"
    "او چندین بار در طول زندگی دچار بیماری های عصبی شدید شد تا اینکه به کلی عقل خود را از دست داد و خودکشی کرد."
    "نگفتم!"
    "زیاد تند نرو...بهتر است بدانی که کلارا پس از مرگ همسرش روبرت، کنسرت های متعدد شوهرش را که تا آن وقت ناشناس بود به دنیا معرفی کرد و در واقع این کلارا بود که شومان را به وجود آورد و او را تا سطح بزرگترین آهنگسازان آلمانی بالا برد. خب حالا چه داری که بگویی؟"
    "حالا هم می گویم زن هم زن های قدیم!"
    جمله ام تمام نشده بود که آیدا بالشتک روی مبل را به طرفم پرتاب کرد:"بدجنس!" و بالشتک دوم:"موذی!" دست هایم را به نشانه تسلیم بالا بردم:"بابا این جناب شومان اگر می دانست آیدا نامی هم به دنیا می آید که سراغ این کلارا خانم نمی رفت که دیوانه اش کند و دست آخر هم او را به کشتن بدهد! - خب آیدا جان بگو، الان خوابمان می گیرد ها!"
    "پس لطفا دست از مسخره بازی بردار و گوش کن. فردریک شوپن لهستانی هم از آهنگسازان بزرگ این دوره است. او بیش از 200 قطعه برای پیانو تصنیف کرده است و کنسرت و پیانوهای معروفش را اغلب شنیده ایم. بعد از او فرانتس لیست پا به عرصه نامحدود پیانو گذاشت . او نخستین کسی بود که به تنهایی کنسرت میداد و ساعت ها با نغمه های پیانو شنوندگان را سرگرم می کرد. نکته قابل توجه در آثار او برنامه یی بودن یا داستان دار بودن قطعات اوست که بیشتر قهرمانان ادبی مانند پرومته، فاوست، هملت و ارفه موضوع آثار او بودند. ژرژ بیزه هم نام دیگری از این دوره است. دو اثر بزرگ او یعنی آرلزین که بر اساس نوشته یی از آلفونس دوده ساخته شده و اپرای کارمن ، او را در ردیف آهنگسازان بزرگ فرانسه قرار داد. چون خوابم گرفته فقط به بقیه اشاره می کنم: بعدا خودت مشروحش را بخوان. از آهنگسازان بزرگ این دوره عبارتند از جوزپه وردی، جاکومو پوچینی ، میخاییل ایوانویچ گلینکا و همینطور نیکلا نیکلاریمسکی کرساکف که در مورد ارکستراسیون از رساله او در این باره صحبت شد. اثر مشهورش را هم که حتما می شناسی؟"
    "بله سوییت سمفونیک شهرزاد."
    "و بالاخره پیوتر ایلیچ چایکوفسکی . خب دیگر یک کلمه هم نمی توانم بگویم. باید آثارشان را گوش کنیم. این بهترین راه برای آشنایی با این غول های موسیقی ست!"

    پایان فصل هشتم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/