7
ارکستراسیون چیست؟
امروز وقت دکتر دارم. آیدا هم اصرار دارد که با من بیاید.هرچند که همه چیز را می داند، ولی دلم نمی خواهد خودش با دکتر روبرو شود. خیلی مسخره است. هیچ دلیلی وجود ندارد که او نیاید ولی انگار ته دلم چیزی هراسناک است...امیدواری ها و خوشبینی های او کم کم دارد مرا هم به شک می اندازد. همش می گویم هیچ اتفاقی نمی افتد. اصلا راست نیست اشتباه شده است. از کجا معلوم؟شاید جواب آزمایش غلط بوده. شاید خود به خود خوب بشود، اصلا شاید این داستانی باشد که من از خودم در آورده باشم...کدام دکتر؟ کدام بیماری؟ همه اش خواب بود، سراب بود...اما وقتی آیدا کسی جز من بیاید و این حکایت را از زبان دکتر بشنود...آن وقت مجبورم باور کنم. باور کنم که این موضوع خواب و خیال نیست. او هم شنید، او هم شاهد بود...و دیگر...دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم! اصلا شاید او هم خودش را گول میزند. شاید هنوز باور نکرده است. شاید او هم امیدش را از دست بدهد، آن وقت دیگر من چه کنم؟
هر چه کردم منصرفش کنم نشد. می گفت:"باید با دکتر صحبت کنم. شاید لازم باشد برای معالجه به خارج از کشور برویم. مطمئنم که تو درباره همه جوانب قضیه با دکتر صحبت نکرده ای." و با هم به مطب رفتیم. پس از معاینات همیشگی آیدا سوالات ریز و درشتش را آغاز کرد. خوشبختانه دکتر هم از آن دماغ فیل افتاده هایی نبود که جواب سلام آدم را هم به زور می دهند. و وقتی دید که آیدا با دقت و وسواسیش از همه چیز می پرسد، درباره بیماری توضیحات کافی داد.
"رشد یک تومور در قسمت اعصاب شنوایی در مغز منجر به تورم گوشداخلی و مراکز شنوایی شده است و اگر مقابله دارویی این عارضه را برطرف نکند، نتیجه ناشنوایی مطلق خواهد بود. به همین دلیل هم معالجه با دارو را تا مدتی ادامه می دهیم تا میزان اثرش معلوم شود و اگر دارو بینتیجه باشد آن وقت دیگر با خطر ناشی از جراحی فرقی ندارد، ریسک عمل هم پنجاه-پنجاه است. شاید همه چیز برگردد به روز اول و شاید هم..."
آیدا پرسید:"آقای دکتر در صورت ضرورت جراحی آیا بهتر نیست این کار در خارج صورت بگیرد؟"
"موفقیت عمل به میزان چسبندگی تومور بستگی دارد و این موضوع تنها در حین عمل معلوم می شود!"
"یعنی هیچ کار دیگری از ما بر نمی آید؟"
"چرا برنمی آید.دو کار مهم صبر است و امید. در حال حاضر که حدود شش ماه از شروع درمان می گذرد، تومور از بین نرفته است، ولی حداقل رشد آن کندتر شده است. و همین میزان کنترل روی بیماری هم خیلی امیدوار کننده است. فعلا تصمیم گیری برای جراحی را تا سه ماه دیگر به تعویق می اندازیم تا ببینیم چه پش می آید."
بعد هم میزان داروها و دفعات پرتودرمانی را بیشتر کرد و یک آزمایش مجدد در پایان هر ماه برای بررسی نتیجه. با هم از مطب خارج شدیم. حضور آیدا با تمام خوشبینی ها و امیدواری هایشتغییری در موضوع نداد اما بر خلاف آنچه من از آن ترسان بودم روبرو شدن با دکتر و شنیدن اظهارات او هم نتوانست تغییری در امیدواری و خوشبینی او به وجود آورد و همین امر مرا هم دلگرم می کرد.
"متین من شک ندارم که امیدواری و تقویت قوای روحی آدم، حتی در غلبه بر بیماری های جسمانی هم موثر است. ما نباید مایوس شویم. نباید به زانو درآییم. تازه مطمئنم که پرداختن به موسیقی هم بی اثر نبوده است. اصلا شاید کندتر شدن رشد تومور بیشتر از داروها، مدیون این چند ماه تلاش و فعالیتی باشد که در مورد موسیقی به خرج داده ایم. ما تمام وقت و فکر و ذکرمان را در این مدت روی این موضوع متمرکز کردیم و هر قدم که به جلو رفتیم بیشتر احساس امیدواری و زنده بودن کردیم، باور می کنی؟"
و من باور می کردم. حتی اگر راست نبود. سوارماشین بودیم، ناگهان گفت:"راستی متین اینجا در انتهای آن خیابان مرکز فروش سازهای مختلف موسیقی ست، بیا پیاده شویم و سری به این مفازه ها بزنیم."
"آقای راننده لطفا همین جا نگه دارید."
پیاده شدیم و در طول خیابان به راه افتادیم. برای اولین بار س از این مدت دست از سرسختی های همیشگی برداشتم.
"آیدا تو دراین مدت خیلی به من کمک کردی. شاید هر کس دیگری جای تو بود..."
"هر کس دیگری جای من بود همین کار را می کرد."
"حتی اگر همین حالا هم پشتت را به من بکنی و بروی باز هم تا آخر عمر مدیون تو خواهم بود."
"و اگر نکنم و بایستم و بگویم جناب آقای متین صابری، باید صبوری به خرج دهید و تاآخر عمر وجود بنده را در کنارتان تحمل کنید چه؟"
"آن وقت من هم می گویم که سرکار خانم آیدا وفایی به پاس این وفاداری شما، تا آخر عمر به درگاه خدا شکرگذار خواهم بود. و همین الان هم خیال دارم تا قبل از رسیدن به مغازه هابرای شما یک سخنرانی در مورد ارکستراسیون که همین دیشب درباره اش خواندم اجرا کنم."
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)