صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 43

موضوع: راهی به آسمان | ریحانه خاضع

  1. #11
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    "بهترین روش برای درک ریتم همان است که اغلب ناخودآگاه انجام می دهیم. یعنی با شنیدن یک آهنگ، با ضربات انگشت یا نوک مداد، روی میز میزنیم یا با یا با ضربه های پایمان روی زمین آهنگ را همراهی می کنیم. سر تکان می دهیم و اگر خیلی در حال و هوای موسیقی باشیم با حرکات دست و چرخاندن چوبی در هوا ادای رهبران ارکستر را در می آوریم و به این ترتیب به ریتم تند یا کند، مهیج یا ملایم، کوبنده یا لطیف در موسیقی پی می بریم. اغلب یک ریتم منظم بر موسیقی حاکم است و مدام تکرار می شود، در حالی که برخی از آهنگسازان با تغییر و در هم ریختن نظم ریتم، نیروی تاثیر موسیقی خود را افزایش می دهند. در واقع ریتم از اجزای اساسی هر ملودی است و ملودی بدون آن ممکن نیست. توضیح خودمانی تر مسئله این است که اگر ملودی را قسمت آوازی موسیقی بدانیم ریتم هر قسمت رقصی آن است.
    به این ترتیب ملودی ها از تنوعی بی حد و حصر برخوردارند. حتی یک ملودی می تواند به شکل های گوناگون درآید. مثلا بسته به اینکه با چه سرعتی نواخته شود یا چه بلندی و کوتاهی داشته باشد یا آنکه با چه سازهایی اجرا شود، به شکل های مختلف درخواهد آمد و در نتیجه تاثیرات متفاوتی برانسان خواهد گذاشت. البته بدیهی است که تنوع ملودی با هدف و کاربرد آن هم مرتبط است. مثلا اگر کسی برای یک ارکستر نظامی آهنگ بسازد، یک ملودی مهیج را برمیگزیند. در حالی که لالایی یک ملودی آرام و لطیف را می طلبد. حالت ملودی، ریتم و رنگ آمیزی سازها از ملتی به ملت دیگر هم متفاوت است. به راحتی می توان یک ملودی هندی را از یک ملودی اسپانیایی تشخیص داد. به هر حال هدف از همه این ها یعنی هدف از موسیقی، برقراری ارتباط با احساس شماست، و شما به تدریج با شنیدن بیشتر و دقیق تر در انتخاب ملودی، صاحب ذوق و سلیقه شخصی خواهید شد و آن موقع است که می توانید بگویید من این ملودی را دوست دارم یا آن ملودی را نمی پسندم.
    راستی تا یادم نرفته بگویم که اگر با اصطلاحاتی چون لحن، آهنگ، تم، یا خط ملودیک برخورد کردید جا نخورید. اینها همه یعنی همان ملودی!
    از اهمیت ریتم و ملودی در موسیقی زیاد صحبت کردیم. اما ناگفته نماند که اهمیت هارمونی در موسیقی هم کمتر از این دو نیست. منظور از هارمونی، همان دستورها و قواعد معینی است که باید بین اصوات مختلف هماهنگی ایجاد کند تا در مجموع به گوش خوشایند باشد، به عنوان مثال در یک ارکستر، معمولا ملودی اصلی را دسته معینی از سازها اجرا می کنند و سازهای دیگر با نواهای مختلف، نوای اصلی را همراهی می کنند. ولی در نهایت ترکیب این اصوات طوری است که نه تنها شنونده را ناراحت نمی کند بلکه برایش لذت بخش هم هست.
    خب از قیافه ها پیداست که همگی گیج و خسته شده اید. ولی مهم نیست. به تدریج همه این مفاهیم برایتان آشنا و ملموس می شود. هر چیزی در این عالم زبان خاص خود را دارد و معمولا فقط اهلش آن زبان را بلدند. مثلا مکانیک ها اصطلاحات خاص خود را دارند، پزشکان، ورزشکاران،معماران...و خلاصه همه صنف های دیگر. و برقراری هر نوع ارتباط با دنیای آن ها مستلزم یادگیری زبان آن هاست. خب این ها هم الفبای زبان موسیقی ست که کم کم باید بیاموزید. این آخری را هم می گویم و بعد والسلام.
    بافت موسیقی بسته به نحوه پیوستن عوامل ملودیک و هارمونیک در آن، شکل های مختلف پیدا می کند:
    1 . بافت مونوفونیک یا تک صدایی: وقتی که موسیقی منحصرا به عنوان یک ملودی تنها و بدون هرگونه همراهی باشد، موسیقی را مونوفونیک می نامند.
    2 . بافت پولی فونیک یا چندصدایی: زمانی پدید می آید که در یک قطعه موسیقی دو ملودی یا بیشتر که دارای اهمیت کم و بیش یکسانی هستند، همزمان نواخته شوند(یا خوانده شوند)، مثلا تصنیف های دسته جمعی کلیسا که هر گروه ملودی یی متفاوت از گروه دیگر را همزمان با همان گروه سر می دهد، موسیقی یی با یک بافت پولی فونیک است.
    3 . بافت هوموفونیک: که عبارت است از یک ملودی ساده وقتی که با عامل دیگری همراهی شود، مثلا یک ترانه محلی همراه با گیتار، یک موسیقی هوموفونیک است.
    بسیار خب، همگی خسته نباشید. جلسه آینده کار عملی را شروع خواهیم کرد."

    پایان فصل دوم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #12
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    3
    معنای موسیقی چیست؟

    آیدا راست می گفت. قدم اول را که برداری قدم های بعدی آسانتر خواهد شد. خودبه خود پیش می روی، با سختی و ناتوانی، ولی بالاخره پیش میروی، در حالی که اگر بخواهی منتظر فرصت های استثنایی باشی، همه فرصت ها را از دست خواهی داد. رفتن به کلاس به جدی تر شدن ارتباط ما با موسیقی یا لااقل ارتباط من با موسیقی کمک زیادی کرد. به خصوص که استاد هم علاقه توام با نگرانی و پریشانی ما را تشخیص داده است. با کوچکترین پیشرفت ما را تشویق می کند و باز قدمی دیگر ما را به جلو هدایت می کند. از همه این ها گذشته، پرداختن به هنر هنری مثل موسیقی زندگیمان را هم پربارتر کرده است. وجود مفهومی غیر از مفاهیم عادی زندگی مثل خوردن و خوابیدن، ارتباط های روزمره، نگرانی های کوچک و بزرگ و صدها چیز دیگر، معنا و تحرکی دیگر به زندگی بخشیده، هرچند که من هنوز سست تر و کم طاقت تر از اویم، ولی با این حال ارتباطمان با هم رنگ و بویی تازه به خود گرفته است. او هم خوشحال است. البته موضوع بچه همچنان فکر و ذکرش را به خود مشغول کرده است. فکر مرا هم...ولی خب، او حال مرا می فهمد، جدال مرا با خودم در می یابد و مثل همیشه صبوری می کند. او میداند که دل من هم چون او، بر ای کودکی که بتوانیم هر دو مهرمان را نثارش کنیم چگونه می تپد. آه که اگر این بیماری لعنتی نبود...اگر آیدا بود الان می گفت:"این حرف را نزن، تو چه میدانی که اگر این بیماری نبود، ما خوشبخت تر از اینکه هستیم می بودیم؟!" امشب سالگرد ازدواجمان است. اولین سال. افسوس که نمی توانم هدیه قابلی برایش تهیه کنم.
    چند شاخه گل در دست، به خانه رسیدم. زنگ نزده در باز شد. دانستم که از پنجره توی کوچه را می پاییده. رفتم تو. صدایش زدم.
    "آیدا...آیدا کجایی؟"
    جوابی نیامد. از پیچ راهرو که گذشتم، ناگهان از پشت کسی چشم هایم را با دو دست بست.
    "آیدا...تویی...چه می کنی؟"
    خندید و گفت:"تا ده بشمر بعد چشم هایت را باز میکنم!"
    "به چشم."و شروع کردم به شمردن با سرعت:"یک دو سه چهار پنج ...."
    پرید توی حرفم و گفت:"یواشتر!انقدر تند نرو!"
    به شمارش ادامه دادم اما آهسته تر:"شش...هفت...هشت...نه...ده"
    دست هایش را برداشت. به طرفش برگشتم. لباس سپید عروسیش را به تن کرده بود. خندید و گفت:"سلام آقا داماد!"
    مبهوت نگاهش می کردم. یکباره یاد آن روز و آن شب در خاطرم زنده شد. زمانی که هنوز هم باور نمی کردم آیدا در کنار من قرار گرفته باشد.
    "آیدا...آیدای من...چه زیبا شده ای...درست مثل آن شب!"
    "اولا متشکرم، ثانیا جواب سلامت کو؟ثالثا خیال نداری گل ها را به من بدهی؟"
    "آه خدای من..."
    و گل ها را پیش بردم، دست هایش را روی دسته گل روی دست هایم حلقه کرد.
    "متین!"
    قلبم فرو ریخت. درست مثل آن موقع ها.
    "متین، من و تو با هم چه خوشبختیم! مگر نه؟"
    انگار همه شادی های عالم را توی دلم ریختند. سرش را روی سینه ام فشردم.
    "آیدا...کدام مردی در دنیاست که آرزوی جز شنیدن چنین جمله یی از همسرش داشته باشد؟من در این مدت برای تو هیچ نکردم، به تو هیچ ندادم! تو فقط شریک غم ها و سختی های من شدی..."
    "دست بردار دیگر، والا ممکن است پشیمان شوم و حرفم را پس بگیرم ها!"
    و بعد دستم را کشید و به طرف اتاق پذیرایی برد. میز شام را چیده بود. به اضافه کیکی و شمعی و هدیه ای...خلاصه یک جشن مفصل دو نفره. ضمنا جای هیچ کس هم خالی نبود!


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #13
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    بعد از شام لباسش را عوض کرد و مشغول شستن ظرف ها شد.
    "متین لطفا ضبط را روشن کن. نوار آماده است."
    داشتم روی میز را پاک می کردم.
    "نوار ای یار مبارک باداست؟"
    "نه جانم!مهمانی تمام شد. یکی از آثار باخ است."
    ضبط را روشن کردم. صدای موسیقی خانه را پر کرده بود. حالا دیگر کارهای جمع کردن سفره و امور مربوطه تمام شده بود و من روی مبل نشسته بودم که او هم با سینی چای آمد و کنارم نشست.
    "می فهمی چه می گوید؟"
    "چه کسی چه می گوید؟"
    "چه کسی نه چه چیزی!"
    "یعنی چه؟داری سربه سرم می گذاری؟ اصلا معلوم است خودت چه می گویی؟"
    "ای بابا...همین اثر باخ را می گویم دیگر. منظورم قصه یی ست که می گوید."
    "نه نمی فهمم مگر دارد قصه می گوید؟"
    "البته. همین امروز خواندم. این اثر که فبوس و پان نام دارد و یکی از آثار غیرمذهبی باخ است، از روی افسانه های یونانی ساخته شده و موضوع آن مربوط به نزاعی است که بین دو تن از خدایان اساطیری یونان رخ می دهد. فبوس یا آپولون که رب النوع هنر و پسر ژوپیتر(زئوس) بوده و دیگری پان که خدای چوپانی و فرزند هرمس بوده است. فبوس چنگ را اختراع کرده بود و با آن آهنگ های دلکشی می ساخت و پان هم سازنده فلوت بود و آهنگ های روستایی را زیبا می نواخت. تا روزی که این دو در برتری بر یکددیگر اختلاف پیدا کردند و هر کدام خود را شایسته تر و ماهر تر می پنداشتند. سرانجام میداس پادشاه را حکم و قاضی قرار دادند. بهتر است نوار را دوباره از اول بگذاری تا برایت بگویم."
    همین طور چپ چپ نگاهش می کردم که گفت:"چرا اینطوری نگاه می کنی؟"
    "حالا راست راستی میخواهی این قصه را تا ته تعریف کنی؟ بیا و امشب درس و بحث موسیقی را کنار بگذار. اصلا بنده از اول اشتباه کردم که گفتم موسیقی را دوست دارم. سرکار که دو آتشه تر از بنده از آب در آمدی!"
    "خب حالا که خوشبختانه یا بدبختانه همین طور است. بنابراین بهتر است زیاد شلوغ نکنی و به جای این حرف ها به این قطعه خوب گوش کنی!"
    بعد هم لحنش تغییر کرد و گفت:"حالا اخم نکن دیگر، چایت سرد شد، زودتر بخور. نوار را هم خودم میاورم اول. مطمئنم که وقتی بشنوی خوشت میاید." و به طرف ضبط صوت رفت...برگشت و ادامه داد:"ببین ابتدای آهنگ با آواز دیوهای جنگل که برای شرکت در محاکمه پان و فبوس می آیند شروع میشود...حالا این قسمت بیانگر استهزا و تمسخری است که پان نسبت به هنر فبوس یعنی چنگ نوازی او اظهار میکند. فبوس هم در مقابله و هنرنمایی آهنگی عاشقانه می خواند و چنگ می نوازد. و بعد نوبت به پان می رسد...اینجا همان آهنگ نشاط انگیزی است که او با ضرب تند می خواند...میداس آواز پان را ترجیح میدهد و فبوس را محکوم میکند و فبوس که قضاوت میداس را غیرعادلانه و بر خلاف قواعد و اصول هنرشناسی می داند، وردی میخواند و فورا دو گوش دراز مثل گوش های خر در دو طرف سر میداس می روید و میداس از آن پس گوش را زیر موهای بلند خود پنهان میکند...قسمت پایانی هم آواز دسته جمعی در بیان پیروزی فبوس است. خب چطور بود؟ اصلا گوش می کردی یا نه؟"
    در حالی که دست میزدم گفتم:"عجب قصه جالبی! ولی بنده فکر نمی کردم در گوش دادن به موسیقی باید بفهمم که چه قصه یی میخواهد بگوید!"


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #14
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    خندید و گفت:"جای بسی خوشوقتی ست که معلوم شد گوش کرده ای. اما این سوال که موسیقی سعی دارد چه چیزی را به ما بگوید، یا این قطعه چه عقاید و تصوراتی را در ما پدید می آورد، همیشه هم جواب های مشخصی ندارد. یعنی درک موسیقی همیشه به این معنا نیست که ما باید به داستانی پس موسیقی پی ببریم. در واقع وجود داستان می تواند معنایی اضافی به داستان ببخشد. البته اینطور که من از لابه لای کتاب ها و اظهار نظرهای این و آن فهمیدم این هم از آن مباحثی ست که اختلاف نظر در آن فراوان است. مثلا بعضی ها می گویند، داستان در موسیقی مثل سس یا خردل روی ساندویچ است. در حالی که بعضی دیگر این داستان را همان محتوای ساندویچ فرض می کنند."
    "خب بحث بر سر ساندویچ است!افسوس که این جناب باخ، مهمان ناخوانده، مهمانی ما را به هم زد. ولی خب جلوه های داستان را در این قطعه به خوبی مجسم نموده. ولی گمان میکنم من هم بتوانم با نبوغ درخشانم داستان دیگری را سرهم کنم و با قسمت های مختلف آهنگ منطبق فرمایم! حالا به نظر شما شنونده آهنگ کدام داستان را باید درک کند، داستان بنده را یا آن اسطوره یونانی را؟"
    "بله، آقای لئونارد برنستاین هم در کتابی که به نام تجزیه و تحلیل موسیقی برای جوانان تالیف کرده، و من هم مطالب زیادی از آن آموختم، معتقد است تصوراتی که ممکن است از شنیدن یک آهنگ به ما القا شود می تواند متفاوت باشد چون که خود داستان تغییر پذیر است. اما تصور اساس موسیقی نیست. بلکه این احساس ماست که اصل است. در درک موسیقی باید به بیان عواطف و احساساتی چون درد، شادی، خشم، تنهایی، یا عشق اندیشید. هدف اکثر آثار موسیقی توصیف چنین احساساتی است و هر قدر اثری در بیان این احساس ها موفق تر باشد، پیوند و ارتباط بهتری بین شنونده و آهنگساز برقرار می کند. راستی باید آثار چایکوفسکی را بیشتر گوش کنیم. چون او آهنگسازی است که آثار زیادی با این شیوه خلق کرده. یعنی موسیقی برنامه یی یا توصیفی و همیشه هم سعی در خلق آثاری با مفاهیم عاطفی داشته است."
    "خب بنده هم با همین دیدگاه موافق ام. چون این احساسات را با کمی توجه و تمرکز روی موسیقی می توان به راحتی تجربه کرد. مثلا یک قطعه در من احساس پیروزی را به وجود می آورد، در حالی که قطعه یی دیگر احساس اندوه یا شکست یا چیز دیگر."
    "و این همان چیزی است که همه مردم حتی بدون دانستن نکات ریز و درشت علم موسیقی، می توانند درک کنند."
    "اصلا برای درک موسیقی و لذت بردن از آن لازم نیست هر کس که به موسیقی گوش می دهد حتما از این نکات هم اطلاعات کاملی داشته باشد. به نظر من هر وقت که موسیقی در گوش دل آدم بنشیند و احساسی در ما ایجاد کند که درون ما را دگرگون کند، آن زمان ما مفهوم موسیقی را فهمیده ایم. اصلا ایجاد احساس در شنونده بزرگترین رسالت موسیقی است. احساساتی که خارج از خود موسیقی نیست، بلکه تنها همان است که موسیقی را به وجود می آورد."
    سرش را که روی دست هایش بر پشتی مبل تکیه داده بود بلند کرد و گفت:"همیشه همین طوری!اولش بدقلقی و بی حوصلگی ولی بعدش...معرکه می کنی. همین طور پیش برویم ممکن است حتی یک کتاب بنویسیم و چاپ کنیم. راستی که چه فکر جالبی!نویسندگان:آیدا و متین."
    خندیدم و گفتم:"اولا متین و آیدا. ثانیا هنوز کلمات قصار بنده تمام نشده بود."
    باز سرش را روی پشتی مبل تکیه داد و گفت:"خیلی ببخشید، من سراپا گوشم! ولی...خب...آیدا و متین."
    و من که خودم هم باورم نمی شد که در نیمه های شب، چنین به هیجان آمده ام ادامه دادم:"بعضی از احساس ها روشن و واضح هستند، می توان آنها را با کلمات نام برد و توصیف کرد، مثل شادی، عشق، نفرت، یا آرامش. اما بعضی از احساسات آدم خیلی خاص و عمیق اند. طوری که با هیچ کلامی قابل وصف یا نام گذاری نیستند. من گمان میکنم قدرت فوق العاده موسیقی در خلق چنین احساساتی ست. اگر پیوسته به موسیقی گوش دهیم، به تدریج به مفهوم آن پی می بریم. کافی ست راحت بنشینی و گوش کنی، حرکت ها، پرش ها، اوج گیری ها و لغزیدن های موسیقی را دنبال کنی و از آن لذت ببری. معنای موسیقی را باید در خود موسیقی جست."
    من که داشتم از این طرف اتاق به آن طرف راه می رفتم و حرف میزدم و دست هایم را بالا و پایین می بردم، برگشتم و دیدم آیدا همانطور روی مبل به خواب رفته است. آرام و عمیق، نگاهش میکردم. با خودم فکر کردم ای کاش بتوانم روزی آهنگی بسازم و در آن امشب، این لحظه و این حال و هوا را ثبت کنم. ای کاش...

    پایان فصل سوم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #15
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    4
    موسیقی کلاسیک چیست؟

    سردردهایم بیشتر و شدیدتر شده است. اثر داروها پایدار نیست. توی گوش هایم تیر می کشد. گاهی که تاب و توانم را از دست میدهم توی اتاق میدوم. سرم را زیر بالش پنهان میکنم و با تمام نیرو پتو را لای دندانهایم می فشارم و چون کمی از درد آسوده می شوم و باز می آیم، آیدا را می بینم که آرام آرام اشک می ریزد. به خاطر این دردها گاهی مجبور می شوم تمام روز را در خانه بمانم. نزدیک است شغلم را از دست بدهم. آیدا تصمیم گرفته دنبال کار برود. به هیچ وجه هم حاضر نمی شود که موسیقی را رها کنیم. می گوید "هر طور که هست باید تحمل کنیم. نباید وقت را از دست داد." زمان برایم چه مفهوم غریبی پیدا کرده. چه بی اعتنا بودم به آن. می پنداشتم هر وقت بخواهم فرصت برای هر کاری دارم. نمی دانستم که ممکن است روزی چون طعمه یی که در تار عنکبوتی به چنگ افتاده اینگونه در دامش به دست و پا بیفتم و مدام در این هراس به سر برم که آیا امروز از پا در خواهم آمد یا فردا.
    هنوز به صراحت به کسی چیزی نگفته ایم ولی من مطمئنم که مادر میداند. چطور و چگونه؟نمی دانم. او فهمیده است ولی حرفی نمی زند. اما رنجش را در خطوط چهره اش میخوانم. چه طاقتی دارد که هیچ به رویش نمی آورد. کاش همینطور بماند. اطرافیان هم از کار ما سر در نمی آورند. می فهمند که اوضاع عادی نیست ولی خب همه را می گذارند به حساب جوانی و ناپختگی. یک کلاغ چهل کلاغشان هم به راه است:"یکدفعه موسیقیدان شده اند." "اینطور که فهمیدم متین اصلا بچه دوست ندارد، طفلک آیدا که همیشه می گفت همان سال اول ازدواج بچه دار خواهند شد!" "اصلا فامیل را تحویل نمی گیرند. هروقت می گوییم چرا منزل ما نمی آیید؟می گویند کلاس داریم باید تمرین کنیم. درس داریم." "متین تازگی ها خیلی خودش را می گیرد. هرجا که مهمانی ست میرود توی یک اتاق تنها می نشیند، آیدا هم پشت سرش، اینها دیگر چه رومئو ژولیتی شده اند." "خب دیگر اولش همین طوریست..."
    و از این نمک بر زخم پاشیدن ها که دردش از دردسر و تیرکشیدن های گوشم هم کمتر نیست. دلم برای آیدا می سوزد که همه را تحمل می کند و دم نمی زند. پدر و مادرش از اینکه تصمیم به کارکردن گرفته است تعجب کرده اند. چند بار به او گفته اند:"اگر مشکل مالی دارید هر کمکی بخواهید حاضریم." اما آیدا محکم ایستاده است که:"نه! ما خودمان از عهده حل مشکلاتمان برمی آییم، از حسن نیت شما هم متشکریم!" گاهی به این فکر می افتم که من خیلی در حق آیدا و خانواده اش بد کردم. آخر او به راحتی زندگی می کرد. حتی در کنکور در یک رشته تحصیلی نان و آب دار هم قبول شده بود. اما قضیه ازدواج را بهانه کرد و انصراف داد. هرچند که بعدها فهمیدم که تنها برای رضایت خانواده اش آن رشته را انتخاب کرده و به آن علاقه یی نداشته. ولی خب کسی چه میداند، شاید اگر به تحصیلاتش ادامه داده بود...!بعد از ازدواج هم مدام در این فکر بود که دوتایی برای ورود به دانشکده موسیقی آماده شویم...و حالا...!
    روی تخت دراز کشیده بودم که آیدا وارد شد.
    "متین!...متین!یک کار خوب گیر آوردم، حقوقش هم بد نیست. از حالا هم طی کردم که روز های کلاس اجازه داشته باشم که زودتر کارم را ترک کنم."
    بلند شدم و نشستم.
    "متاسف ام که مجبور شدی کار کنی!"
    با اخم گفت:"تو که خوب میدانی، من همیشه دوست داشته ام که کار کنم. اگر هم تا به حال اقدام نکرده بودم فقط به خاطر قضیه بچه بود. خب حالا که بچه نداریم، مجبور نیستم توی خانه بمانم و مدام از دست کارهای تمام نشدنی خانه و انتظار آمدن تو را کشیدن، پیش خدا شکوه کنم."
    "ولی اگر دانشگاه را رها نکرده بودی، اگر با من ازدواج نکرده بودی، حالا مجبور نبودی برای چندرغاز حقوق با این و آن سروکله بزنی!"
    "باز هم شروع کردی!...متین من که بچه نبودم. هر تصمیمی هم که گرفتم به خودم مربوط است. چون بهتر از هرکس دیگری خودم و خواسته هایم را می شناسم. اصلا اگر تو اصرار داری که من احساس بدبختی و بیچارگی بکنم، خب باشد. من آدم مفلوک و درمانده، تو هم عامل این فلاکت و درماندگی! خب حالا که چه؟ کدام مشکل زندگی حل می شود؟ چه دردی از ما دوا می کند؟ می خواهی همین الان به خانه مادرم برگردم؟"
    عصبانی و ناراحت در اتاق قدم میزد. لحظاتی در سکوت سپری شد. بعد نفس عمیقی کشید و با لحنی آرام گفت:"حالا دیگر بلند شود. کلاس دیر میشود...ضمنا از نظر من مفهوم کارکردن که تو آن را سرو کله زدن با مردم میدانی، ارتباط با دیگران است. و این ارتباط هم برای زندگی کردن، برای رشد کردن و برای آزمودن و آزموده شدن ضروریست، چیزی که در چاردیواری خانه تحقق پیدا نمی کند." و رفت تا حاضر شود. من هم از جا بلند شدم در حالی که یکبار دیگر احساس می کردم ضربان قلبم پرتوان تر شده است.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #16
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    وقتی وارد کلاس شدیم و نشستیم بازویم را فشرد و آرام گفت:"هی متین! بهتر است از فکر و خیال بیرون بیایی. من برای آینده هزار و یک جور فکر و خیال دارم. خیلی کارهاست که باید انجام دهیم. آن وقت تو هنوز در فکر گذشته هایی؟...اگر لبخند نزنی همین الان...همین الان خودم را از پنجره کلاس پرت می کنم پایین!"
    خنده ام گرفت!آخر ارتفاع پنجره کلاس تا سطح خیابان دو متر هم نبود. استاد هم آمد و بعد از آن که با هریک از شاگردان تک به تک کار کرد و برای هر کدام درس جدیدی برای تمرین تعیین شد گفت:"خب حالا که بیشتر با هنر موسیقی و مسائل مربوط به آن آشنا شده اید، کم کم باید میزان اطلاعات خود را نسبت به این هنر افزایش دهید. با انواع سبک های موسیقی از قدیم و جدید آشنا شوید، تاریخ مسیقی و موسیقیدانان بزرگ را مطالعه و بررسی کنید، ببینید موسیقی در بین ملل و اقوام مختلف چه معنا و کاربردی دارد و موسیقی هر کشوری از چه خصوصیاتی برخوردار است. حتی بد نیست موسیقی های رایج امروزی در غرب را هم مورد مطالعه قرار دهید. مثل جاز، پاپ، راک، یا انواع دیگر موسیقی های محلی یا فولکلوریک، موسیقی های عامیانه،...و به جنبه های ارزشمند یا مبتذل هر کدام پی ببرید. و از همه مهم تر موسیقی کشور خودمان موسیقی ایرانی را بشناسید. و این ها همه کارهایی است که علاقه و همت شخصی لازم دارد. فرصت کلاس اجازه پرداختن به این مباحث نظری را نمیدهد. عجالتا قصد دارم شما را با چند سبک مهم در موسیقی آشنا کنم. برای امروز دو سبک کلاسیک و رمانتیک را در نظز گرفته ام.
    همه شما نام موسیقی کلاسیک را شنیده اید. اما آیا کسی از شما تعریف روشنی از این نام در ذهن دارد؟"
    یکی از شاگردان کلاس گفت:"می توان گفت هر نوع موسیقی یی که شبیه موسیقی جاز یا ترانه های عامیانه یا موسیقی فولکلوریک نباشد، موسیقی کلاسیک است."
    و خانم نوایی در جواب گفت:"به این ترتیب موسیقی کلاسیک را نمی توان به وسیله خودش شناخت و باید آن را از طریق موسیقی غیر کلاسیک بشناسیم و این معیار درستی نیست."
    دیگری گفت:"من همیشه در توصیف موسیقی کلاسیک آن را موسیقی خوب می نامم."
    خانم نوایی لبخند زد و گفت:"نه این هم نمی تواندتوصیف درستی باشد. چون به همان اندازه که موسیقی موتسارت خوب است، موسیقی لویی آرمسترانگ هم می تواند خوب باشد. اینطور فکر نمی کنی؟"
    آیدا گفت:"شاید بتوان اصطلاح موسیقی جدی را برای آثاری مثل آثار بتهوون به کار برد."
    و باز خانم نوایی پاسخ داد:"اما شما می توانید در میان آثار جاز هم موسیقی یی پیدا کنید که بسیار جدی باشد."
    سروش یکی دیگر از شاگردان کلاس که اخیرا با او ارتباط دوستانه تری پیدا کرده ایم، پرسید:"آیا میتوان گفت هر موسیقی یی که توسط ارکستر سمفونیک اجرا شود، یک موسیقی کلاسیک است؟"
    و خانم نوایی با تعجب گفت:"سروش خان یعنی می فرمایید قطعاتی که برای تک نوازی پیانو و ویولون یا چهارنوازی زهی و غیره تصنیف شده اند، از رده بندی موسیقی کلاسیک برکنارند؟بله؟"
    بعد نگاهی به جمع کلاس که حالا همگی کنجکاو شده بودند انداخت و ادامه داد:"خب حالا بیایید به دنبال یافتن یک تعریف مناسب باشیم. ببینید، زمانی که یک آهنگساز کلاسیک قطعه یی می سازد، نت های مورد نظر، سازها و یا اصوات خوانندگی که اثر او را می خوانند و یا می نوازند و تعداد این ساز ها و خوانندگان را به شکل دقیق مشخص می کند، و دستورالعمل ها و راهنمایی هایی را که لازم میداند، برای اثر خود می نویسد تا به کمک آن ها اثر او به شکلی دقیق اجرا شود.
    به این ترتیب میتوان گفت آن شیوه از موسیقی که شکلی ثابت و تغییرناپذیر دارد موسیقی کلاسیک خوانده می شود. هرچند که گاهی اختلاف در سلیقه رهبران ارکستر قدری تغییر در اجراهای مختلف یک قطعه پدید می آورد. اما همه آنها اثر واحدی هستند که دارای ریتمی واحد و سازهایی یکسان و هدفی مشابه اند. پس مقصود از موسیقی کلاسیک موسیقی یی است که درون چارچوب دقیقی قرار دارد و باید با شیوه یی مشخص به اجرا درآید. شیوه یی که آهنگساز بر طبق قواعد معین از پیش تعیین می کند.
    برخلاف موسیقی کلاسیک آثار موسیقی روز، دارای شیوه های اجرای گوناگون اند. چنین آثاری را می توان با ساز نواخت و یا با گروه آواز دسته جمعی خواند. شعر آن را حذف کرد و آنرا بدون کلام با گروه جاز و یا ارکستر سمفونیک اجرا کرد. با تمام این دگرگونی ها آسیبی به این موسیقی نمی رسد و هیچ کدام از این اجراها اشتباه نیست. این موضوع درباره موسیقی فولکلوریک هم صادق است. چون این نوع موسیقی هم توسط مجریان مختلف دگرگون میشود. چرا که هیچ آهنگسازی تا به حال قاعده و دستورالعملی برای اجرای این نوع موسیقی ننوشته است. در موسیقی جاز هم دگرگونی در اجرا همواره وجود دارد. زیرا موسیقی جاز، بر اساس دگرگونی و گسترش به وجود آمده است. موسیقی جاز با روش بدیهه نوازی به پیش میرود. این موسیقی در طول زمان به وجود آمده و گسترش یافته است و هرگز کسی به دنبال نوشتن قواعدی برای آن نبوده است. به این ترتیب شاید واژه موسیقی دقیق واژه مناسبی برای نامیدن موسیقی کلاسیک باشد. اما کار به همینجا ختم نمی شود. چون کلکه کلاسیک همیشه هم برای نامیدن این نوع موسیقی که توضیح دادم به کار نمی رود بلکه معنای خاص دیگری هم دارد!"


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #17
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    من و آیدا که تازه احساس کرده بودیم چه خوب معنی موسیقی کلاسیک را دریافته ایم، نگاه متعجبانه یی به هم انداختیم. آیدا از روی بهت شانه ها را بالا انداخت و دوباره چشم به دهان خانم نوایی دوخت.
    "در حقیقت موسیقی کلاسیک به آثاری گفته می شود که در یک دوره مشخص از تاریخ موسیقی به وجود آمده اند. و نام این دوره هم دوره کلاسیک است. بنابراین به یک معنا تنها به آثاری که در آن دوره از تاریخ به وجود آمده اند آثار موسیقی کلاسیک گفته میشود. دوره کلاسیک صد سال، از حدود سال 1700 تا 1800 میلادی ادامه داشت. یعنی قرن هجدهم. اگر بخواهیم دقیق تر صحبت کنیم، نیمه اول قرن هجدهم را دوره باروک یا ماقبل کلاسیک می گویند. دوران باروک بعد از رنسانس به وجود آمد و موسیقیدانان بزرگی چون ویوالدی، هندل و باخ متعلق به این دوره هستند. موسیقی این دوره عموما به صورت پولی فونی و بسیار پیچیده بود. خب بگذریم. از موضوع اصلی دور شدیم. اساس دوره کلاسیک، پدید آمدن قوانین و به کمال رسیدن آن ها بود. نمونه هایی از این قوانین تکامل یافته را می توان در سایر هنرهای این دوره مانند معماری کلاسیک،نمایشنامه نویسی کلاسیک و... دید. و در این میان موسیقی بیش از هر رشته دیگر، به دنبال پیداکردن شکل کامل خود بود.
    مردم نیمه دوم قرن هجدهم یعنی مردم زمان هایدن و موتسارت تصور می کردند که موسیقی باخ از مد افتاده و خسته کننده است. آن ها به موسیقی جدیدی که زیاد پیچیده و جدی نباشد نیاز داشتند و موسیقی موتسارت و هایدن پاسخگوی این نیاز زمان بود. چون ویژگی موسیقی آنها، ساده، دلنشین و سرگرم کننده بودن آن بود. در حقیقت باید گفت که اگرچه موتسارت و هایدن، پایبند به قوانین محکم تناسب و قالب و طرح هستند ولی آثار آن ها عواطف و احساسات مختلفی را هم در شنونده به وجود می آورد. همین نکته است که موجب میشود آثار آهنگسازان بزرگ پایدار بمانند و هر زمان شنونده یی آنها را بشنود احساسی در او به وجود می آید. شاید مهم ترین توصیف برای واژه کلاسیک جاودانگی باشد.
    در قرن نوزدهم با وجود بتهوون، دوران موسیقی کلاسیکی که از آن صحبت شد به سر رسید. اگر هایدن آثاری سرگرم کننده و غافلگیر کننده می ساخت، بتهوون آثاری بدیع تصنیف می کرد که حیرت آور بود و به جای آنکه لبخند حاکی از لذت بر لب آورد، نفس را در سینه حبس می کرد. بتهوون دارای عواطف و احساسات والیی بود که در آثارش بسیار راحت احساس می شوند. و این همان سبکی ست که ما آن را رمانتیسیزم می نامیم. و این نام را به آثاری اطلاق می کنیم که صد ساله پس از او تصنیف شده اند. یک هنرمند رمانتیک به جای آنکه وسواسی و دقیق و محدود باشد، در بیان احساسات بسیار آزاد است و در نتیجه با هنر خود از عمیق ترین عواطف با شما سخن می گوید. خب تفاوت این دو سبک را متوجه شدید؟"
    یکی از شاگردان پرشیطنت کلاس دست بلند کرد و گفت:"بله استاد مثلا اگر پسر جوانی به دوشیزه یی بگوید حال شما چطور است؟ از آشنایی با شما خوشوقتم، به شیوه یی کلاسیک عمل کرده است. یعنی به شکل موقر، دقیق، مودب و خلاصه مطابق آداب و قواعد. اگر بگوید حال شما چطور است؟ چه چشمان زیبایی دارید. من همیشه عاشق چنین چشم هایی بوده ام، چون احساساتش را در همان لحظه و بدون پرده پوشی و صریح بیان کرده، عکس العمل رمانتیک داشته. درست فهمیدم استاد؟"
    همه خندیدند و استاد ادامه داد:"عجب توصیفی!گمان نکنم شوپن و شومان که هردو از رمانتیک های واقعی بودند چنین وصفی می کردند. خلاصه آنکه، در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، این تغییرات در موسیقی توسط بزرگترین آهنگساز کلاسیک زمان یعنی بتهوون آغاز شد. در واقع بتهوون مرزبان حدفاصل میان دو سبک کلاسیک و رمانتیک است. چون او تواما آخرین هنرمند کلاسیک و اولین هنرمند رمانتیک بود. به عنوان مثال، اوورتور اوگمنت بتهوون یکی از بهترین نمونه ها در موسیقی کلاسیک است، در حالی که این اثر پر از احساسات رمانتیک از جمله اشتیاق، رمز و راز، خشم، پیروزی و خوشحالی است. او اگرچه قوانین موسیقی کلاسیک را شکسته است اما تا حد زیادی از آن قوانین پیروی کرده، با این امتیاز که سعی او در تکامل موسیقی کلاسیک و نوآوری در آن بوده است. به جرات می توان گفت که او بیش از هر هنرمندی از آغاز جهان تا امروز در موسیقی خود موفق بوده است. خب برای امروز کافیست. خدانگهدار همگی!"
    و همهمه در کلاس که:"خدانگهدار،خسته نباشید،به سلامت..."
    همه از کلاس خارج شدند. من و آیدا هم دست در دست هم، به طرف خانه به راه افتادیم.

    پایان فصل چهارم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #18
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    5
    موسیقیدانان بزرگ دوره کلاسیک

    قدم زنان در یک کوچه خلوت را می رویم. انگار ناگفته توافق کرده ایم که امروز پیاده برویم. کمی که در سکوت گذشت گفتم:"آیدا!...برایم حرف بزن. شاید...شاید به زودی...از شنیدن صدایت محروم شوم."
    سرجایش ایستاد. چشم در چشمم دوخت و گفت:"تو همیشه صدای مرا خواهی شنید. حتی اگر دز ظاهر اینطور نباشد...متین! میدانم که خیلی برایت سخت است. درد و ناراحتی از یک طرف، فکر و خیال پریشان از طرف دیگر. برای من هم همینطور است. گاهی میخواهم از غصه بمیرم...ولی هنوز چیزی در درونم مرا زنده و سرپا نگه میدارد، اینکه هیچ رنجی در این عالم بیهوده نیست. حتما در رنجی هم که من و تو باید ببریم معنا و نتیجه یی هست. کسی چه میداند سود و زیان در این جهان نصیب کیست، آنکه رنج کمتری می برد...یا آنکه بیشتر؟"
    و بعد دوباره گفت:" خب مرا که به سخنرانی وادار کردی. حالا اگر حوصله داری درباره مطالب امروز کلاس صحبت کنیم."
    گفتم:"باشد."
    و او ادامه داد:"من چند روز پیش کتاب تاریخ موسیقی را می خواندم و خیال داشتم در اولین فرصت خلاصه اش را برایت بگویم. از حسن تصادف خانم نوایی هم امروز درباره سبک های موسیقی و موسیقیدانان بزرگ هر سبک صحبت کرد. بگذار یادداشت هایم را پیدا کنم."
    و بعد دفترچه کوچکی را که برای این کار تهیه کرده بود از کیفش بیرون آورد و ادامه داد:"خب بهتر است از باخ شروع کنیم که یکی از برجسته ترین آهنگسازان نیمه اول قرن هجدهم، یا به قول خانم نوایی دوره باروک، به شمار میرود. باخ به زبان آلمانی یعنی جویبار و بتهوون در وصف باخ می گوید، باخ جویبار باریکی نیست بلکه دریایی باعظمت است، یوهان سباستین باخ کوچک به حدی به موسیقی علاقه داشت که در زمانی کوتاه قطعات متعددی را فرا گرفت. ولی برادرش به او اجازه نمیداد که او به مجموعه آثار موسیقیدانان مشهورش دست بزند. اما سباستین شب ها پنهانی نورها را در نور ماه رو نویسی میکرد. و تا شش ماه این کار را ادامه داد. یک بار برادرش او را غافلگیر کرد و کتابچه را از او گرفت و باخ، تنها پس از درگذشت برادرش توانست دوباره آن را ببیند."
    "سباستین بیچاره!آن موقع در حال سرقت نت ها، هرگز فکرش را هم نمی کرد که روزی نام باخ و موسیقی تا این حد پیوسته و جدایی ناپذیر شوند."
    "نام آور دیگری که با باخ معاصر بوده جورج فردریک هندل است. و اما از سرکردگان نیمه دوم قرن هجدهم یعنی دوره کلاسیک بگویم:هایدن یکی از موسیقیدانان بزرگ این دوره است. همانطور که استاد هم اشاره کرد، فرانتس ژوزف هایدن استاد طنز و بذله گویی در موسیقی است. بد نیست بدانی که او پس از پادشاه ثروتمندترین فرد اتریش بوده!"
    "عجب!خوب شد توضیح دادی. حالا علت شوخ زبعی هایش معلوم شد. البته خیلی عجیب است که در بین هنرمندان هم آدم پولدار و ثروتمند پیدا شود!"
    "بله متین جان!خیلی هم ناامید و مایوس نباش. اصلا چطور است راجع به این جناب هایدن بیشتر تحقیق کنیم ببینیم رمز موفقیت ایشان چه بوده است، شاید ما هم به نان و نوایی برسیم..."
    پوزخندی زدم و گفتم:"البته موافق ام. ولی خب نتیجه تحقیق از همین حالا معلوم است:پدر پولداری، ارث بادآورده یی،...چه میدانم هرچه بوده، ثروت او از هنرمندی نبوده!"
    "خب داشتم می گفتم، هرچند که بتهوون را پادشاه سمفونی لقب داده اند، ولی هایدن پدر سمفونی نامیده شده. بور می کنی که او صد و چهار سمفونی در عمرش ساخته؟"
    "چرا باور نمی کنم؟اگر مثل بتهوون به خاطر کفش های سوراخش نمی توانست از خانه بیرون بیاید حتما نه تا راهم نمی ساخت!"
    "ای بابا تو هم که پاک با این بنده خدا سر لج افتادی. گناه که نکرده پولدار شده. بگذریم، راستی وقتی رسیدیم خانه یادم بیانداز سمفونی خداحافظی را که یک اثر طنز غم انگیز از اوست برایت بگذارم. موضوع جالبی دارد!"


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #19
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    "و بالاخره میرسیم به موتسارت:ظاهرا یکی دیگر از هنرهای این موسیقیدان ها البته به غیر از خود موسیقی، آن است که راجع به سایر همکاران خود اظهار نظر می کنند. به اصطلاح نان به هم قرض میدهند. هایدن هم درباره موتسارت گفته، چنین استعدادی شاید در هر قرن یک بار ظاهر شود، او در پنج سالگی شروع به تصنیف آهنگ کرد. در شش سالگی کنسرت میداد. و وقتی هشت ساله بود نخستین آثارش را برای ویولون و پیانو نوشت. تازه اولین سمفونی خود را بدون اینکه به سازی دست بزند نوشته است!"
    "آیدا جان تو را به خدا یا دیگر از این چیز ها نخوان یا اگر میخوانی دیگر برای من یکی تعریف نکن که شدیدا احساس خاک بر سری به من دست میدهد."
    خندید و گفت:"اتفاقا من هم همینطور. ولی خب چاره چیست؟من و تو آیدا و متین آفریده شده ایم نه بتهوون و موتسارت!اما نبوغ این بیچاره بیش از سی و پنج سال نپایید و خیلی ناگهانی بدرود حیات گفت. بعضی شایع کردند که آهنگسازی به نام سالیری از روی بغض و حسد او را مسموم کرده است و پوشکین نویسنده روسی، تراژدی منظوم کوتاهی به نام موتسارت و سالیری بر این اساس نوشته است."
    "هرچند که فکر می کنم من هم اگر به جای سالیری بودم همین کار را می کردم! ولی خب این سالیری خودخواه حسود خیانت بزرگی به عالم موسیقی کرده است."
    "حالا شما به دل نگیرید. این شایعه زیاد هم معتبر نیست و حقیقت مسئله، ثابت نشده باقی مانده.راستی متین! نکند یک روز که من هنرمند نابغه و مشهوری شدم، تو به من حسودی کنی و خدای نکرده بلایی سرم بیاوری؟"
    "آیدای عزیز، نبوغ تو تنها در یک چیز است:تحمل بنده و دیگر هیچ!"
    "واقعا که یک حرف راست در عمرت زدی. البته منظورم فقط آن یک چیز است. والا دیگر هیچ اش بماند برای بعد تا نشانت بدهم. اما از نبوغ من که بگذریم، یک نابغه یگانه در عالم موسیقی هست. همان که امروز خانم نوایی هم با شور و حرارت از او سخن می گفت."
    "بله متوجه شدم. به نظرم کمی نسبت به بتهوون تعصب نشان داد."
    "اما تو هم اگر او را به درستی بشناسی، به خانم نوایی حق میدهی که چنین با عشق و احترام از او یاد کند. گفتم که هر موسیقیدانی درباره هنرمندی دیگر، قبل یا بعد از خودش سخن گفته ولی جالب اینجاست که این یکی، بتهوون را می گویم ، کسی ست که نه تنها دیگران بلکه خود او هم سخنان بسیار در موردش گفته."
    بعد بادی به غبغب انداخت. دستش را بالا برد و با هیبتی نمایشی ادامه داد:"من باکوس ام. همان خدایی که شراب نوشین را برای بشر می پرورد، منم که برای روح بشر سرمستی ملکوتی به ارمغان می آورم."
    خنده ام گرفت. او هم خندید و گفت:"می بینی؟راستی که چه اعتماد به نفسی!چه غروری! باورکردنی نیست!"
    "خب حالا بگو تا ببینم این اعجوبه تاذیخ موسیقی کیست؟"
    "آخر من کمی خسته شده ام.بیا دیگر سوار شویم."
    "نه آیدا...لطفا ادامه بده!"
    "بهتر است خودت در خانه بنشینی و این یکی را شخصا مطالعه کنی، مخصوصا کتاب زندگانی بتهوون اثر رومن رولان را. حیف است که فقط خلاصه اش را از من بشنوی."
    "باشد، قول میدهم که خودم هم بخوانم. ولی فعلا تو آنچه را میدانی بگو. ما را بردی لب چشمه، حالا میخواهی تشنه برگردانی؟"
    "بسیار خب، ولی نمیدانم از کجا باید شروع کنم. این هنرمند دردمند و رنج دیده، نبوغ و استعدادش را از میان فقر و بیماری به اوج خودش رسانده. هیچ موسیقیدان دیگری از این حیث با او قابل قیاس نیست. او در فاصله سال های 1796 تا 1800 مورد هجوم نابهنگام ناشنوایی قرار گرفت، در حالی که تا قبل از این تنها یک سمفونی ساخته بود. به این ترتیب میتوان گفت که اغلب آثار ارزشمند بتهوون مربوط به دوران ناشنوایی اوست.تازه غیر از این در، سلامتیش از جهات مختلف دچار اختلال میشد: ضعف بینایی، سل در 1817، رماتیسم حاد در 1820، یرقان در 1821 و چشم درد در 1823...خب چه می گویید آقای متین صابری؟"
    کم کم سردرد هایم داشت شروع میشد. وزوز و همهمه توی گوش هایم بیداد می کرد. اما انگار تمام جودم برای شنیدن سرنوشت این موجود غریب، بی تاب بود.
    "ادامه بده آیدا...ادامه بده."


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #20
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    "او در 1770 میلادی در بن به دنیا آمد. مادرش خدمتکار بود و پدرش یک آوازخوان معمولی فقیر که نخستین استاد بتهوون بود و با نهایت خشونت می کوشید تا لودویک را در تالارها به کار وادارد. گاهی پدرش همراه دوستان خود که همگی مست بودند، نیمه شب به خانه می آمدند و او را از خواب بیدار می کردند و به طرف پیانو می کشاندند. لودویک برای آن که بتواند انگشتانش را روی کلیدها فشار دهد، باید چارپایه زیر پایش می گذاشت! و آن ها فریاد می زدند، بنواز بنواز ،و او با پاهای برهنه و پیراهنی کوتاه روی چارپایه ایستاده بود و گاهی تا صبح برای آن ها پیانو میزد..."
    "آه آیدا، هرکس دیگری جای او بود از موسیقی متنفر میشد."
    "ولی بتهوون،...تنها از پدرش دلسرد و ناامید شد."
    "بگو آیدا، ادامه بده."
    "در 1822 زمان اجرای فیدلیو، یکی از آثار مشهورش، بتهوون می خواست که رهبری تمرین نهایی ارکستر را خود به عهده بگیرد. به زودی معلوم شد که از آنچه روی صحنه در جریان است هیچ نمی شنود. به طور واضحی از موومان ها عقب می افتاد. ارکستر از چوبدستی او پیروی می کرد در حالی که آوازخوان ها برای خود با شتاب می خواندند. آشفتگی ادامه داشت.رهبر همیشگی پیشنهاد کرد لحظه یی استراحت کنند. بتهوون آرام و نگران سعی کرد تا بفهمد چه پیش آمده. یادداشتی به او رسید:(تمنا میکنم ادامه ندهید بعدا برایتان توضیح خواهم داد.) بتهوون بی درنگ از روی سکو پایین پرید و تا خانه یکسره دوید و روی زمین بی حرکت افتاد و چهره اش را میان دست ها پنهان کرد."
    ناخودآگاه صورتم را با دست هایم پوشاندم. در درونم گویی چیزی شکسته میشد. دست هایم را نزدیک گوش هایم بردم. خداوندا! من هنوز یک هزارم رنج او را نبرده ام. عشق و علاقه من به موسیقی در مقابل او مانند پشه زبونی در برابر فیلی عظیم الجثه است و یاس من در مقایسه با حرمان او چقدر مضحک به نظر می رسد!
    آیدا که متوجه تاثر من شده بود گفت:"متین اجازه بده همینجا تمامش کنیم."
    "نه بگو! تمامش کن."
    "در 1824 در وین نخستین اجرای سمفونی نهم، بر صحنه می آمد. بتهوون در جایگاه رهبر ارکستر ایستاده بود و دست های خود را تکان میداد. ولی در حقیقت رهبر دیگری که در دو قدمی او بود ارکستر را هدایت میکرد. این سمفونی نقطه عطفی در تاریخ خلاقیت او بود، اثری که بیانگر همه افکار و عقاید بتهوون درباره حیات و عالم بشریت بود. او خود را موظف میدانست که شخصا این اثر را به شنوندگان تقدیم کند. اما او بیهوده سعی می کرد صدای ارکستر را با نت های خود بخواند. یک قسمت به انتها می رسید و نوازندگان سازها را کنار می گذاشتند آن وقت بتهوون با عجله چند ورق دیگر برمی گرداند تا به انتهای آن قسمت برسد و وانمود میکرد که آهنگ ها را با نت ها همراهی کرده است. در میان یک قسمت از سمفونی حاضران طوری به هیجان آمدند که بی اختیار همه به پا خاستند و کف زدند. صدای تحسین مردم به حدی بود که ارکستر ناگهان متوقف شد، اما بتهوون که چیزی نمی شنید به گمان آنکه موسیقی ادامه دارد، همچنان به نت ها نگاه می کرد. سرانجام رهبر ارکستر دست بتهوون را گرفت..." بغض گلویش را گرفته بود ولی ادامه داد:"...و روی او را به طرف جمعیتی که در تالار حضور داشت برگرداند...برای بتهوون پنج بار کف زدند، در حالی که برای امپراتور تنها سه بار متوالی کف زده میشد...بتهوون برای ابراز تشکر به سادگی تعظیم کرد و آرام در جای خود قرار گرفت...اما نوازندگان از دیدن حال او به حدی متاثر شدند که اشک از دیدگان همه سرازیر شد."
    دیگر چیزی نگفت. دستش را در دستم فشردم که ناگهان اشکش سرازیر شد.
    "متین چرا؟...می توانست دست از موسیقی بردارد و کنج خانه بنشید و این همه رنج نکشد، می توانست غرورش را حفظ کند و در خفا با درد خود بمیرد..."
    "می توانست خودکشی کند!"
    بغضش را فرو خورد و گفت:"اتفاقا او هم مثل من و تو و شاید مثل همه آدم ها، یک بار به فکر خودکشی افتاده و حتی با نامه یی با برادرش وداع کرده و به زودی هم از تثمیمش برگشته و باز راه مبارزه بی امان را در پیش گرفته است:مبارزه با درد، با سرنوشت، با غرور، و نتیجه آن شد که امروز من و تو و همه شیفتگان موسیقی، شیفته و دلباخته ی او هستیم. از او یاد می گیریم و آرزو داریم مثل او باشیم."
    "چطور به آخر رسید؟"
    "...سرانجام در سال 1827 از بیماری کبد و خونریزی ریوی از پا درآمد و یک تراژدی بزرگ تاریخ به پایان رسید، هرچند که او خود آن را یک کمدی نامید!"


    پایان فصل پنجم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/