درآمد از در
بیگانه وار سنگین تلخ
نگاه منجمدش
به راستای افق مات در هوا می مانست
نگاه منجمدش را به من نمی تاباند
عزای عشق کهن را سیاه پوشیده
رخش همان سمن شیر ماه نوشیده
نگاه منجمدش خالی از نوازش و نور
نگاه منجمدش کور
از غبار غرور
هزار صحرا از شهر آشنایی دور
نگاه منجمدش
همین نه بر رخم از آتش دری نگشود
که پرس و جوی دو ناآشنا در آن گم بود
نگاه منجمدش را نگاه می کردم
تنم از این همه سردی به خویش می پیچید
دلم از این همه بیگانگی فروپاشید
نگاه منجمدش را نگاه می کردم
چگونه آن همه پیوند را زخاطر برد؟
چگونه آن همه احساس را به هیچ شمرد؟
چگونه آن همه خورشید را به خاک سپرد؟
در این نگاه
در این منجمد در این بی درد
مگر چه بود که پای مرا به سنگ آورد؟
مگر چه بود که روح مرا پریشان کرد
به خویش می گفتم:
چگونه می برد از راه یک نگاه تورا؟
چگونه دل به کسانی سپرده ای که به قهر
رها کنند و بسوزند بی گناه تورا؟
نگاه منجمدش را نگاه می کردم
چگونه صاحب این نگاه سنگ دل بوده است
دلم ناله درآمد که:
ای صبور ملول
درون سینه ی اینان نه دل
که گل بوده ست
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)