نقدی بر «بازگشت شازده کوچولو»* نوشته «ژان پیر داوید»

اگر داستان بلند «بازگشت شازده کوچولو» را بخوانید و اتفاقاً از اهالی ادب باشید و از بد روزگار نویسنده هم باشید، با خود فکر می‌کنید، چرا در غرب حلقه های فرهنگی در هم فرو رفته اند؟ چرا نوعی هماهنگی میان تمام پدیده های فرهنگی دیده می‌شود و اینجا ما از آشنایی با پیشینه‌های ادبی خود می‌هراسیم؟ بدون شک علل و عوامل بسیاری در این دلزدگی دخیلند. اما مهم این است که فارغ از علل احتمالی در این راستا قدمی ‌برداریم. در غرب نویسنده‌یی شازده کوچولو خلق می‌کند، در همان کشور یا همان قاره نویسنده‌یی از این فضای تخیلی و داستانی الهام می‌گیرد، متنی می‌نویسد تا به زعم خودش موضع یا تکلیف خود را با این متن تاثیرگذار روشن کند.

گویی شازده کوچولو چنان در روح و جانش فرو رفته است که ناچار است در روایتی از همان دست با او همسفر شود. شازده کوچولو از این منظر بازآفرینی می‌شود. از انحصار اگزوپری درمی‌آید و دیگر شخصیتی است در دستان نویسنده یی به نام «ژان پیر داوید». هر چند به پارامترهای اصلی شخصیت شازده کوچولو احترام می‌گذارد اما او را بازآفرینی می‌کند تا بار داستانی دیگری از او بکشد.
شاید اولین دستاورد این متن، یا این گونه متن ها، تاکید و تثبیت بر آثار برجسته ادبی باشد، دیگری تکمیل تجربه ها و سر آخر نویسنده براساس یک نیاز شخصی به خلق متنی پرداخته که دغدغه او بوده است؛ اتفاقی که در ایران شاهد آن نیستیم.

کسی فکر نمی‌کند کاری از هدایت، علوی، چوبک یا دانشور را ادامه دهد. در همان فضا نفس بکشد و تلاش کند به مخاطبان و مهم تر خودش یادآور شود که میراث دار ادبیاتی است که پیش از او اتفاق افتاده است. نویسندگان خارجی از اینکه تحت تاثیر نویسنده دیگری تعریف شوند، هراس ندارند. بارها در گفت وگوهایشان هم یادآور شده اند که از چه نویسندگانی تاثیر گرفته اند. اما داستان «بازگشت شازده کوچولو» از دل متن اگزوپری سر بر آورده است، هر چند که بر این باورم اگر مخاطبی آن متن را نخوانده باشد، هم با این داستان ارتباط برقرار می‌کند. اما در اینجا نویسنده به لحاظ ساختاری از راوی اول شخص استفاده می‌کند که به شدت منزوی است. گویی بزرگی جهان او را فریب نمی‌دهد. او جهان را با تمام ابعادش در اندازه های یک نقشه جغرافیایی می‌بیند که می‌تواند روی میزش پهن کند و در خیال به این کشورها سفر کند بدون آنکه از روی صندلی‌اش بلند شود. او خیالپردازانه زندگی می‌کند و حتی دوستانش هم به این ویژگی اخلاقی او اشراف دارند که وقتی می‌گوید به سفر می‌رود همگی خوشحال می‌شوند، او را تشویق می‌کنند ولی وقتی او می‌گوید سودای سفر به جای عجیب و غریبی را دارد که کسی هم تا به حال اسم آن را نشنیده است، مشکوک می‌شوند. سرانجام او کشتی پیدا می‌کند که او را به جزیره مورد نظرش ببرد. به همین جای روایت که می‌رسید به شدت می‌توانید به راوی شک کنید. هر چند او با جزئیات به جغرافیای این منطقه اشاره می‌کند ولی از آنجا که خیالپرداز است همه چیز در سایه شک و تردید قرار می‌گیرد. نام مکان‌هایی که ذکر می‌شود برایتان آشنا نیست. او رفتن به رم، لندن یا پاریس را مسخره می‌کند. به نظرش این شهرها یا کشورها رفتن ندارد. راوی در حقیقت به جست وجوی یک ناشناخته می‌پردازد. او از اوج انزوای خود به سمت سفر به نقطه‌یی نامعلوم حرکت می‌کند. این تحول ۱۸۰ درجه یی چرایی اش مشخص نمی‌شود. برای همین محل شک و تردید قرار می‌گیرد، چرا یک مرتبه این مرد اقدام به این سفر می‌کند؟ چرا با کشتی قدیمی ‌و رو به نابودی راهی سفر می‌شود؟ چرا می‌خواهد به جایی برود که تا به حال کسی نرفته است؟ انگیزه های این سفر در نهایت هم برایمان روشن نمی‌شود. صرفاً باید بپذیریم که او می‌رود و هیچ اتفاقی برایش هراسناک نیست. اما هر چه جلوتر می‌رویم ابعاد این سفر و ماهیت واقعی اش بیشتر زیر سوال می‌رود.

خطوط فراواقع گرایانه این روایت پررنگ تر می‌شود. گرفتار شدن در توفان و افتادن از روی عرشه و رسیدن به جزیره یی که به اندازه یک وجب جا بیشتر نیست، به غیر واقعی شدن روایت و فضای داستانی می‌انجامد. با ورود شازده کوچولو و ارجاع لفظی مداوم نویسنده به شخص اگزوپری، مرزهای وهمی- خیالی اثر محسوس تر می‌شوند. به این ترتیب شما به لحاظ ساختاری با دو گزینه تنها می‌مانید؛ یا روایت را داستانی وهمی ‌و سوررئال بدانید یا همه چیز را به اتکای متن اگزوپری بپذیرید و همچنان به این راوی اعتماد کنید که از جنس نویسنده اول است. به هر حال در هر دو این گزینه ها آنچه مشخص است خیالی بودن و ذهنی بودن روایت است. هیچ چیز در عین واقعی بودن و پرداخت جزیی پردازانه رنگ واقعیت ندارد. نوعی از شاعرانگی در پس متن دیده می‌شود. شبکه علت و معلول روایت هم چندان در خدمت پرداخت واقع گرایانه عمل نمی‌کند. دیالوگ هایی که میان راوی و شازده کوچولو رد و بدل می‌شود بسیار غیرواقعی می‌نماید؛ تنها یک نوع ارائه غیرواقعی که شما با کمال میل ترجیح می‌دهید باورش کنید.


اصولاً فضای غیرواقعی که در این داستان با آن مواجه می‌شوید از نشانه های واقعی مدد می‌گیرد؛ نشانه هایی که روابط غیرواقعی باعث می‌شود کلیت آن به سمت جهان غیرواقعی حرکت کند. شخصیت راوی در تضاد معناداری با شخصیت شازده کوچولو قرار می‌گیرد.
این تضاد هسته روایت را پرکشش می‌کند. راوی اول شخصی که علاقه‌یی به سفر ندارد و صرفاً براساس یک اتفاق و یک تجربه خام دستانه در برابر شازده کوچولو قرار می‌گیرد. او در ابتدا از سوال او درباره شکارچی ببر حیرت می‌کند. برمی‌آشوبد اما هر چه جلوتر می‌رویم و می‌بینیم که راوی به ماجرای ببری که در سیاره شازده کوچولو خانه گزیده علاقه مند می‌شود، به شور و عشق شازده کوچولو برای محافظت از گل سرخش دل می‌سپارد. شازده کوچولو بی آنکه ادعاهای عجیب و غریب طرح کند اما از عجایب سفر خود برای یافتن یک شکارچی ببر می‌گوید. نویسنده داستان بلند «بازگشت شازده کوچولو» به زیبایی از عناصر طنزآمیز هم در روایتش استفاده می‌کند. وقتی شازده کوچولو از محافظان محیط زیست در زمین می‌گوید او می‌تواند به زبان شیرها با آنها حرف بزند و شیرها می‌گویند طرح حفاظت شده از آنها کلکی بیش نیست. انسان را م***** و فریبکار و سلطه جو معرفی می‌کند.


شازده کوچولو حتی وقتی از سیاره های دیگر هم می‌گوید این طنز را در تعریف ماجراها رعایت می‌کند. وقتی از شخصیتی می‌گوید که روبه روی خود روی میزش ستون هایی از کاغذ گذاشته و از هر ستون کاغذی برداشته بر ستون دیگر می‌گذارد. این لحظه ها به شدت نگاه انتقادی نویسنده را به نظام بوروکراتیک نشان می‌دهد. در حقیقت شازده کوچولو با تمام کوچکی، سادگی و معصومیت اش در تضاد با ساکنان سیاره های دیگر است. او برای کسانی از گل سرخ و ببر می‌گوید که هیچ درکی از ماهیت آنان ندارند. حتی در بخشی از کتاب شازده کوچولو وقتی در جمعی از سیاره اش می‌گوید، آنها عناصر سیاره او را نماد یا نشانه یی از ذهن آدمی‌می‌پندارند. گل سرخ نماینده بخش پاک و معصومانه، ببر نشانه ددمنشی و عنصر *****گر و به همین ترتیب باقی ساکنان سیاره شازده کوچولو دیگر واقعی نبوده بلکه هر کدام نماد یا نشانه یی هستند برای تفسیرهای مختلف. شاید ژان پیرداوید به این طریق می‌خواسته رندانه نگاه های نشانه شناسانه و تاویل مدار را به چالش کشد؛ نگاه هایی که در پس هر عنصر واقعی به دنبال ارجاعی غیرواقعی یا عنصری واقعی اما از جنسی دیگر می‌گردند. نویسنده با اجرای این صحنه ها می‌خواهد بگوید بیایید به احترام واقعیت بیرونی کلاه خود را از سر برداریم. همواره در هر افسانه یی به دنبال آنچه نمی‌بینیم نباشیم. به آنچه می‌بینیم خوب دقت کنیم و سعی کنیم آن را به واسطه خودش بازشناسیم. در پس هر گلی لزوماً معنایی دیگر نهفته نیست. شازده کوچولو هم بسیار ساده از همه چیز می‌گوید. او همه چیز را ساده می‌بیند. همه چیز را آن گونه که هست می‌بیند. یک گوسفند برای او صرفاً یک گوسفند است. تفسیرها و تاویل ها همواره چیزی جدید و بدیعی به واقعیت ها نمی‌افزایند و اگر بیفزایند نکته یی قابل درنگ نیستند. بگذاریم یک حقیقت واقعی، یک شیء لمس شونده، یک موجود جاندار به همان شکل اولیه اش دیده شود. به همان صورت باقی بماند. صورت دگرگون شده امر بیرونی همیشه پذیرفتنی نیست. راوی اول شخص هم درصدد یافتن ارجاعات غیرواقعی از شازده کوچولو نیست. او مومنانه در راستای جهان داستانی اگزوپری حرکت می‌کند. هر چه شازده کوچولو می‌گوید را باور می‌کند. ابتدا با او جدل کرده اما سرانجام تسلیم اش می‌شود و ویژگی مهم این رویکرد در این مساله نهفته است که شخصیت داستانی اگزوپری در این داستان به یک انسان واقعی تبدیل شده و انتظار دارد باقی عناصر سیاره اش هم همین مسیر را در ذهن مخاطب طی کنند.


شازده کوچولو به شهرزادی زنده و جان دار، به انسانی واجد کنش تبدیل می‌شود. او خود سفر را آگاهانه برمی‌گزیند تا سیاره اش را نجات دهد. او به خوبی از خطری که او را و شاید جهان خالق اش (اگزوپری) را تهدید می‌کند، آگاه است و برای همین است که هر آنچه پشت سر نهاده است را صادقانه برای راوی می‌گوید و راوی را وامی‌دارد تا جان گوسفندش را نجات دهد و آنگاه دوباره به سفر خود ادامه می‌دهد. حرکت ژان پیرداوید در این کتاب ادای دینی است به متنی که تمام انگاره هایش خیالی بوده‌اند- در ابتدا - اما حالا خیال اگزوپری چنان به واقعیت تبدیل شده است که شازده کوچولویش به جهان ذهنی نویسنده راه پیدا می‌کند. این سفر را نهایتی نیست. مقصدی اگر هست باور کردن قابلیت تبدیل شدن امر ذهنی به امر عینی است. شازده کوچولوی این کتاب حقیقت دارد، وجود دارد و شما راهی جز باور دوباره و همیشه اش ندارید.

*این کتاب با ترجمه آذر محمودی توسط نشر پیام امروز منتشر شده است.