صفحه 56 از 57 نخستنخست ... 646525354555657 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 551 تا 560 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #551
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض


    دل گمراه من چه خواهد کرد
    با بهاری که میرسد از راه ؟
    یا نیازی که رنگ میگیرد
    درتن شاخه های خشک و سیاه ؟
    دل گمراه من چه خواهد کرد ؟
    با نسیمی که میترواد از آن
    بوی عشق کبوتر وحشی
    نفس عطرهای سرگردان؟
    لب من از ترانه میسوزد
    سینه ام عاشقانه میسوزد
    پوستم میشکافد از هیجان
    پیکرم از جوانه میسوزد
    هر زمان موج میزنم در خویش
    می روم میروم به جایی دور
    بوته گر گرفته خورشید
    سر راهم نشسته در تب نور
    من ز شرم شکوفه لبریزم
    یار من کیست ای بهار سپید ؟
    گر نبوسد در این بهار مرا
    یار من نیست ای بهار سپید
    دشت بی تاب شبنم آلوده
    چه کسی را به خویش می خواند ؟
    سبزه ها لحظه ای خموش خموش
    آنکه یار منست می داند
    آسمان می دود ز خویش برون
    دیگر او در جهان نمی گنجد
    آه گویی که این همه آبی
    در دل آسمان نمیگنجد
    در بهار او زیاد خواهد برد
    سردی و ظلمت زمستان را
    می نهد روی گیسوانم باز
    تاج گلپونه های سوزان را
    ای بهار ای بهار افسونگر
    من سراپا خیال او شده ام
    در جنون تو رفته ام از خویش
    شعر و فریاد و آرزو شده ام
    می خزم همچو مار تبداری
    بر علفهای خیس تازه سرد
    آه با این خروش و این طغیان
    دل گمراه من چه خواهد کرد ؟
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #552
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض


    از من رمیده یی و من ساده دل هنوز
    بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
    دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
    دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
    رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
    دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
    دیگر چگونه مستی یک بوسه ی تورا
    دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
    یاد آر آن زن ‚ آن زن دیوانه را که خفت
    یک شب به روی سینه تو مست عشق و ناز
    لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
    خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
    لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
    افسانه های شوق تورا گفت با نگاه
    پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
    آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
    هر قصه ای که ز عشق خواندی
    به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است
    دردا دگر چه مانده از آن شب ‚ شب شگفت
    آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
    با آنکه رفته یی و مرا برده یی ز یاد
    می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
    ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
    بر سینه پر آتش خود می فشارمت

    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  4. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #553
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض


    دخترک خنده کنان گفت که چیست
    راز این حلقه زر
    راز این حلقه که انگشت مرا
    این چنین تنگ گرفته است به بر
    راز این حلقه که در چهره او
    اینهمه تابش و رخشندگی است
    مرد حیران شد و گفت
    حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
    همه گفتند : مبارک باشد
    دخترک گفت : دریغا که مرا
    باز در معنی آن شک باشد
    سالها رفت و شبی
    زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
    دید در نقش فروزنده او
    روزهایی که به امید وفای شوهر
    به هدر رفته هدر
    زن پریشان شد و نالید که وای
    وای این حلقه که در چهره او
    باز هم تابش و رخشندگی است
    حلقه بردگی و بندگی است
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  6. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #554
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض

    دیدگان تو در قاب اندوه
    سرد و خاموش
    خفته بودند
    زودتر از تو ناگفته ها را
    با زبان نگه گفته بودند
    از من و هرچه در من نهان بود
    می رمیدی می رهیدی
    یادم آمد که روزی در این راه
    ناشکیبا مرا در پی خویش
    می کشیدی می کشیدی
    آخرین بار آخرین بار
    آخرین لحظه ی تلخ دیدار
    سر به سر پوچ دیدم جهان را
    باد نالید و من گوش کردم
    خش خش برگهای خزان را
    باز خواندی
    باز راندی
    باز بر تخت عاجم نشاندی
    باز در کام موجم نشاندی
    گرچه در پرنیان غمی شوم
    سالها در دلم زیستی تو
    آه هرگز ندانستم ای عشق
    چیستی تو
    کیستی تو
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  8. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #555
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض

    می روم خسته و افسرده وزار

    سوی منزلگه ویرانه ی خویش

    به خدا می برم از شهر شما

    دل شوریده و دیوانه ی خویش

    می روم که در آن نقطه ی دور

    شست وشویش دهم از رنگ گناه

    شست وشویش دهم ازلکه ی عشق

    زین همه خواهش بیچا و تباه

    می روم تا ز تو دورش سازم

    زتو ای جلوه ی امید محال

    می برم زنده به گورش سازم

    تا از این پس نکند یاد وصال

    ناله می لرزد می رقصد اشک
    آه بگذار که بگریزم من
    از تو ای چشمه ی جوشان گناه
    شاید آن به که بپرهیزم من
    به خدا غنچه ی شادی بودم
    دست عشق آمد وازشاخم چید
    شعله ی آه شدم صد افسوس
    که لبم باز بر آن لب نرسید
    عاقبت بند سفر پایم بست
    می روم خنده به لب خونین دل
    می روم از دل من دست بدار
    ای امید عبث بی حاصل
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  10. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #556
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض

    روز اول پیش خود گفتم
    دیگرش هرگز نخواهم دید
    روز دوم باز می گفتم
    لیک با اندوه و با تردید
    روز سوم هم گذشت باز اما
    بر سر پیمان خود بودم
    ظلمت زندان مرا می کشت
    باز زندانبان خود بودم
    آن من دیوانه ی عاصی
    در درونم های و هوی میکرد
    مشت بر دیوارها می کوفت
    روزنی را جستجو می کرد
    در درونم راه می پیمود
    همچو روحی در شبستانی
    بر درونم سایه می افکند
    همچو ابری بر بیابانی
    می شنیدم نیمه شب در خواب
    های های گریه هایش را
    در صدایم گوش می کردم
    درد سیال صدایش را
    شرمگین می خواندمش بر خویش
    از چه رو بیهوده گریانی
    در میان گریه می نالید
    دوستش دارم نمی دانم
    بانگ او آن بانگ لرزان بود
    کز جهانی دور بر می خواست
    لیک در من تا که می پیچید
    مرده ای از گور بر می خواست
    مرده ای کز پیکرش می ریخت
    عطر شورانگیز شب بوها
    قلب من در سینه می لرزید
    مثل قلب بچه آهوها
    در سیاهی پیش می آمد
    جسمش از ذرات ظلمت بود
    چون به من نزدیکتر می شد
    ورطه ی تاریک لذت بود
    می نشستم خسته در بستر
    خیره در چشمان رویاها
    زورق اندیشه ام آرام
    می گذشت از مرز دنیاها
    باز تصویری غبار آلود
    زان شب کوچک شب میعاد
    زان اطاق ساکت سرشار
    از سعادتهای بی بنیاد
    در سیاهی دستهای من
    می شکفت از حس دستانش
    شکل سر گردانی من بود
    بوی غم می داد چشمانش
    ریشه هامان در سیاهی ها
    قلبهامان میوه های نور
    یکدگر را سیر می کردیم

    با بهار باغهای دور

    می نشستم خسته در بستر
    خیره در چشمان رویاها
    زورق اندیشه ام آرام
    می گذشت از مرز دنیاها
    روزها رفتند و من دیگر
    خود نمی دانم کدامینم
    آن من سرسخت مغرورم
    یا من مغلوب دیرینم؟
    بگذرم گر از سر پیمان
    می کشد این غم دگر بارم
    می نشینم شاید او آید
    عاقبت روزی به دیدارم
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  12. #557
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض

    ای ستاره ها که بر فراز آسمان
    با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
    ای ستاره ها که از ورای ابرها
    بر جهان ما نظاره گر نشسته اید
    آری این منم که دردل سکوت شب
    نامه های عاشقانه پاره می کنم
    ای ستاره ها اگر به من مدد کنید
    دامن از غمش پراز ستاره میکنم
    با دلی که بویی از وفا نبرده است
    جور بی کرانه و بهانه خوشتر است
    در کنار این مصاحبان خودپسند
    ناز وعشوه های زیرکانه خوشتر است
    ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
    دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد
    ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
    آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد
    جام باده سرنگون و بسترم تهی
    سرنهاده ام به روی نامه های او
    سرنهاده ام که در میان این سطور
    جستجو کنم نشانی از وفای او
    ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
    از دورویی و جفای ساکنان خاک؟
    کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
    ای ستاره ها ستاره های خوب و پاک
    من که پشت پازدم به هرچه هست ونیست
    تا که کام او ز عشق خود روا کنم
    لعنت خدا به من اگر به جز جفا
    زین سپس به عاشقان با وفا کنم
    ای ستاره ها که همچو قطره های اشک
    سر به دامن سیاه شب نهاده اید
    ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
    روزنی به سوی این جهان گشاده اید
    رفته است و مهرش از دلم نمی رود
    ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست؟
    ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها
    پس دیار عاشقان جاودان کجاست؟
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  13. #558
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض

    ای شب از رویای تو رنگین شده
    سینه ام از عطر تو سنگین شده
    ای به روی چشم من گسترده خویش
    شادیم بخشیده از اندوه بیش
    همچو بارانی که شوید جسم خاک
    هستیم زآلودگی ها کرده پاک
    ای تپشهای تن سوزان من
    آتشی در سایه ی مژگان من
    ای ز زرین شاخه ها پربارتر
    ای در بگشوده بر خورشیدها
    در هجوم ظلمت تردیدها
    با توام دیگر ز دردی بیم نیست
    ای دل تنگ من و این بار نور
    های هوی زندگی در قعر گور؟
    ای دو چشمانت چمنزاران من
    داغ چشمت خورده بر چشمان من
    پیش از اینت گر که در خود داشتم
    هرکسی را تو نمی انگاشتم
    درد تاریکیست درد خواستن
    رفتن و بیهوده خود را کاستن
    سر نهادن بر سیه دل سینه ها
    سینه آلودن بر چرک کینه ها
    در نوازش نیش ماران یافتن
    زهر در لبخند یاران یافتن
    زر نهادن در کف طرارها
    گم شدن در پهنه ی بازارها
    آه ای با جان من آمیخته
    ای مرا از گور من انگیخته
    چون ستاره با دو بال زر نشان
    آمده از دوردست آسمان
    از تو تنهاییم خاموشی گرفت
    پیکرم بوی هم آغوشی گرفت
    جوی خشک سینه ام را آب تو
    بستر رگهام را سیلاب تو
    در جهانی اینچنین سردو سیاه
    با قدمهایت قدمهایم به راه
    ای به زیر پوستم پنهان شده
    همچو خون در پوستم جوشان شده
    گیسویم را از نوازش سوخته
    گونه هام از هرم خواهش سوخته
    آه ای بیگانه با پیراهنم
    آشنای سبزه زاران تنم
    آه آه ای از سحر شاداب تر
    از بهاران تازه تر سیراب تر
    عشق دیگر نیست این این خیرگی ست
    چلچراغی در سکوت وتیرگی ست
    عشق چون در سینه ام پیدا شد
    از طلب پا تاسرم ایثار شد
    این دیگر من نیستم من نیستم
    حیف از آن عمری که با من زیستم
    ای تشنج های لذت در تنم
    ای خطوط پیکرت پیراهنم
    آه می خواهم که بشکافم ز هم
    شادیم یکدم بیالاید به غم
    آه می خواهم که برخیزم زجای
    همچو ابری اشک ریزم های های
    این دل تنگ من و این دود عود
    در شبستان زخمه های چنگ ورود؟
    این فضای خالی و پروازها؟
    این شب خاموس و این آوازها؟
    ای نگاهت لای لایی سحر بار
    گاهوار کودکان بی قرار
    ای نفسهایت نسیم نیم خواب
    شسته از من لرزه های اضطراب
    خفته در لبخند فرداهای من
    رفته تا اعماق دنیاهای من
    ای مرا با شور شعر آمیخته
    اینهمه آتش به شعرم ریخته
    چون تب عشقم چنین افروختی
    لاجرم شعرم به آتش سوختی
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  14. #559
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض

    نگه دگر به سوی من چه می کنی؟
    چو در بر رقیب من نشسته ای
    به حیرتم که بعد از آن فریبها
    تو هم پی فریب من نشسته ای
    به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
    که جام خود به جام دیگری زدی
    چو فال حافظ آن میانه باز شد
    تو فال خود به نام دیگری زدی
    برو برو به سوی اومرا چه غم
    تو آفتابی او زمین من آسمان
    بر او بتاب زانکه من نشسته ام
    به ناز روی شانه ی ستارگان
    بر او بتاب زانکه گریه می کند
    در این میانه قلب من به حال او
    کمال عشق باشد این گذشتها
    دل تو مال من تن تو مال او
    تو که مرا به پرده ها کشیده ای
    چگونه ره نبرده ای به راز من؟
    گذشتم از تو زانکه در جهان
    تنی نبود مقصد نیاز من
    اگر به سویت اینچنین دویده ام
    به عشق عاشقم نه بر وصال تو
    به ظلمت شبان بی فروغ من
    خیال عشق خوشتر از خیال تو
    کنون که در کنار او نشسته ای
    تو و شراب و دولت وصال او
    گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
    تن تو ماند و عشق بی زوال او
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  15. #560
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض

    نغمه هایت با دل من آشناست
    ای نگاه خسته ی دیر آشنا
    بر دو چشمم خیره شو تا بنگری
    شعله های سرکش مهر و وفا
    بر دو چشمم خره شو تا بگسلم
    بندهای عفت وفرزانگی
    مست ومدهوش از شراب آن نگاه
    بهر آغوشت کنم دیوانگی
    بر دوچشمم هیره شو تا شعله وار
    لب بر آن لبهای خاموشت نهم
    بوسمت دیوانه و مست و خراب
    چهره بر چهرو بناگوشت نهم
    در میان بازوانت بی دریغ
    جسم سوزان مرا پنهان نما
    از تمنای نگاهی پر عطش
    پیکر داغ مرا لرزان نما
    شاعر من شاعر دیر آشنا
    نغمه هایت با دل من آشناست
    چنگ در گیسوی افشانم بزن
    قلب من دیوانه ی مهرو وفاست
    عشق من افسانه ی هر محفلی ست
    بی خبر هستی از این دیوانگی
    آه اگر دستم به دامانت رسد
    داد دل گیرم ازین بیگانگی
    شاعر من بر دوچشمم خیره شو
    خیره شو بر این دو چشم پر شرر
    تا گشایی پرده های راز را
    خیره شو ای شاعر من خیره تر
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


صفحه 56 از 57 نخستنخست ... 646525354555657 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/