پروست تحمل ناپذير
هانري گدار
ترجمه؛ سميه نوروزي
پرافاده، خودپسند، نامتعادل. در يک کلمه؛ تحمل ناپذير ترين انسان روي زمين. مارسل پروست اين گونه بود و در عين حال يک نابغه. جورج د. پينتر نويسنده انگليسي هجده سال از زندگي خود را به او اختصاص داده است. سيصد و پنجاه کتاب را موشکافي کرده، آن قدر پرس و جو و کنکاش کرده تا هر دقيقه از زندگي او را کشف کند و به کوچک ترين انگيزه و اساس اثر او پي ببرد.
جورج د. پينتر، اين هجده سال را وقف پروست کرده است؛ پروستي که تنها لحظاتي مختصر از زندگي اش را عشق ورزيده و همان اندک لحظات را هم با ترس سپري کرده است.
در طول اين هجده سال، تمامي خوشي ها و تفريحات اين نويسنده در خواندن خلاصه شده است؛ خاطرات منتشر شده، مکاتبات، مدارک موجود از 1900 تا قبل از جنگ جهاني اول تا بتواند قطعات پازل را پيدا کند و سپس در کتابي دوجلدي، قدم به قدم، پا در راهي بگذارد که پروست هم از آن عبور کرده بود. از صراحت در روايت که بگذريم، صحت گفتار و آگاهي و درک پينتر، که ناشي از ستايش و علاقه او است، قابل تقدير است. تواضع و وقار يک زندگينامه نويس تا حدي است که خود را کاملاً به فراموشي سپرده، و تا پايان کار، کوچک ترين اثري از حضورش در اين کتاب ديده نمي شود.
سبکسري
با خواندن بخش هاي نخستين اين کتاب، نويسنده را مي ستاييم، به خاطر صبر و بردباري که براي چنين موجود تحمل ناپذيري به خرج داده است. پروست 1904 کودک لوس سي و سه ساله اي است که با طيب خاطر غر مي زند، بيماري است که نمي خواهد درمان شود، که تمام روز را مي خوابد - در حالي که از مادر توقع دارد رعايت حال او را بکند و بقيه را نيز وا دارد تا مراعات کنند - که شب، با دوستاني تحمل ناپذير تر از خودش چون منتسکيو1 معاشرت کند و حتي با او به رقابت عشقي بپردازد. در پس زمينه اين وجود لوس و بچگانه، نيمرخ مادري است که در ازخودگذشتگي و جانفشاني و همچنين ملايمت و مهرباني قابل ستايش است (او براي مردن به پاريس بازگشت تا پسرش را از ديدن صحنه احتضار خود دور کند) و تا آخرين لحظه مسووليت اين زندگي صدمه ديده را بر دوش خود حمل مي کند. مادر مقدس، که شب آخر براي او احيا گرفته بود، بعد ها گفت؛ «تو در ذهن مادرت چهار ساله بودي».
با وجود اين، اين افاده ها، اين سبکسري و اين زندگي تصنعي خالي از مفهوم نبود و تنها پروست بود که در سال 1904 مي دانست چه مي کند. هر چه بيشتر کتاب پينتر را مي خوانيم، پي مي بريم که اين نوع زندگي را، به گونه اي، مي توان به نمونه اي هنوز ناپيدا مطابقت داد که بعدها در اثر او تجلي خواهد يافت؛ چرا که او مي بايست با صبر و بردباري اين چند سال زندگي مادي را در دست داشته باشد و تلاش کند تا به معناي واقعي کلمه زمان را از دست بدهد و بتواند، يک روز، آن را بازيابد.
در واقع از ميان مقاله هايي که پروست نوشته و رساله هايي که ناتمام گذاشته، مي توان به تکامل آرامي پي برد که او را به سمت «جست وجو» هدايت مي کند. رمان، چهار بار دنبال منفذي براي «خروج» مي گردد، ولي بايد صبر کرد تا شب بيداري طولاني از 4 تا 6 ژوئيه 1909، که چراغ نزديک به تخت خواب پروست براي 60 ساعت روشن ماند، اولين چشمه رودخانه را شروع به جوشاندن کند، رودي که تا دم مرگ از جريان
بازنايستاد؛ شنبه 18 نوامبر 1922.
پس از آن، تمامي شرايط براي اين شاهکار گرد آمده. پروست يک مجموعه شگفت آور به صورت نامه براي دوستانش مي فرستد؛ «خودم را زنداني کرده ام»، و حتي يک مهماني خداحافظي ترتيب مي دهد.
پشت کرکره هاي پنجره اش
گويا افسانه اي در حال شکل گيري است. ساليان سال، زنداني در اتاقي که با چوب پنبه پوشانده، حتي بدون ديدن نور خورشيد، پروست مي نويسند. از زندگي اي که پشت کرکره هاي هميشه بسته پنجره اش جريان دارد، دورادور چيزهايي به گوشش مي رسد، با پست، يا با گوشي تئاتروفون.2 حتي وقتي از اتاق خارج مي شود، فقط به خاطر کتابش است؛ بعد از ظهري در آوريل، استثنائاً پيش از غروب آفتاب از جايش بلند مي شود تا درختان سيب را که شکوفه کرده اند قبل از آنکه توصيف کند، ببيند.
پالتوي پوستي روي لباس شبش مي اندازد، و تا بخش حکومت نشين رويي پيش مي رود. روستاييان او را با يکي از آنارشيست ها اشتباه مي گيرند. گروه چهار نفره اي از نوازندگان دوره گرد، مي خواهند در اتاقش موسيقي اجرا کنند، و او مجبور مي شود تا نيمه شب بيدار بماند. (بيرون رفتن هايش از خانه هميشه هم تا اين اندازه معصومانه نيست؛ در بدترين سال هاي جنگ، دائماً به عياش خانه اي مي رود که مبلمان خانه پدري اش را وقف آنجا کرده است؛ همان جا که منشاء کتاب پنجم پروست شد.)
مسابقه با مرگ
در سال هاي پاياني عمر، پروست يا در خانه است يا بقيه اوقاتش را در گراند هتل مي گذراند. درست در همين زمان است که «جست وجو» در حال نوشته شدن است و زماني نمي گذرد که زندگي بيروني با اين رمان منطبق مي شود.
هرگز ديده نشده که زندگي و اثر تا اين اندازه باهم مرتبط باشند، به ويژه تا به حال امکان نداشته که اين دو، پي در پي، يکي پس از ديگري در تعقيب هم باشند. پروست که به خاطر جنگ و پس از آن، به دليل مشکلات مالي ناشي از چاپ، کارش به تاخير افتاده و هر روز هم بيمار تر از روز پيش است، با مرگ به رقابتي تنگاتنگ دست زده که دست آخر مسابقه را به حريف واگذار مي کند، ولي درست زماني که مواد اصلي فراهم شده است؛ «جست وجو»، فصل به فصل، به حد و اندازه هاي لازم دست پيدا مي کند. از اول هم بايد به همين نقطه مي رسيد؛ آن قدر مهيج و جذاب است که چه داستان اين زندگي، چه نکته هاي اصلي اثر و چه ارزش کار اين زندگينامه نويس، همه و همه با خود اثر ارتباطي تنگاتنگ دارند.
البته بايد گفت پينتر با هر شرح و توضيحي از اثر که بر اساس داده هاي بيوگرافيک شکل گرفته، سنگيني اعتراضي بي صدا از جانب پروست را بر شانه هايش حس مي کند. نوشتن از زندگي پروست نوعي نافرماني و مبارزه طلبي است و پينتر کمتر از هر کس ديگري از آن چشم پوشي کرده است. اما او نمي داند زماني که پروست سنت بوو3 را مقصر مي داند، آگاهانه به او مي تازد تا خود را در برابر کنجکاوي اي که آزارش مي دهد محافظت کند.
البته يادآوري اين قضيه خالي از لطف نيست که با در نظر گرفتن تمامي اين مباحث، باز هم ميان انگيزه ها، نمونه ها و تجربه شخصي نويسنده از يک سو، و آفريده او از ديگرسو، حفره اي عميق وجود دارد. بين اين دو جهان، برگه کاغذي سفيدي وجود دارد که مواد اوليه روي آن جاي مي گيرد.
با اين حال، اگر اثري وجود داشته باشد که زندگينامه نويسنده اش، از نکات قابل توجهي برخوردار باشد، بر خلاف عقيده عموم، «در جست وجوي زمان از دست رفته» است.
لازم نيست که حتماً زندگينامه پينتر را بخوانيم تا در درياي «جست وجو» غوطه ور شويم، تا آن را درک کنيم، تا آن را دوست داشته باشيم؛ بلکه بايد آن را بخوانيم تا بفهميم که اين اثر، تخيلي نيست، درک کنيم که حتي کوچک ترين جزئيات از خاطراتي برگرفته شده که تقريباً همه آنها قابل شناسايي و بازيابي اند و دريابيم که اينجا هنر، ترکيب و ساخت دوباره و مطلق همه آن چيزي است که در زندگي واقعي به ما تحميل شده است، با نظم و ترتيبي انتخاب شده و آگاهانه.
جهاني حقيقي تر
پروست با بالزاک رقابت نمي کند، بلکه از او سبقت مي گيرد، تا رمان را به دورتر ها هدايت کند؛ هدف اين نيست که دنيايي رويايي و خيالي بسازد و سعي کند تا آن را حقيقي تر جلوه دهد، بلکه مراد، جهاني حقيقي تر است.
همچنين هدف اين نيست که اوهام و خيالاتي از زندگي توليد کند، بلکه مي خواهد اثرش انعکاس حقيقت باشد. در عصر حاضر، تصادفي نيست که يک نقاش کوبيست از اوهام و خيالات چشم پوشي کند و بخواهد بيشتر از آن چه که چشم ما ياراي ديدنش را دارد، روي پرده نقاشي نشان مان دهد. پيکاسو مي گويد؛ «اشيا را همان طور که فکر مي کنم هستند، مي کشم، نه آن طور که مي بينم شان.» در مقايسه با «کمدي انساني» بالزاک، مي توان گفت زندگي پروست کمتر از او بيان گر «جست وجو» است، اما بايد زندگي او را شناخت تا بتوان به طور کامل به کار پروست در مقايسه با بالزاک اهميت داد و قدرش را دانست؛ مفهوم جديد هنر.
هنوز حسرت ميهماني شام مه 1922 در دل هست که از دست رفت، ميهماني اي که هيچ يک حتي يک کلمه براي آشنايي با يکديگر نگفتند - هر چهار زنداني در دنياي خودشان - پيکاسو (پروست هميشه مي گفت، پيکاسوي بزرگ و ستودني)، استراوينسکي، جيمز جويس و مارسل پروست.
پي نوشت ها؛
1- روبرت دو منتسکيو (±²¹±-µµ¸±) شاعر فرانسوي و دوست پروست که شخصيت شارلوس را از او الهام گرفته است.
2- اختراعي از کلمان آدر که از يک شبکه تلفني تشکيل شده و به اپراي پاريس متصل بود و اجازه مي داد تا هر کس از خانه خود از اپرا لذت ببرد. اين شبکه از سال 1881 تا 1932 در پاريس مورد استفاده قرار مي گرفت.
3- شارل آگوستن سنت بوو (¹¶¸±-´°¸±) نويسنده و منتقد فرانسوي که رابطه آثار و زندگي شخصي نويسنده ها را بررسي مي کرد.
منبع؛مگزين ليته رر
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)