صفحه 76 از 78 نخستنخست ... 266672737475767778 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 751 تا 760 , از مجموع 775

موضوع: دیوان اشعار خاقانی

  1. #751
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دوستی کو تا به جان دربستمی

    پیش او جان را میان دربستمی


    کاش در عالم دو یک‌دل دیدمی

    تا دل از عالم بدان دربستمی


    کو سواری بر سر میدان درد

    تا به فتراکش عنان دربستمی


    آفتابم بایدی با چشم درد

    تا طبیبان را دکان دربستمی


    درد از آن دارم که درد افزای نیست

    کاش هستی تا به جان دربستمی


    کو حریفی خوش که جان بفشاندمی

    کو تنوری نو که نان در بستمی


    سایهٔ دیوارم ار محرم شدی

    در به روی انس و جان دربستمی


    آه من گر ز آسمانه برشدی

    من در هفت آسمان دربستمی


    گر چلیپا داشتی آواز درد

    هفت زنار از نهان دربستمی


    گر مغان را راز مرغان دیدمی

    دل به مرغ زندخوان دربستمی


    گر به نامم بوی مردی نیستی

    دست را رنگ زنان دربستمی


    ورنه خون بودی حنوط عاشقان

    کی قبا چون ارغوان دربستمی


    هر جفا را مرحبائی گفتمی

    گرنه پیش از لب زبان دربستمی


    پردهٔ خاقانی افغان می‌درد

    کاشکی راه فغان دربستمی


    گر هم از دستور دستوریستی

    دل به دستور جهان در بستمی


    خواجهٔ سلطان نشان مختار دین
    افسر گردن کشان سردار دین

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #752
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    یوسف دلها پدیدار آمده است

    عاشقی را روز بازار آمده است


    عندلیب عشق کار از سر گرفت

    کان گلستان بر سر کار آمده است


    دیودل باشیم و بر پاشیم جان

    کن پری چهره پدیدار آمده است


    نورهان خواهیم بوس از پای رخش

    کآفتابش آسمان‌وار آمده است


    دل جوی ندهد به بیاع فلک

    کفتابی را خریدار آمده است


    هین تبر در شیشهٔ افلاک از آنک

    گل به نیل جان غم‌خوار آمده است


    شب قبای مه زره زد بنده‌وار

    کن زره زلفین کله‌دار آمده است


    از مژه در نعل اسبش دوختن

    نعل اسبش لعل مسمار آمده است


    از نثار خون دل در راه او

    کرکس شب کبک منقار آمده است


    دین فروشان را به بوی کفر او

    طیلسان در وجه زنار آمده است


    ما درم ریز از مژه وز گاز ما

    نیم دینارش به آزار آمده است


    خرج‌ها از گل شکر رفته است لیک

    گازها بر نیم دینار آمده است


    خاک ره پرنافهٔ مشک است از آنک

    موکب زلفش به آوار آمده است


    یاد او خورده است خاقانی از آن

    بوسه گاهش دست خمار آمده است


    نسخهٔ رویش چو توقیع وزیر

    تا ابد تعویذ احرار آمده است


    صاحب صاحب قران در عالم اوست
    آصف الهام و سلیمان خاتم اوست

    پیش درگاهش میان بست آسمان

    محضر جاهش بر آن بست آسمان


    مهدی آخر زمان شد کز درش

    رخنهٔ آخر زمان بست آسمان


    بر در او تا شود جلاد ظلم

    ماه را بر آستان بست آسمان


    روح شیدا شد ز هول موکبش

    بهر هارونی میان بست آسمان


    ز آن سلاسل آخشیجان یافت روح

    زان جلاجل اختران بست آسمان


    زیور امن از مثال امر او

    بر جبین انس و جان بست آسمان


    ز آن ملک را چون کبوتر بر درش

    زیر بر خط امان بست آسمان


    گنج‌های بکر سر پوشیده را

    عقد بر صدر جهان بست آسمان


    از سر کلکش جواهر وام کرد

    بر کلاه فرقدان بست آسمان


    تیر دون القلتین را از ثناش

    آب بحرین در زبان بست آسمان


    از حنوط جان خصم اوست شام

    ز آن حجاب از زعفران بست آسمان


    وز حنای دست بخت اوست صبح

    ز آن نقاب از ارغوان بست آسمان


    بهر بذلش نطفهٔ خورشید را

    نقش در ارحام کان بست آسمان


    وقت استقبال مهد بخت او

    قبه در صحرای جان بست آسمان


    چند گوئی عقد بخت او که بست

    عقد بختش آسمان بست، آسمان


    رای مختار آسمان آثار گشت
    آسمان مجبور و او مختار گشت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #753
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    روشنان ز آن حکم کاول کرده‌اند

    دست آفت ز او معطل کرده‌اند


    کار داران ازل بر دولتش

    تا ابد فتوی مجمل کرده‌اند


    از فلک پرسیدم این اسرار گفت

    فتوی آن فتوی است کاول کرده‌اند


    ایمن است از رستخیز افلاک از آنک

    بر بقای او معول کرده‌اند


    بر حمایل حوریان از نام او

    هشت جنت هفت هیکل کرده‌اند


    بحر مصروعی است از رشک سخاش

    ز آن سرا پایش مسلسل کرده‌اند


    بر فلک با دستبرد کلک او

    از سماک رامح اعزل کرده‌اند


    در نفاذ امر او بر بحر و بر

    رایش از دست دو مرسل کرده‌اند


    تا سعادت بخش انجم بخت اوست

    حالا نحسین را مبدل کرده‌اند


    انجم‌اند از بهر کلکش دوده‌سای

    لاجرم جرم زحل، حل کرده‌اند


    ز آهن هندی به عشقت تیغ او

    چینیان چینی سجنجل کرده‌اند


    آتشی کز جوهر اعدای اوست

    هم بر اعدایش موکل کرده‌اند


    دشمنانش کز فلک جستند سعی

    تکیه بر بنیاد مختل کرده‌اند


    شیشه ز آن بشکست و باده زان بریخت

    کامتحان چشم احول کرده‌اند


    راویان شعر من در مدح او

    سخره بر راعشی و اخطل کرده‌اند


    بر ثنای او روان خواهم فشاند
    گنج معنی بر جهان خواهم فشاند

    کلک او رخسار ملک آرای باد

    دست او زلف ظفر پیرای باد


    عدل او چون فضل و فضلش چون ربیع

    این عطا بخش آن عطا بخشای باد


    صیت او چون خضر و بختش چون مسیح

    این زمین گرد آن فلک پیمای باد


    از در افریقیه تا حد چین

    نام او فاروق دین افزای باد


    ظلم از اولرزان چو رایت روز باد

    رایتش چون کوه پا بر جای باد


    دشمنان سر بزرگش را چو بوم

    حاصل از طاووس دولت، پای باد


    حامله است اقبال مادر زاد او

    قابله‌اش ناهید عشرت زای باد


    دیدبان بام چارم چرخ را

    نعل اسبش کحل عیسی‌سای باد


    سکهٔ ایام را بر هر دو روی

    نقش نامش صدر صادق رای باد


    هیبتش در کاسهٔ سر خصم را

    هم ز خون خصم می‌پالای باد


    ز آن نی آتش تنش داغ سگی

    بر سر شیران دندان خای باد


    و آن سر نی در سرابستان فتح

    سرو پیرای و سریر آرای باد


    از گل راه و که دیوار او

    مشتری بام مسیح اندای باد


    آسمان در بوس و سجده بر درش

    از لب و چهره زمین فرسای باد


    این دعا را انسیان تحسین کنند
    ختم کن تا قدسیان آمین کنند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #754
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    این جان ز دام گلخن تن درگذشتنی است

    وین دل به بام گلشن جان برگذشتنی است


    ای پیر عاشقان که در این چنبری گرو

    چون طفل غازیانت ز چنبر گذشتنی است


    صبح خرد دمید در این خواب‌گاه غول

    بختی فرو مدار کز ایدر گذشتنی است


    در خشک سال مردمی از کشت‌زار دیو

    بردار طمع خوشه که بی‌بر گذشتنی است


    هر پل که بود بر دل خاصان شکست چرخ

    زین آبگون پل‌شکن اندر گذشتنی است


    طاق فلک ز زلزلهٔ صور درشکست

    زین طاق در شکسته سبک‌تر گذشتنی است


    زالی است گرگ دل که تو را دنبه می‌نهد

    زین دامگاه گرگ فسونگر گذشتنی است


    عمر تو چیست عطسهٔ ایام جان ستان

    بس تن مزن که عطسه سبک درگذشتنی است


    بهر دوباره زادن جانت ز امهات

    زین واپسین مشیمهٔ دیگر گذشتنی است


    تو در میان نیل و همه لاف ملک مصر

    زین سرگذشت بس که از آن سر گذشتنی است


    روزی ازین خراس بیابی خلاص جان

    فالی بزن به خیر که آخر گذشتنی است


    در ششدری و مهره به کف مانده هان و هان

    مهره نشاندنی و ز ششدر گذشتنی است


    ای بر در زمانه به دریوزهٔ امان

    زان در خدا دهاد کز این درگذشتنی است


    خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک

    بر خاک این شهنشه کشور گذشتنی است


    ادریس خانه گور منوچهر صفدر است
    عیسی‌کده حظیرهٔ خاقان اکبر است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #755
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دربند چار آخور سنگین چه مانده‌ای

    در زیر هفت آینه خود بین چه مانده‌ای


    جان شهربند طبع و خرد ده کیای کون

    در خون این غریب نوآئین چه مانده‌ای


    ای بسته دیو نفس تو را بر عروس عقل

    تو پای‌بست بستن آذین چه مانده‌ای


    آمد سماع زیور دوشیزگان غیب

    بی‌رقص و حال چو کر عنین چه مانده‌ای


    زرین همای چتر سپهر است بالشت

    بی‌بال چون حواصل آگین چه مانده‌ای


    نی زر خالصی ز پی همسری جو

    موقوف حکم نامهٔ شاهین چه مانده‌ای


    روزت صلای شام هم از بامداد زد

    تو در نماز دیگر و پیشین چه مانده‌ای


    این چرخ زهرفام چو افعی است پیچ پیچ

    در بند گنج و مهرهٔ نوشین چه مانده‌ای


    در کام افعی از لب و دندان زهر پاش

    در آرزوی بوسهٔ شیرین چه مانده‌ای


    گر چرخ را کلیچهٔ سیم است و قرص زر

    گو باش چشم گرسنه چندین چه مانده‌ای


    مرگ از پی خلاص تو غم‌خوار واسطه است

    جان کن نثار واسطه، غمگین چه مانده‌ای


    مرگ است چهره شوی حیات تو همچو می

    می بر کف است چهره پر از چین چه مانده‌ای


    خاقانیا نه تشنه دلانند زیر خاک

    کاریز دیده بی‌نم خونین چه مانده‌ای


    گر جان سگ نداری از این چرخ سنگ‌سار

    بعد از وفات تاج سلاطین چه مانده‌ای


    پنداری این سخن به اراجیف رانده‌اند
    یا خاصگانش در پس پرده نشانده‌اند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #756
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای خاصگان خروش سحرگه بر آورید

    آوازهٔ وفات شهنشه بر آورید


    تابوت او که چار ملک بر کتف برند

    بر چار سوی مملکه یک ره برآورید


    این رایت نگون سر و رخش بریده دم

    بر غافلان هفت خطرگه برآورید


    اندر سکاهن شب و نیلاب آسمان

    نو جامهٔ دو رنگ بهر مه برآورید


    هر لحظه بر موافقت جامه آه را

    نیلی کند در دل و آن گه برآورید


    خاکین رخ چو کاه به خونابه گل کنید

    دیوار دخمه را به گل و که برآورید


    از جور این سپهر که کژ چون دم سگ است

    چون سگ فغان زار سحرگه برآورید


    ای روزتان فروشده حق است اگر چو شب

    هنگام صبح زهره ز ناگه برآورید


    یا لاف رستمی مزنید ای یگانگان

    یا بیژن دوم را از چه برآورید


    ای طاق ابروان بدر آئید جفت جفت

    در طاق نیم خایه علی‌الله برآورید


    ای روز پیکران به مه چارده شبه

    ناخن چو ماه یک شبه ده ده برآورید


    سرهای ناخن از رخ و رخ از سرشک گرم

    چون نقش بر زر و چو زر از گه برآورید


    اندر سه دست ندبه زنان بر سر دو پای

    شیون به بام و باغ خورنگه برآورید


    خرگاه عیش در شکنید و به تف آه

    ترکانه آتش از در خرگه برآورید


    گر خون کنید خاک به اشک روان رواست
    کاین خاک خواب‌گاه منوچهر پادشاست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #757
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کو آن سپه کشیدن و توران شکستنش

    یال یلان و گردن گردان شکستنش


    ز آب سنان بر آن نی چون شاخ خیزران

    بازار آتل ونی خزران شکستنش


    ز آن هندی چو آینهٔ چین به چین و هند

    رایات رای و قدر قدرخان شکستنش


    کو آن خراج ری ز عراق آوریدنش

    کو آن مصاف غز به خراسان شکستنش


    کو رای کعبه کردن و قندیل زر زدن

    و آن زور دست مجلس و میدان شکستنش


    نقش طراز خامهٔ توفیق بستنش

    مهر سجل نامهٔ خذلان شکستنش


    از نیزه طاق ابروی گردون گشادنش

    وز حمله کرسی سر کیوان شکستنش


    چون خور بر اسب قلهٔ سنجان برآمدن

    از نعل قله قلة ثهلان شکستنش


    از خنجر دو رویه سه کشور گرفتنش

    وز برچخ سه پایه دو سلطان شکستنش


    نی آتش از شهاب و نه قاروره از فلک

    از آب تیغ لشکر شیطان شکستنش


    بازارگان عیش و ز جام بدخش جرم

    بازارگان جرم و بدخشان شکستنش


    در ****ٔ طرب ز پری پیکران چین

    ناموس نوعروس سلیمان شکستنش


    بر لعلشان ز گاز نهادن هزار مهر

    وز گاز مهر صفوت ایشان شکستنش


    زینسان هزار کام دل و آرزوی جان

    در چشم و دل بماندن و در جان شکستنش


    در خانه رایتش ملک الموت چون شکست

    سودی نداشت رایت خصمان شکستنش


    بر خاکش از حواری و حوران ترحم است
    خاکش بهشت هشتم و چرخ چهارم است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #758
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شاها سریر و تاج کیان چون گذاشتی

    سی ساله ملک و ملک جهان چون گذاشتی


    پرویز عهد بودی و نوشیروان وقت

    ایوان سیم کرده چنان چون گذاشتی


    در انتظار قطرهٔ عدل تو ملک را

    همچون صدف گشاده دهان چون گذاشتی


    ناگه سپر فکندی و یادت نیامد آنک

    بر پهلوی زمانه سنان چون گذاشتی


    خط بر جهان زدی و ز خال سیاه ظلم

    بر هفت عضو ملک نشان چون گذاشتی


    از مه چهار هفته گذشت آن دو هفته ماه

    زیر خسوف خاک نهان چون گذاشتی


    ملک تو را جهان به جهان صیت رفته بود

    این ملک را زمان به زمان چون گذاشتی


    ما را چو دست سوخته می‌داشتی به عدل

    در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی


    این گلبنان نه دست نشان دل تو اند

    بادامشان شکوفه فشان چون گذاشتی


    آسیب زمهریر دریغ و سموم داغ

    بر گلبنان دست نشان چون گذاشتی


    چشم سیاهشان گه زردآب ریختن

    نرگس مثال در یرقان چون گذاشتی


    ما را خبر ده از شب اول که زیر خاک

    شب با سیاست ملکان چون گذاشتی


    نه گنج نطق داشتی آن روز وقت نزع

    مهر سکوت زیر زبان چون گذاشتی


    دانم که کوچ کردی ازین کوچهٔ خطر

    ره بر چهار سوی امان چون گذاشتی


    این راه غول‌دار و پل هفت طاق را

    تا چار سوی هشت جنان چون گذاشتی


    رفتی و در جهان سخن از کاروبار توست
    خاقانی غریب سخن یادگار توست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #759
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نا روشنا چراغ هنر کز تو بازماند

    نا فرخا همای ظفر کز تو بازماند


    شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت

    شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند


    زرین ترنج خیمهٔ افلاک میخ‌وار

    در خاک باد کوفته سر کز تو بازماند


    باد از پی کباب جگرهای روشنان

    کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند


    کردت قمار چرخ مسخر به دستخون

    مسخش کناد دور قمر کز تو بازماند


    بعد از تو زر ز سکه نپذرفت هیچ نقش

    سکه نداد نقش به زر کز تو بازماند


    آن تیغ را که آینه دیدی زبان نمای

    دندان نگر ز شانه بتر کز تو باز ماند


    در کیسه‌های کان و کمرهای کوهسار

    خونابه باد لعل و گهر کز تو بازماند


    کعبه پس از تو زمزم خونین گریست ز اشک

    زمزم فسرده شد چو حجر کز تو بازماند


    خاکی دلم بدین تن چون بید سوخته

    راوق کناد خون جگر کز تو بازماند


    بر بخت من که کورتر از میم کاتب است

    بگریست چشم‌های هنر کز تو بازماند


    گر بر تو رنج خاطر من ناخجسته بود

    از بود من مباد اثر کز تو بازماند


    ور در عذاب جسم تو دل زد تظلمی

    بس بادش این عذاب دگر کز تو بازماند


    از تف آه بر لب خاقانی آبله است

    تب خال حسرت است مگر کز تو بازماند


    زین پس تو و ترحم روحانیان خلد
    خاقانی و عذاب سقر کز تو بازماند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #760
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای روز رفتگان جگر شب فرو درید

    آن آفتاب از آن جگر شب برآورید

    شب چیست خاک خاک نگر آفتاب خوار

    خاکی که آفتاب خورد خون او خورید


    ای رفته آفتاب شما در کسوف خاک

    چون تختهٔ محاسب از آن خاک بر سرید


    رفت آفتاب و صبح ره غیب درنوشت

    چو میغ و شب پلاس مصیبت بگسترید


    نه چرخ گوشهٔ جگر شاهتان بخورد

    هین زخم آه و گردهٔ چرخ ار دلاورید


    رمح سماک و دهرهٔ بهرام بشکنید

    چتر سحاب و بیرق خورشید بردرید


    چشم ار ز گریه ناخنه آرد به ناخنان

    پلپل در او کنید و به خونش بپرورید


    تابوت اوست غرقهٔ زیور عروس‌وار

    هر هفت کرده هشت بهشت است بنگرید


    تشنه است خاک او ز سرچشمهٔ جگر

    خون سوی حوض دیده ز کاریز می‌برید


    در پیش گنبدش فلک آید جنیبه‌دار

    گاه جنیبتان بکشید ارنه سنجرید


    شبدیز و نقره خنگ فلک را به مرگ او

    پی برکشید و دم ببرید ار وفا گرید


    گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست

    بر خاک روضه‌وار فریبرز بگذرید


    تا با شما صریح بگوید که هان و هان

    عبرت ز خاک ما که نه از ما جوانترید


    آنگه به نوحه باز پس آیید و پیش حق

    بهر بقای شاه تضرع برآوردید


    کامروز رسته‌اید به جان از سموم ظلم

    کاندر ظلال دولت خاقان اکبرید


    شه زاده رفت باغ بقا باد جای شاه
    خون کرد چرخ، قصاصش بقای شاه

    گیتی ز دست نوحه به پای اندر آمده

    رخنه به سقف هفت سرای اندر آمده


    از اشک گرم تفته دلان در سواد خاک

    طوفان آب آتش زای اندر آمده


    این زال گوژپشت که دنیاست همچو چنگ

    از سر بریده موی و به پای اندر آمده


    ناهید دست بر سر ازین غم رباب‌وار

    نوحه‌کنان نشید سرای اندر آمده


    تا شاه باز بیضهٔ شاهی گرفته مرگ

    نا فرخی به فر همای اندر آمده


    تا نور جان و ظل خدائی نهفته خاک

    بی‌رونقی به خلق خدای اندر آمده


    رمحش به حمله حلقهٔ مه درربوده باز

    رخنه به رمح حلقه ربای اندر آمده


    بر گرد نعش آن مه لشکر بنات نعش

    صدره شکاف و جعد گشای اندر آمده


    بر خاک او ز مشک شب و دهن آفتاب

    دست زمانه غالیه‌سای اندر آمده


    تب کرده کژدمی و چو مارش گزیده سخت

    سستی به دست مارفسای اندر آمده


    آه خدایگان که فلک زیر کعب اوست

    جذر اصم شنیده به وای اندر آمده


    مسکین طبیب را که سیه دیده روی حال

    کاهش به عقل نور فزای اندر آمده


    شریانش دیده چون رگ بربط، نه خون نه حس

    خال و خسش به دیدهٔ رای اندر آمده


    گردون قبا زره زده بر انتقام مرگ

    مرگش ز راه درز قبای اندر آمده


    گوئی شبی به خنجر روز و عمود صبح

    بینیم پای مرگ ز جای اندر آمده


    یا تیغ شاه گردن مرگ آنچنان زده

    کسیب آن ز حلق بنای اندر آمده


    اختر شد، آفتاب امم تا ابد زیاد
    بیدق برفت، شاه کرم تا ابد زیاد

    ای گوهر از صفای تو دریا گریسته

    بر ماهت آفتاب و ثریا گریسته


    اجرام هفت خانهٔ زرین به سوک تو

    بر هفت بام خانهٔ مینا گریسته


    از رفتنت ز بیضهٔ آفاق کوه قاف

    بر نوپران بیضهٔ عنقا گریسته


    از حسرت کلاه تو دریای حامله

    چون ابر بر جواهر عذرا گریسته


    تا کشوری در آب و در آتش نهفت خاک

    شش کشور از وفات تو بر ما گریسته


    مردم به جای اشک به یکدم دو مردمک

    بر خاک تو جنابه چو جوزا گریسته


    رزم از پیت به دیدهٔ درع و دهان تیر

    الماس خورده، لعل مصفا گریسته


    بزم از پست به دست رباب و به چشم نای

    ساغر شکسته بر سر و صهبا گریسته


    این سبز غاشیه که سیاهش کناد مرگ

    بر زین سرنگون تو صد جا گریسته


    بر بند موی و حلقهٔ زرین گوش تو

    سنگین دلان حلقهٔ خضرا گریسته


    ما را بصر ز چشمهٔ حسن تو خورده آب

    آن آب نوش زهر شده تا گریسته


    گریند بر تو جانوران تا به حد آنک

    عقرب ز راه نیش و زبانا گریسته


    چندان گریسته دل خارا به سوک تو

    تا آبگینه بر دل خارا گریسته


    اکنون به ناز در تتق خلد پیش تو

    خندیده گل قنینهٔ حمرا گریسته


    شاه جهان گشاده اقالیم را به تیغ

    تیغش به خنده زهره بر اعدا گریسته


    آن، ماه نو کجاست که مه خاکپای اوست
    الجیجک آنکه حجرهٔ جنات جای اوست

    ای چرخ از آن ستارهٔ رعنا چه خواستی

    و ای باد از آن شکوفهٔ زیبا چه خواستی


    ای روزگار گرگ دل، افغان ز دست تو

    تا تو ز جان یوسف دلها چه خواستی


    ای زال مستحاضه که آبستنی ز شر

    ز آن خوش عذار غنچهٔ عذرا چه خواستی


    ما را جگر دریغ نبود از تو هیچوقت

    آخر ز گوشهٔ جگر ما چه خواستی


    گیرم که آتش سده در جان ما زدی

    ز آن مشک‌ریز شاخ چلیپا چه خواستی


    گر دیده داشتی و نداری بدیدمت

    ز آن نو هلال ناشده پیدا چه خواستی


    بر سقف چرخ نرگسه داری هزار صف

    از بند آن دو نرگس شهلا چه خواستی


    ز آن بر که بادریسه هنوز نخسته بود

    ای بادریسه چشم بگو تا چه خواستی


    گوهر شکن کسی وگرت آب شرم بود

    ز آن گوهرین دو آتش گویا چه خواستی


    آخر تو آسمان شکنی یا گوهرشکن

    از درج در و برج ثریا چه خواستی


    چون خاتم ارنه دیدهٔ دجال داشتی

    پس ز آن نگین لعل مسیحا چه خواستی


    ای کم ز موی عاریه آخر ز چهره‌ای

    گلگونه نارسیده به سیما چه خواستی


    ای اژدهادم ارنه چو ضحاک خون خوری

    از طفل پادشاه جم آسا چه خواستی


    گر زانکه چون ترازوی دونان دو سر نه‌ای

    زآن شیرزاد سنبله بالا چه خواستی


    قاف از تو رخنه سر شد و عنقا شکسته پر

    از زال خرد یک تنه تنها چه خواستی


    دست تو بر نژاد زبردست چون رسید

    بد گوهرا گوهر والا چه خواستی


    هان تا حسام شاه کشد کینه از تو باش
    از غو غصه صفر کند سینه از تو باش

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 76 از 78 نخستنخست ... 266672737475767778 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/