پیداست که سودای تو دارم ز نهان
صفرا مکن این آتش سودا بنشان
دارم سر آنکه با تو در بازم سر
گر هست سر منت سری در جنبان
پیداست که سودای تو دارم ز نهان
صفرا مکن این آتش سودا بنشان
دارم سر آنکه با تو در بازم سر
گر هست سر منت سری در جنبان
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
تیغ از تو و لبیک نهانی از من
زخم از تو و تسلیم جوانی از من
گر دل دهدت که جان ستانی از من
از تو سر تیغ و جان فشانی از من
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
گر خاک ز من به اشک خون پالودن
نالید، منال کو گه آسودن
زینسان که فراق خواهدم فرسودن
بر خاک ز من سایه نخواهد بودن
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
چون زندگی آفت است جانم گم کن
چون سایه حجاب است نشانم گم کن
چون بیتو سر و پای جهان نیست پدید
بر زن سر غمزه و جهانم گم کن
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خاقانی اگرچه دارد از درد نهان
جان خسته و دیده غرقه و دل بریان
اینک سوی وصل تو فرستاد ای جان
جان تحفه و دیده مژده و دل قربان
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
امروز به حالی است ز سودا دل من
ترسم نکشد بیتو به فردا دل من
در پای تو کشته گشت عمدا دل من
شد کار دل از دست، دریغا دل من
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خاقانی را غم نو و درد کهن
آورد بدین یک نفس و نیم سخن
تا من به تو زندهام به دل کس نکنم
چون من رفتم تو هرچه خواهی میکن
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خاقانی اگر کسی جفا دارد خو
پاداشن او وفا کن و باز مگو
آن کن به جهانیان ز کردار نکو
گر با تو کند جهان نیازاری ازو
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خاقانی ازین کوچهٔ بیداد برو
تسلیم کن این غمکده را شاد برو
جانی ز فلک یافتهٔ بند تو اوست
جان را به فلک باز ده آزاد برو
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
کو آن می دیرسال زودافکن تو
محراب دل من ز حیات تن تو
میخانه مقام من به و مسکن تو
خم بر سر من، سبوی در گردن تو
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)