دلها همه در خدمت ابروی تو اند
جانها همه صید چشم جادوی تو اند
ترکان ضمیر من به شبهای دراز
جوبک زن بام زلف هندوی تو اند
دلها همه در خدمت ابروی تو اند
جانها همه صید چشم جادوی تو اند
ترکان ضمیر من به شبهای دراز
جوبک زن بام زلف هندوی تو اند
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
تا زخم مصیبت دل خاقانی آزرد
از نالهی او جهان بنالید به درد
از بس که طپانچه زد فرا روی چو ورد
روش چو فلک کبود و چون مه شد زرد
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
چون زاغ سر زلف تو پرواز کند
در باغ رخت به کبر پر باز کند
در باغ تو زان زاغ پرانداز کند
تا بر گل تو بغلطد و ناز کند
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
ای از دل دردناک خاقانی شاد
غمهای تو کرد خاک خاقانی باد
روزی که کنی هلاک خاقانی یاد
برخی تو جان پاک خاقانی باد
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
ای بت علم سیه ز شب صبح ربود
برخیز و می صبوحی اندر ده زود
بردار ز خواب نرگس خونآلود
برخیز که خفتنت بسی خواهد بود
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خاقانی هر شبت شبستان نرسد
تو مفلسی این نعمتت آسان نرسد
هر شب طلب وصل که روئین دژ را
هر روز سفندیار مهمان نرسد
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
آن شب که دلم نزد تو مهمان باشد
جانم همه در روضهی رضوان باشد
جانم بر توست لیک فرمان باشد
کامشب تن من نیزد بر جان باشد
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خاقانی ازین خانه و خوان غدار
برخیز و به خانیان کلیدش بسپار
خضری تو بخوان و خانه چون داری کار
شو خانه و خوان را به خضر خان بگذار
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خاقانی را آنکه بود سلطان هنر
چون شمع بسی نشست بر کرسی زر
اکنون چو چراغ است به کشتن درخور
بر نطع نشسته اشک ریزان در بر
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
خاقانی اگر یار نماید رخسار
رخسار چو زر به ناخنان خسته مدار
از ناخن و زر چهره برناید کار
کز تو همه زر ناخنی خواهد یار
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)