صفحه 44 از 78 نخستنخست ... 3440414243444546474854 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 431 تا 440 , از مجموع 775

موضوع: دیوان اشعار خاقانی

  1. #431
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دست درافشان چو زی تیغ درفشان آورد

    نسر گردون را به خوان تیغ مهمان آورد

    گرز او در قلعه‌ی البرز زلزال افکند

    چتر او در قبه‌ی افلاک نقصان آورد


    گر نبات از دست راد او نما یابد همی

    ز آب حیوان مایه در ترکیب حیوان آورد


    نیزه‌ی چون مارش از بر چرخ ساید نیش او

    ماهی گردون به دندان مزد دندان آورد


    هم به تیر و هم به تدبیر ار بخواهد هر زمان

    بر سر خوان، بچه‌ی سیمرغ بریان آورد


    هشت خلد مجلسش را نه فلک ده یازده

    پنج وقت ار چار بنیاد خراسان آورد


    بس نپاید تا کمینه چاکر از درگاه او

    تاجش از بغداد و سر بهر صفاهان آورد


    همچنان باشد که تاجی بر سر سلطان نهد

    هر که زی او خلعتی از تخت سلطان آورد


    خود بهین سلطانی او دارد که سلطان قدر

    هر زمان پیشش سر اندر خط فرمان آورد


    تا چه افزاید سلیمان را که بادی از هوا

    پر مرغی را به تحفه زی سلیمان آورد


    باد را زو رخصه بادا تا ز خاک درگهش

    توتیای چشم خاقانی به شروان آورد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #432
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    صبح چون زلف شب براندازد

    مرغ صبح از طرب پراندازد

    کرکس شب غراب وار از حلق

    بیضه‌ی آتشین براندازد


    کرته‌ی فستقی بدرد چرخ

    تا به مرغ نواگر اندازد


    برشکافد صبا مشیمه‌ی شب

    طفل خونین به خاور اندازد


    زخمه‌ی مطربان صلای صبوح

    در زبان‌های مزهر اندازد


    زلف ساقی کمند شب پیکر

    در گلوی دو پیکر اندازد


    بر قدح‌های آسمان زنار

    مشتری طیلسان در اندازد


    لب زهره ز دور بوسه‌ی تر

    بر لب خشک ساغر اندازد


    در بر بلبله فواق افتد

    کز دهان آب احمر اندازد


    مرغ فردوس دیده‌ای هرگز

    که ز منقار کوثر اندازد


    از نسیم قدح مشام فلک

    چون دهد عطسه عنبر اندازد


    لعل در جام تا خط ازرق

    شعله در چرخ اخضر اندازد


    ادهم شب گریخت ساقی کو

    تا کمند معنبر اندازد


    جان به دستار چه دهیم آن را

    کز غبب طوق در بر اندازد


    خار در دیده‌ی فلک شکند

    خاک در چشمه‌ی خور اندازد


    عاشقان را که نوش نوش کنند

    لعلش از پسته شکر اندازد


    خاک مجلس شود فلک چون او

    جرعه بر خاک اغبر اندازد


    رنگ شوخی به مجلس آمیزد

    سنگ فتنه به لشکر اندازد


    درع رستم به سنبل آراید

    تیر آرش ز عبهر اندازد


    ببرد سنگ ما و آخر سنگ

    بر سبوی قلندر اندازد


    بامدادان که یک سواره‌ی چرخ

    ساخت بر پشت اشقر اندازد


    سپر زرد کرده دیلم وار

    همه زوبین اصفر اندازد


    از در مشرق آتش افروزد

    سوی هر روزن اخگر اندازد


    این عروسان عور رعنا را

    بر سر از آب چادر اندازد


    زاهد آسا سجاده‌ی زربفت

    بر سر کوه و کردر اندازد


    گنبد پیر سبحه‌های بلور

    در مغاک مقعر اندازد


    آهمن سازد آتش پیکان

    تا در این دیو، گوهر اندازد


    سنگ در آبگینه خانه‌ی چرخ

    این دل غصه پرور اندازد


    آتش اندر خزینه خانه‌ی دل

    چرخ ناکس برآور اندازد


    گله از چرخ نیست از بخت است

    که مرا بخت در سر اندازد


    یوسف از گرگ چون کند نالش

    که به چاهش برادر اندازد


    دم خاقانی ار ملک شنود

    جان به خاقان اکبر اندازد


    فلک ار خلعت بقا برد

    بر قد شاه صفدر اندازد


    شاه ایران مظفر الدین آن

    کز سر کسری افسر اندازد


    نفس بلبلان مجلس او

    زین غزل شکر تر اندازد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #433
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دل به سودای تو سر اندازد

    سر ز عشقت کله براندازد

    چون تو هر هفت کرده آیی حور

    بر تو هر هفت زیور اندازد


    به تو وزلف کافرت ماند

    ترک غازی که چنبر اندازد


    منم آن مرغ کذر افروزد

    خویشتن را در آذر اندازد


    طالعم از برت برون انداخت

    گر بنالم برون‌تر اندازد


    کیست کز سرنبشت طالع من

    سرگذشتی به داور اندازد


    چشم من در نثار بالایت

    هم به بالات گوهر اندازد


    زیر پای غم تو خاقانی

    پیل بالا سر و زر اندازد


    عقل او گوهر ار زجان دارد

    پیش شاه مظفر اندازد


    شه قزل ارسلان که در صف شرع

    تیغ عدلش سر شر اندازد


    سگ درگاه او قلاده‌ی حکم

    در گلوی غضنفر اندازد


    همتش که اجری مسیح دهد

    طوق در حلق قیصر اندازد


    آتش تیغ او گه پیکار

    شعله در قصر قیصر اندازد


    بحر اخضر نیرزد آن قطره

    کز سر کلک اسمر اندازد


    آسمان در نثار ساغر او

    سبحه‌ی سعد اکبر اندازد


    خنجر او چو حربه‌ی مهدی است

    که به دجال اعور اندازد


    دور نه چرخ بهر اقطاعش

    قرعه بر هفت کشور اندازد


    تیر چون در کمان نهد بحری است

    که نهنگ شناور اندازد


    دام ماهی شود ز زخم نهنگ

    گر به سد سکندر اندازد


    چون کشد قوس جو زهر بینی

    که به جوزای ازهر اندازد


    اسد از سهم ناخنان ریزد

    عقرب از بیم نشتر اندازد


    از شکوه همای رایت شاه

    کرکس آسمان پر اندازد


    دهر دربان اوست بر خدمش

    ناوک ظلم کمتر اندازد


    آنکه در کعبه اعتکاف گرفت

    سنگ چون بر کبوتر اندازد


    دولتش را ز قصد خصم چه باک

    گر هوس‌های منکر اندازد


    اینت نادان که آتش افروزد

    خویشتن در شرر در اندازد


    نصرتش رهبر است و رهرو ملک

    رای با رای رهبر اندازد


    یاری از کردگار دان که رسول

    خاک در روی کافر اندازد


    گر مخالف معسکری سازد

    طعنه‌ای در برابر اندازد


    بخت شه چرخ را فرود آرد

    کآتش اندر معسکر اندازد


    بد سگالش کجا ز بحر نیاز

    کشتی جان به معبر اندازد


    دست رحمت کجا زند در آنک

    تیغ او دست جعفر اندازد


    خصم فرعونی ار به کینه‌ی شاه

    آلت سحر بیمر اندازد


    ید بیضای شاه موسی وار

    اژدهای فسون خور اندازد


    بخت، صیاد پیشه‌ای است که صید

    نه به زوبین و خنجر اندازد


    قصر جان را مهندس قدرت

    نه به پرگار و مسطر اندازد


    شه چو چوگان زند سلیمان وار

    رین بر آن باد صرصر اندازد


    جفت و طاق سپهر درشکند

    جفته‌ای کان تکاور اندازد


    بشکند سنبله به پای چنانک

    داس من چشم اختر اندازد


    گه گه از ننگ آهن ار نعلی

    زآن سم راه گستر اندازد


    میخش از روم در عرب فکند

    گردش از چین به بربر اندازد


    نعش از آن گرد سندسی سازد

    بر سر هر سه دختر اندازد


    دشمن بد نهاد فعل سگی

    بر شه شیر پیکر اندازد


    دیو کژ کژ به مردم اندیشد

    فحل بد بد به مادر اندازد


    مغ که از رخ نقاب شرم انداخت

    ناحفاظی به خواهر اندازد


    دست نمرود بین که ناک کفر

    در سپهر مدور اندازد


    سنگ تهمت نگر که دست یهود

    بر مسیح مطهر اندازد


    به رعیت ملک همان انداخت

    که به امت پیمبر اندازد


    لاجرم امتش همان خواهند

    که به مختار حیدر اندازد


    تا زمین بر کتف ز خلعت روز

    طیلسان مزعفر اندازد


    تا سپهر از ستارگان بر سر

    شب گهر تاب معجر اندازد


    دولتش باد تا بساط جلال

    بر زمین مکدر اندازد


    قدرتش باد تا طراز کمال

    بر سپهر معمر اندازد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #434
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    منتظری تا ز روزگار چه خیزد

    عقل بخندد کز انتظار چه خیزد

    جز رصدان سیه سپید نشاندن

    بر ره جان‌ها ز روزگار چه خیزد


    بیش ز تاراج باز عمر سیه سر

    زین رصدان سپید کار چه خیزد


    روز و شب آبستن و تو بسته‌ی امید

    کز رحم این دو باردار چه خیزد


    گیر که خود هر دو باردار مرادند

    چون فکنند از شکم ز بار چه خیزد


    بر سر بازار دهر خاک چه بیزی

    حاصل ازین خاک جز غبارچه خیزد


    راز جهان جو به جو شمار گرفتی

    چون همه هیچ است ازین شمار چه خیزد


    هیچ دو جو کمتر است نقد زمانه

    صرفه بران را ازین عیار چه خیزد


    چند کنی زینهار بر در ایام

    چون نپذیرد ز زینهار چه خیزد


    نقش بهاری که نخل بند نماید

    عین خزان است ازین بهار چه خیزد


    رنگ دلت یادگار آتش عمر است

    دانی از آتش که یادگار چه خیزد


    بر در خاقانی اکبر آی و کرم جوی

    از در دریای تنگ‌بار چه خیزد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #435
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    تشنه‌ی دل به آب می‌نرسد

    دیده جز بر سراب می‌نرسد

    قصه‌ی درد من رسید به تو

    چون بخوانی جواب می‌نرسد


    روی چون آب کرده‌ام پر چین

    کز تو رویم به آب می‌نرسد


    نرسم در خیال تو چه عجب

    که مگس در عقاب می‌نرسد


    کی وصالت رسد به بیداری

    که خیالت به خواب می‌نرسد


    نرسد بوی راحتی به دلم

    ور رسد جز عذاب می‌نرسد


    دوست را دشمنی و دشمن دوست

    جز مرا این عقاب می‌نرسد


    دل و عمرم خراب گشت و ز تو

    عوض یک خراب می‌نرسد


    برسد گوئی از پس وعده

    آن خود از هیچ باب می‌نرسد


    برسد میوه‌ای است در باغت

    که به هیچ آفتاب می‌نرسد


    از لب نوش تو به خاقانی

    قسم جز زهر ناب می‌نرسد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #436
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد

    و آن نیل مکرمت که شنیدی سراب شد

    سرو سعادت از تف خذلان زگال گشت

    و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد


    از سیل اشک بر سر طوفان واقعه

    خوناب قبه قبه به شکل حباب شد


    چل گز سرشک خون ز برخاک بر گذشت

    لابل چهل قدم ز بر ماهتاب شد


    هم پیکر سلامت و هم نقش عافیت

    از دیده‌ی نظارگیان در نقاب شد


    دل سرد کن ز دهر که هم دست فتنه گشت

    اندیشه کن ز پیل که هم جفت خواب شد


    ایام سست رای و قدر سخت گیر گشت

    اوهام کند پای و قدر تیز تاب شد


    دفع قضا به آه شب کندرو کنید

    هر چند بارگیر قضا تیزتاب شد


    گر آتش درشت عذابی است بر نبات

    آن آب نرم بین که بر او چون عذاب شد


    عاقل کجا رود؟ که جهان، دار ظلم گشت

    نحل از کجا چرد؟ که گیا زهر ناب شد


    ربع زمین بسان تب ربع برده پیر

    از لرزه و هزاهز در اضطراب شد


    کار جهان و بال جهان دان که بر خدنگ

    پر عقاب آفت جان عقاب شد


    افلاک را پلاس مصیبت بساط گشت

    اجرام را وقایه‌ی ظلمت حجاب شد


    ماتم سرای گشت سپهر چهارمین

    روح الامین به تعزیت آفتاب شد


    از بهر آنکه نامه بر تعزیت شوند

    شام و سحر دوپیک کبوتر شتاب شد


    در ترک تاز فتنه ز عکس خیال خون

    کیوان به شکل هندوی اطلس نقاب شد


    دوش آن زمان که طره‌ی شب شانه کرد چرخ

    موی سپید دهر به عنبر خضاب شد


    بی‌دست ارغنون زن گردون به رنگ و شکل

    شب موی گشت و ماه کمانچه‌ی رباب شد


    دیدم صف ملائکه‌ی چرخ نوحه‌گر

    چندان که آن خطیب سحر در خطاب شد


    گفتم به گوش صبح که این چشم زخم چیست

    کاشکال و حال چرخ چنین ناصواب شد


    صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت

    دردا که کارهای خراسان ز آب شد


    گردون سر محمد یحیی به باد داد

    محنت نصیب سنجر مالک رقاب شد


    از حبس این خدیو، خلیفه دریغ خورد

    وز قتل آن امام، پیمبر مصاب شد


    بدعت ز روی حادثه پشت هدی شکست

    شیطان خلاف قاعده رجم شهاب شد


    ای آفتاب حربه‌ی زرین مکش که باز

    شمشیر سنجری ز قضا در قراب شد


    وی مشتری ردا بنه از سر که طیلسان

    در گردن محمد یحیی طناب شد


    ای آدم الغیاث که از بعد این خلف

    دار الخلافه‌ی تو خراب و یباب شد


    ای عندلیب گلشن دین زار نال زار

    کز شاخ شرع طوطی حاضر جواب شد


    ای ذوالفقار دست هدی زنگ گیر، زنگ

    کن بوتراب علم به زیر تراب شد


    خاقانیا وفا مطلب ز اهل عصر از آنک

    در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد


    آن کعبه وفا که خراسانش نام بود

    اکنون به پای پیل حوادث خراب شد


    عزمت که زی جناب خراسان درست بود

    برهم شکن که بوی امان ز آن جناب شد


    بر طاق نه حدیث سفر ز آنکه روزگار

    چون طالع تو نامزد انقلاب شد


    در حبس گاه شروان با درد دل بساز

    کان درد راه توشه‌ی یوم الحساب شد


    گل در میان کوره بسی درد سر کشید

    تا بهر دفع دردسر آخر گلاب شد


    از چاه دولت آب کشیدن طمع مدار

    کان دلوها درید و رسن‌ها ز تاب شد


    دولت به روزگار تواند اثر نمود

    حصرم به چار ماه تواند شراب شد


    فتح سعادت از سر عزلت برآیدت

    کوکشت زرد عمر تو را فتح باب شد


    عقل از برات عزلت، صاحب خراج گشت

    ابر از زکات دریا صاحب نصاب شد


    سیمرغ را خلیفه‌ی مرغان نهاده‌اند

    هر چند هم لباس خلیفه‌ی غراب شد


    معجز عنان کش سخن توست اگر چه دهر

    با هر فسرده‌ای به وفا هم رکاب شد


    اول به ناقصان نگرد دهر کز نخست

    انگشت کوچک است که جای حساب شد


    از طمطراق این گره تر مترس از آنک

    باد است کو دهل زن خیل سحاب شد


    بر قصر عقل نام تو خیر الطیور گشت

    در تیه جهل خصم تو شر الدواب شد


    گفتی که یارب از کف آزم خلاص ده

    آمین چه می‌کنی که دعا مستجاب شد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #437
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    خوی فلک بین که چه ناپاک شد

    طبع جهان بین که چه غمناک شد

    آخر گیتی است نشانی بدانک

    دفتر دل‌ها ز وفا پاک شد


    سینه‌ی ما کوره‌ی آهنگر است

    تا که جهان افعی ضحاک شد


    گر برسد دست، جهان را بخور

    زان مکن اندیشه که ناپاک شد


    افعی اگرچه سر زهر گشت

    خوردن افعی همه تریاک شد


    رخصت این حال ز خاقانی است

    کو به سخن بر سر افلاک شد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #438
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای دل به سر مویی آزاد نخواهی شد

    مویی شدی اندر غم، هم شاد نخواهی شد

    در عافیت آبادت از رخنه درآمد غم

    پس رخنه چنان گشتی کباد نخواهی شد


    پولاد بسی دیدم کو آب شد از آتش

    تو آب شدی زین پس پولاد نخواهی شد


    ای غمزده‌ی خاکی کز آتش غم جوشی

    آبی که جز از آتش بر باد نخواهی شد


    تا داد همی جوئی رنجورتری مانا

    کز خود شوی آسوده از داد نخواهی شد


    تا چند کنی کوهی کورا نبود گوهر

    در کندن کوه آخر فرهاد نخواهی شد


    میدان ملامت را گر گوی شدی شاید

    کایوان سلامت را بنیاد نخواهی شد


    از مادر غم زادی آلوده‌ی خون چون گل

    با هیچ طرب چون مل هم‌زاد نخواهی شد


    از ریزش اشک خون کوفه شدی از طوفان

    روزی ز دل افروزی بغداد نخواهی شد


    خواهی دم شاهی زن خواهی دم درویشی

    کز غم به همه حالی آزاد نخواهی شد


    خاقانی اگر عهدی یاد تو کند عالم

    تو عهد کریمانی کز یاد نخواهی شد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #439
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    جام طرب کش که صبح کام برآمد

    خنده‌ی صبح از دهان جام برآمد

    صبح فلک بین که بر موافقت جام

    دم زد و بوی میش ز کام برآمد


    مهره‌ی شادی نشست و ششدره برخاست

    نقش سه شش بر سه زخم کام برآمد


    داو طرب کن تمام خاصه که اکنون

    عده‌ی خاتون خم تمام برآمد


    ما و شکر ریز عیش کز در خمار

    نامزد خرمی به بام برآمد


    ساغر گلفام خواه کز دهن کوس

    نغمه‌ی گلبام وقت بام برآمد


    بلبله کبکی است خون گرفته به منقار

    کز دهنش ناله‌ی حمام برآمد


    گاو سفالین که آب لاله‌ی تر خورد

    ارزن زرینش از مسام برآمد


    زآن می گلگون که بید سوخته پرورد

    بوی گل و مشکبید خام برآمد


    در صف دریا کشان بزم صبوحی

    جام چو کشتی کش خرام بر آمد


    خوان صبوحی به شیب مقرعه کن لاش

    کابرش روز آتشین ستام برآمد


    بود فلک جام رنگ و جام فلک سان

    روز ندانم که از کدام برآمد


    دست قراسنقر فلک سپر افکند

    خنجر آقسنقر از نیام برآمد


    گوش رباب از هوا پیام طرب داشت

    از سه زبان راز آن پیام برآمد


    حلقه‌ی ابریشم است موی خوش چنگ

    چون مه نو کز خط ظلام برآمد


    گر چه تن چنگ شبه ناقه‌ی لیلی است

    ناله‌ی مجنون ز چنگ رام برآمد


    بیست و چهارش زمام ناقه و لیکن

    ناله نه از ناقه از زمام برآمد


    نای چو شه زاده‌ی حبش که ز نه چشم

    بانگش از آهنگ ده غلام برآمد


    از پی دستینه‌ی رباب کف می

    چون گهر عقد یک نظام برآمد


    بهر حلی‌های گوش و گردن بر بط

    سیم و زر از ساغر و مدام برآمد


    از حیوان شکار گاه دف آواز

    تهنیت شاه را مدام برآمد


    شاه عجم رکن دین کز آیت عدلش

    نام عجم روضة السلام برآمد


    ناصر اسلام سیف دین که ز حکمش

    بر سر دهر حرون لگام برآمد


    رستم ثانی که در طبیعتش اول

    دانش زال و دهای سام بر آمد


    صیت جلالش به شرق و غرب بپیچید

    شکر نوالش ز سام و حام برآمد


    پهلو ایران گرفت رقعه‌ی ملکت

    وز دگران بانگ شاهقام برآمد


    دام به دریا فکنده بود سلیمان

    خازن انگشتری به دام برآمد


    ذات جهان پهلوانش صبح جلال است

    کز افق چرخ احتشام برآمد


    در کنف صبح فر میر محمد

    راست چو خورشید نور تام برآمد


    تاجوری یافت تخت و ملکت ایران

    تا ز برش سیدالانام برآمد


    گر پدر از تخت ملک شد پسر اینک

    بر زبر تخت احترام برآمد


    گر علم صبح آب رنگ فروشد

    رایت خورشید نارفام برآمد


    تارک گشتاسب یافت افسر لهراسب

    زال همایون به تخت سام برآمد


    نوبت کاوس شد چو پای منوچهر

    بر سر کرسی احتشام برآمد


    روز به مغرب شده چو مملکت او

    ماه چو بدر از حجاب شام برآمد


    آرزوی جان ملک عدل و همم بود

    از ملک عادل همام برآمد


    دولت شروان کلید دولت او بود

    زآن همه کارش به انتظام برآمد


    گر چه محمد پیمبری به عرب یافت

    صبح کمالش ز حد شام برآمد


    دیر زی ای بحر کف که عطسه‌ی جودت

    چشمه‌ی مهر است کز غمام برآمد


    مژده ده ای تاجور که ینصرک الله

    فال تو از مصحف دوام برآمد


    تا که حسامت قوام ملک عجم شد

    آه ز اعدای ناقوام برآمد


    چون نم ژاله ز خایه از تف خورشید

    جان حسود از تف حسام برآمد


    جرم زمین تا قرار یافت ز عدلت

    بس نفس شکر کز هوام برآمد


    دوش چنین دیده‌ام به خواب که نخلی

    بر لب دریا در آن مقام برآمد


    نخل موصل شده ترنج و رطب داشت

    سایه و شایه‌ش فراخ و تام برآمد


    مرغی دیدم گرفته نامه به منقار

    کز بر آن نخل شادکام برآمد


    بود یکی منبر از رخام بر نخل

    پیری بر منبر رخام برآمد


    نامه ز منقار مرغ بستد و برخواند

    نعره‌ی تحسین ز خاص و عام برآمد


    من به تعجب به خود فروشده زین خواب

    کز خضر آواز السلام برآمد


    جستم و این خواب پیش خضر بگفتم

    از نفسش اصدق الکلام برآمد


    گفت که نخل است رکن دین که ز نصرت

    شهپر عنقاش بر سهام برآمد


    مرغ بقا دان و نامه بخت کز این دو

    کار دو ملک از یک اهتمام برآمد


    منبر تخت است و پیر مشتری چرخ

    کز بر تختش سه چار گام برآمد


    ای درت آن آسمان که از افق او

    کوکب بهروزی کرام برآمد


    از دم خلق تو در مسدس گیتی

    بوی مثلث به هر مشام برآمد


    ملک تو کشتی است چرخ نوح کهن سال

    کش ز شب و روز حام و سام برآمد


    عیسی عهدی که از تو قالب ملکت

    چون تن عازر به یک قیام برآمد


    رو که ز میخ سرای پرده‌ی قدرت

    فلکه‌ی این نیل گون خیام برآمد


    قدر محیط کفت جهان چه شناسد

    کو به سراب کف لئام برآمد


    از نفس مشک هیچ حظ و خبر نیست

    مغز جعل را که با زکام برآمد


    از سر تیغت که ماه ازوست برص دار

    برتن شیر فلک جذام برآمد


    خوان ددان را به کاسه‌ی سر اعدا

    زآتش شمشیر تو طعام برآمد


    بر درت از بس که جن و انس و ملک هست

    جان شیاطین ز ازدحام برآمد


    گوئی کانبوه حافظان مناسک

    گرد در مسجد الحرام برآمد


    از حرمت هر کبوتری که بپرید

    نامه‌ی او عنبرین ختام برآمد


    سهم تو در زین کشید پشت زمین را

    گر چه ز من بود قعده رام برآمد


    بحر محیط از زمین بزاد و عجب نیست

    کان خوی ازین مرکب جمام برآمد


    زایجه‌ی طالعت مطالعه کردم

    سلطنت از موضع السهام برآمد


    آرزوی حضرت تو دارم اگر چه

    صبح من از غم به رنگ شام برآمد


    در ره خدمت درست عهدم لیکن

    نام من از نامه‌ی سقام برآمد


    هست نیازم ز جان و آن دگر کس

    از زر و سیم جهان حطام برآمد


    گوهر جان وام کردم از پی تحفه

    تحفه بزرگ است از آن به وام برآمد


    پیش چنین تحفه کو تمیمه‌ی عقل است

    واحزن از جان بوتمام برآمد


    گوهر سحر حلال من شکند آنک

    گوهرش از نطفه‌ی حرام برآمد


    دزد بیان من است هر که در این عهد

    بر سمت شاعریش نام برآمد


    نیم شبت چون صف خواص دعا گفت

    هر نفسی آمینی از عوام برآمد


    باد جهانت به کام کز ظفر تو

    کامه‌ی صد جان مستهام برآمد


    ملک جهان ران که بر صحیفه‌ی ایام

    مدت عمرت هزار عام برآمد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #440
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند

    عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند

    نیست بستان خراسان را چو من مرغی

    مرغم آوخ سوی بستان شدنم نگذارند


    گنج درها نتوان برد به بازار عراق

    گر به بازار خراسان شدنم نگذارند


    نه نه سرچشمه حیوان به خراسان خیزد

    چون نه خضرم به سر آن شدنم نگذارند


    چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق

    که سوی چشمه‌ی حیوان شدنم نگذارند


    عیسیم منظر من بام چهارم فلک است

    که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند


    همچو عیسی گل و ریحان ز نفس برد همت

    گر چه نزد گل و ریحان شدنم نگذارند


    چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی

    به سوی مشرب احسان شدنم نگذارند


    یا جنابی است چنان پاک و من آلوده جبین

    با جنابت سوی قرآن شدنم نگذارند


    یا من آن پیل غریوان در ابرهه‌ام

    که سوی کعبه‌ی دیان شدنم نگذارند


    آری افلاک معالی است خراسان چه عجب

    که بر افلاک چو شیطان شدنم نگذارند


    من همی رفتم باری همه ره شادان دل

    دل ندانست که شادان شدنم نگذارند


    ری خراس است و خراسان شده ایوان ارم

    در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند


    در خراس ری از ایوان خراسان پرسم

    گر چه این طایفه پرسان شدنم نگذارند


    گردن من به طنابی است که چون گاو خراس

    سوسن روغنکده مهمان شدنم نگذارند


    هستم آن نطفه‌ی مضغه شده کز بعد سه ماه

    خون شوم باز که انسان شدنم نگذارند


    از خروسان خراسان چو منی نیست چه سود

    که گه صبح خروشان شدنم نگذارند


    منم آن صبح نخستین که چو بگشایم لب

    خوش فروخندم و خندان شدنم نگذارند


    نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم

    که به هنگامه‌ی نیسان شدنم نگذراند


    درد دل دارم و درمانش خراسان، ز سران

    چون سزد کز پی درمان شدنم نگذارند


    جانم آنجاست به دریای طلب غرقه مگر

    کوه گیرم که سوی کان شدنم نگذارند


    گر چو خرگوش کنم پیری و شیر چه سود

    که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند


    بهر فردوس خراسان به در دوزخ ری

    چه نشینم که به پنهان شدنم نگذارند


    بازگردم چو ستاره که شود راجع از آنک

    مستقیم ره امکان شدنم نگذارند


    باز پس گردم چون اشک غیوران از چشم

    که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند


    مشتری‌وار به جوزای دو رویم به وبال

    چکنم چون سوی سرطان شدنم نگذارند


    بوی مشک سخنم مغز خراسان بگرفت

    می‌رود بوی، گر ایشان شدنم نگذارند


    گوی من صد پی از آن سوی سر میدان شد

    گر چه با گوی به میدان شدنم نگذارند


    فید بیفایده بینم ری و من فید نشین

    که سوی کعبه‌ی ایمان شدنم نگذارند


    روضه‌ی پاک رضا دیدن اگر طغیان است

    شاید ار بر ره طغیان شدنم نگذارند


    ور به بسطام شدن نیز ز بی‌سامانی است

    پس سران بی‌سر و سامان شدنم نگذارند


    این دو صادق خرد و رای که میزان دلند

    بر پی عقرب عصیان شدنم نگذراند


    وین دل و عقل که پیکان ره توفیقند

    بر سر شه ره خذلان شدنم نگذارند


    دارم اخلاص و یقیم کام پرستی نکنم

    کان دو شیرند که سگبان شدنم نگذارند


    عقل و عصمت که مرا تاج فراغت دادند

    بر سر منصب دیوان شدنم نگذارند


    منم آن کاوه که تایید فریدونی بخت

    طالب کوره و سندان شدنم نگذارند


    دلم از عشق خراسان کم اوطان بگرفت

    وین دل و عشق به اوطان شدنم نگذارند


    از وطن دورم و امید خراسانم نیست

    که بدان مقصد کیهان شدنم نگذارند


    ویحک آن موم جدا مانده ز شهدم که کنون

    محرم مهر سلیمان شدنم نگذارند


    فتنه از من چه نویسد که مرا دانش و دین

    دو رقیبند که فتان شدنم نگذارند


    ترس جاه و غم جان دارم و زین هر دو سبب

    به خراسان سوی اخوان شدنم نگذارند


    همه بر جاه همی ترسم و بر جان که مباد

    جاه و جانی که تن آسان شدنم نگذارند


    هر قلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم

    تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند


    هم گذارند که گوی سر میدان گردم

    گر خلال بن دندان شدنم نگذارند


    آن بخارم به هوا بر شده از بحر به بحر

    باز پس گشته که باران شدنم نگذارند


    و آن شرارم که به قوت نرسم سوی اثیر

    چون شهاب اختر رخشان شدنم نگذارند


    گیر فرمان ندهندم به خراسان رفتن

    باز تبریز به فرمان شدنم نگذارند


    ز پی آنکه دو جا مکتب و دکان دارم

    نه به مکتب نه به دکان شدنم نگذارند


    هر چه اندوختم این طایفه را رشوه دهم

    بو که در راه گروگان شدنم نگذارند


    ناگزیر است مرا طعمه‌ی موران دادن

    گر نه موران به سر خوان شدنم نگذارند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 44 از 78 نخستنخست ... 3440414243444546474854 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/